معصومه طباطبائی

معصومه طباطبائی

@seyedeh251

7 دنبال شده

7 دنبال کننده

            دانشجومعلم زبان و ادبیات فارسی
متحیری در جست‌وجوی حقیقت.
          
https://t.me/dordinooshomid

یادداشت‌ها

        چهارمین نمایشنامه‌ای ‌که با هامارتیا خواندم.
ماجراهای جاری در نمایشنامه ریتم خوبی دارن و شما رو با خودشون همراه می‌کنن. هرچند فضای داستان چندان شیرین و شاد نیست و تلخه، اما طنزی که در نمایشنامه جاریست باعث می‌شه بشه تحملش کرد.
آدم‌های داستان صفر و صد نیستند. حتی هلن شر و بددهن هم گاهی مهر و محبتی به خرج می‌ده و طوری نیست که ازش بی‌زار بشیم. بیلی هرچند جسم ناتوانی داره، مهربان و باهوشه. عمه‌ها هرچند غرغرو و زودرنج، دلسوزن. بابی با تمام خشونتش، عطوفت به خرج می‌ده و جانی، هرچند خاله زنک و حرّافه، اما حاضر نیست بیلی رو بابت اتفاقی که در کودکی براش افتاده سرخورده کنه و جانش رو نجات داده. هلن هم با تمام شرارت‌هاش، گاهی خیری به دیگران می‌رسونه. آدم‌ها، خصائص و ویژگی‌هایی دارند که می‌شه در مردم عامی کوچه و خیابان دید. مامی دائم الخمر، مایل به آزار دیدن بیلی و عمه‌ها نیست. اما با این حال انگار جامعه‌ای رو می‌بینیم که اخلاق‌مداری خیلی وقت‌ها چندان هم الزامی نیست. در واقع ما شاهد مدینه فاضله‌ای نیستیم که در اون همه چیز سر جای درست خودشه. کمدی سیاهی می‌بینیم از آدم‌هایی که هرچند شاید خیلی هم اخلاق‌مدار و بانزاکت نیستند، اما نفرت برانگیز هم نیستند و می‌شه دوستشون داشت.
شخصیت اصلی، من رو با خودش خیلی همراه کرد. بیلی نوجوان باهوش و مهربانی‌ست که اگرچه خیلی وقت‌ها ترجیح می‌ده گاوها رو ببینه و کتاب‌های عتیقه بخونه به جای اینکه با آدم‌هایی که دائما ضعف جسمانیش رو به رخش می‌کشن هم‌سخن بشه، اما برای همین آدم‌ها شفقت به خرج می‌ده ولی با این حال، دروغ هم می‌گه. گویی همه آدم‌هایی رو به تصویر می‌کشه که ذات خوبی دارن اما به خاطر جوی که آزارشون می‌ده به این نتیجه می‌رسند که ظاهرا مجبورا یک سری کارهایی رو انجام بدن که حتی توی نظام ارزشی خودشون هم نکوهیده‌ست. بیلی عمیقا قبول داره که تنها آدم معیوب جزیره نیست : "این‌جا کلی آدم هستن که مث من چلاقن. فقط عیبه تو ظاهرشون نیست. "
متن نمایشنامه البته پر از الفاظ رکیک هست. اتفاقا بیشتر این الفاظ توسط هلن به کار می‌ره. دختر زیبایی که خیلی جاها خودش هم به این نتیجه می‌رسه که زیادی خشنه، ولی انگار این خشونت برای او که یه آدم بی‌کس و کاره و جز برادر کوچکش گویا کسی رو نداره یه مکانیسم دفاعیه. :
بیلی : هلن، مجبوری این قدر خشن باشی؟
هلن : بعله که مجبورم انقدر خشن باشم، اگه قرار باشه گول نخورم باید همین‌قدر باشم.
یا 
بیلی : خب نمی‌شه یه ذره از خشونتت کم کنی؟ نمی‌شه دختر مهربونی باشی؟
هلن : معلومه که می‌تونم، حق با توئه. اون وقت از فردا به سیخ می‌کشنم.
در واقع این میزان عصبیت انگار نوعی واکنش به زندگی سخت و تنش درون زندگی افراده. برای مثال حتی جایی که عمه‌ها در ابتدا از سر لج و عصبانیت برای بیلی آرزوی مرگ می‌کنن، اما باز هم نمی‌تونن آن همه اضطراب و غمی که برای بیلی متحمل می‌شن رو کتمان کنن. یه چیزی شبیه کاراکتر مادر ایرانی که معمولا خانم مریم امیرجلالی بازی می‌کنن. در عین پرخاشگری و عصبی بودن به خاطر تحمل میزان زیادی از اضطراب و رنج، مهربان و دلسوز و همیشه نگران.
ترجمه البته ترجمه روانی هست و تلاش شده تا جایی که ممکنه عبارات و اصطلاحات برای مخاطب فارسی زبان قابل فهم باشه که شایسته تقدیره.
پایان داستان هم در اوج ناراحتی، برای مخاطب روزنه امیدی ایجاد می‌کنه و باعث می‌شه یه نفس راحتی بکشیم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        (این یادداشت کامل خواهد شد.)
ترجمه نمایشنامه بسیار روان و جذاب بود و خب، از خانم دانشور چیزی کمتر از این انتظار نمی‌رفت.
خود داستان، درعین طنز آمیز بودن، تلخی و گزندگی خاصی داشت و گاهی وجه تلخی داستان بر طنزش می‌چربید. (اقلا برای من اینطوری بود.)
نمایشنامه، قهرمان  به معنی یک شخصیت صد درصد دانا و درستکار نداشت و حتی عملگراترین و دوراندیش‌ترین شخصیت (لوپاخین) در رابطه عاطفی و عشقی که به واریا داشت اهمال‌کار بود و حتی در آخرین لحظه هم از معشوق خودش خواستگاری نکرد. شخصیت‌ها، همان‌هایی هستند که خیلی وقت‌ها توی زندگی می‌بینمیمشون و حتی گاهی خودمون هم چنین رفتارهایی از خودمون نشون می‌دیم. مثلا مادام رانوسکی دائما خودش رو بابت اسراف و بریز و بپاش‌هاش سرزنش می‌کنه ولی در نهایت به این باور رسیده که درست بشو نیست و می‌دونه که باز هم قراره پول‌هاش رو هدر بده. یا مثلا هیچ تلاش خاصی از طرف او و برادرش برای درست کردن اوضاع نمی‌بینیم. حتی مثلا جایی که گایف خبر می‌ده که شغلی پیدا کرده، مادام رانوسکی در واکنش به برادرش می‌گه "در شان شما نیست!" نمایی از آدم‌هایی که از همون اول منتظرن که یه شغل با درآمد فوق العاده نصیبشون بشه صرفا چون "شان" خودشون رو بالا می‌دونن.
انتهای پرده سوم برای من خیلی معنادار بود. جایی که لوپاخین می‌گه الان صاحب ملکی هست که پدرانش در اون نوکر بودن. نوعی گردش روزگار و گهی پشت به زین و گهی زین به پشت :)
یا مثلا فیرز شخصیتی هست که انگار "نوکر بودن" با تمام وجودش عجین شده و چیزی جز اون رو بلد نیست. همینه که وقتی قانون آزادی دهقانان هم اجرا می‌شه کماکان نوکره و وقتی اربابانش باغ رو می‌فروشند بازهم نوکره، در نهایت هم هر آنچه به او مربوط می‌شه پشت گوش انداخته می‌شه و همه می‌رن و او در اتاق قفل شده تنها می‌مونه. گویی با تغییر صاحبان سرمایه و قدرت، نوکرها هم تغییر می‌کنن و آدم‌های جدیدی با شکل جدیدی از خدمت‌گذاری ظهور و بروز پیدا می‌کنن.
فعلا همین :)
      

10

        اگر بگم که صد درصد دوستش داشتم سخن به گزافی گفتم. نگاه کلی به رزمندگان توی داستان نگاه معمول و جاری در روایت جمهوری اسلامی از دفاع مقدس نیست. از طرفی به خوبی تونسته نگاه یک آدم تحصیل‌کرده فرنگ رفته رو بیان کنه. شخصیت پردازی خوب بود و بعضی از توصیفات گاهی کش‌دار می‌شد. (این نظر من هست و ممکنه اشتباه باشه.) داستان گاهی شبیه یک بیانیه اجتماعی _ سیاسی می‌شد ولی این بیانیه چون در قالب افکار روای بود نه در قالب گفت‌وگوها اندکی شبیه شعار هم می‌شد. شخصیت‌ها در واقع قالب و کلیشه‌ای از آدم‌ها بودن. ابوغالب آن دسته از آدم‌هایی بود که برای رسیدن به امیالشون به هر چیزی دست می‌اندازن، منصور فرجام شبیه آدم‌هایی بود که افسرده‌اند و درعین حال دنبال معنای زندگی، آدم‌هایی که از بیرون بسیار موفق‌اند اما از درون خالی شدن و شکستن. جلال آریان شاید نمونه تمام عیار یک استاد دانشگاه غرب‌گرا باشه که تعلقاتی به فرهنگ خودش هم داره و پايبند به یک سری اصول اخلاقی و الی آخر. اما چهره‌ای که نویسنده از رزمنده‌ها و جانبازها و انقلابی‌ها ساخته و توصیفاتی که بعضا از اتفاقاتی که رنگ وبوی مذهب دارن می‌کنه (مثل اذان و نوحه) توصیفات چندان لطیفی نیستن. ادریس با آب گندیده و جلبک گرفته وضو می‌گیره، مانتوهای اسلامی سیاه و مچاله‌اند، و اکثر چیزهایی که رنگ و بوی نظام اسلامی و اسلام داره در پس خودش یک دلخوری و تنش داره. البته من منکر فضای بعضا خیلی تند و رادیکال دهه شصت و اوایل انقلاب نیستم، خاصیت انقلاب همین زیر و رو شدن‌ها و تندرفتن‌هاست. اما مرحوم فصیح یک جاهایی دیگه به قولی زیادی پیازداغش رو زیاد کرده.
خلاصه که کتاب بدی نیست. اما زاویه دیدش به خیلی چیزها چندان روشن و سفید نیست.
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 14

تلاش پیامبران، فیلسوفان، خردمندان اندیشه ور و هنرمندان همگی در تحمل پذیر ساختن این دایره بسته، معنی بخشیدن به این تکرارهای ملال آور، زیبا ساختن روابط انسان با همنوع و انسان با محیط سرد و خشک و آشتی میان ماده و معنی است و سهم هنرپیشگان در این تلاش کم نیست. هنرمندان به طبیعت جلوه و جلال، به رابطه‌ها عشق و شکوه، به صورت‌ها معنا و به زندگانی مفهوم می‌بخشند. سهم نظامی، به عنوان شاعری هنرمند در همین راستا اندک نیست وی از آن دست هنرمندان ساحری است که می‌خواهد به زندگی معنایی عمیق‌تر بدهد و با تکرار عشق، کوشش می‌کند مفهومی زیباتر به تکرارهای ملال انگیز زندگانی ببخشد و این رابطه خشن انسان و طبیعت را اصلاح کند. خسرو و شیرین قصه عشق است. قصه ایثار و از خود گذشتگی. از همان قصه‌هایی که می‌خواهد به تکرارهای آزاردهنده زندگی معنی ببخشد. نکته‌ای که فضیلت بشر به دوست و به قول حافظ: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

0

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.