یادداشت معصومه طباطبائی
7 روز پیش
ما را کشتید خانم امیرزاده! اما آخرش خوش بود. نیمه شبی بود که کتاب را دست گرفتم، چشم دوختم به صفحه گوشی، صفحات نمونه کتاب را خواندم و طاقت نیاوردم برای اینکه سفارش کتاب کاغذی را بدهم. نسخه الکترونیکی را تهیه کردم و شروع کردم به خواندن. دروغ چرا؟ چیزی فراتر از ترفندهای داستان نویسی من را با این کتاب همراه کرد. چیزی از جنس ترسها و دغدغههایم. مستوره، همانی بود که من از خودم میخواستم، با سرگذشتی که کمی شبیه به سرگذشت مادر و پدرم است. دختری که دانشجوی ادبیات است و یک سر دارد و هزار سودا، همانی که میخواهم باشم، دختری که توی تشکل دانشجویی به سفر عشق میرود ولی غرورش را نمیبازد، همانی که مادرم بود و هست. تو گویی خاطرات مادرم را در نسخهای دیگر میخوانم. نه طابق نعل به نعل که هیچ داستانی طابق نعل به نعل حقیقت زندگی نیست، کمااینکه امیریل نسخه مشابه بابای من نیست، من گویی ردی از بوی مادرم را در داستان مستوره استشمام میکردم. توی این بوم نقاشی، خطی آشنا از مادرم به چشمم میآمد. چیزی توی وجودم اضطراب آینده را دارد. ترس از عقب ماندن و به کمال نرسیدن. قصه مستوره انگار از ترسهای من آمده است. انگار دلم دهان باز کرده و مستوره و داستانش بیرون زده است. من با مستوره اشک میریختم،میخندیدم، دخترانه ذوق میکردم و دلهرههای مادرانه را به آغوش میکشیدم. معصومه، مستوره میشد و با اندوه کشتی میگرفت. معصومه مستوره میشد و لباسی گرم از دردها به تن میکرد. من چهل نفس، مثل نهنگ نفس تازه کردهام. داستان گیراست. خانمها میفهمندش. لااقل آن دسته از دخترها و زنهایی که مثل من حیران در بین نسخه زن سنتی و فمنیسم حیران ماندهاند، جای خواندن با این کتاب زندگی میکنند. داستان کلیشهای نیست، اما دنیای واقعی همیشه هم اینقدرها دراماتیک نیست. هرچند، نگاه ما آدمها به زندگی رنگ میپاشد. انگار مستوره یاد میگیرد که عظمت در نگاهش باشد، نه در آنچه میبیند. من، قطعا آدم قبل از خواندن این کتاب نیستم و اگر صادقانه بخواهم بگویم، فکر نکنم صد درصد هم متحول شده باشم، بعید است که از همین امروز یا فردا وقتی پنجره را باز میکنم لاجرم عطر گل اطلسی و عشق در مشامم بپیچد. داستان واقعنگر است و من هم آدم واقعی! خوبی داستان این است که چارتکبیر زده بر کلیشهها! "عشق خودش همه چیز را درست میکند" یا "پسری با ظاهری شبیه شهدا از راه میرسد و خواهر مومن انقلابی قلبش میافتد کف دستش و سپس هر دو بدون ذرهای کدورت به خوشبختی ابدی میرسند" مال قصههای فانتزی است و این کتاب حکایت زندگی است. نمیدانم توی زندگی واقعی هم آدم اینقدر راحت میتواند باهمه کلیشههای توی مغزش و با همه زخمهای روحش اینطور کنار بیاید و اصلاحشان کند یا نه، اما میدانم که آدمی با تلاشهایش زنده است. داستان جوانه جدیدی از امید را در دلم رویاند. برای منی که مدتی هست دردی نوش جام امیدم. و در آخر : امید است که یک روز این یادداشت بهتر شود.
(0/1000)
نظرات
7 روز پیش
تمام چیزهایی که میخواستم دربارهی کتاب بگم، به بهترین شکل ممکن نوشتهی. وقتی میخواستم کتاب را به مامانم معرفی کنم، گفتم «فکر کن شما سالهای اولیهی زندگیت و ماجرای به دنیا آمدن فرزندانت رو بنویسی». هر زنی، حتی اگر مادر نباشد و حتیتر، اگه به معنای معمول، زن نباشد، میگردد و یک وجه مشابهت با مستوره پیدا میکند. درون همهی ما همزمان چند زن نفس میکشند. یکیشان زنی است قوی، مستقل، با دل و جرأت، بینیاز و همه فن حریف. آن یکی اما همین مستورهایست که کتاب را نوشته. زنی تنها، مغموم، با عواطف و احساسات زنانه که نیاز دارد گاهی از زیر بار تمام مسئولیتهایش شانه خالی کند و برود ته یک چاه عمیق بنشیند. هنوز کتاب را تمام نکردهام، اما تا همینجا هم به قول تو، چیزی فراتر از اصول داستاننویسی مرا پابند کتاب کرده. چیزی که انگار فقط در زنها پیدا میشود.
1
1
معصومه طباطبائی
7 روز پیش
0