کتاب جالب و تاثیر گذاری بود ولی خب بزارید نظر شخصی مو بگم
از اونجایی که شروع کتاب از سیصد سال پیش بود یک سری چیزا تو کتاب ممکنه قابل درک نباشه برای بعضیا ولی خب به هر حال باز هم نویسنده سعی کرده بود خیلی گمراه نکنه خواننده رو
از شخصیت های کتاب بخام بگم
من عمیقاً با شخصیت ادی ارتباط گرفتم. اینکه همه رو بشناسی اما همه تو رو از یاد ببرن، اینکه تو تمام جزئیات رو یادت بمونه ولی برای دیگران هیچوقت وجود نداشته باشی این یه درد غیرقابل توصیفه.
ادی تنهایی رو نه فقط تجربه میکرد، بلکه زندگیش شده بود تجسم تنهایی.
از طرفی هنری، شخصیتی بود که خیلی درکش کردم. همیشه تلاش برای دیده شدن، برای "کافی" بودن...
آدمی که خودش رو کوچیک میکرد تا تو دل بقیه جا شه، اما باز هم احساس بیارزشی رهاش نمیکرد.
در مورد قلم نویسنده هم باید بگم که واقعاً جذاب و روون بود. اصلاً حس نمیکردم دارم یه داستان تکراری یا خستهکننده میخونم. نویسنده خیلی خوب بین گذشته و حال جابهجا میشد و اصلاً گیجکننده نبود...
تا آخرش!
پایان داستان برام یه کم مبهم بود. مخصوصاً جملهای که ادی درباره لوک گفت، برام سوالبرانگیز شد. من فکر میکردم واقعاً عاشق لوکه، ولی اون جمله آخر انگار یهجورایی تلخ و شاید از روی دلخوری بود.
در کل این کتاب هم منو ناراحت کرد، هم خوشحال، هم به فکر فرو برد.
برای کسایی که دنبال یه کتاب فانتزی متفاوت هستن قطعا پیشنهاد میشه
و صددرصد ارزش یک بار خوندن رو داره از نظر -من-