بریده‌ای از کتاب دایی وانیا اثر آنتون چخوف

ماهان خلیلی

ماهان خلیلی

7 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 5

درست است... در این ده سال من آدم دیگری شده‌ام. چرا؟ دلیلش چیست؟ دایه کارم خیلی زیاد است. از صبح تا شب در حرکتم و یک لحظه استراحت ندارم. شب‌ها توی رختخواب دایم در هراسم که مبادا برای عیادت مریضی از بستر بیرونم بکشند. در تمام این سال‌هایی که مرا میشناسی یک روز راحت و آزاد نگذرانده‌ام. برای همین است که شکسته شده‌ام. زندگی خودش، ملال انگیز و احمقانه و مزخرف است... این زندگی آدم را در خودش غرق میکند. مردمی که دوروبر آدم هستند همه عجیب و غریب‌اند. همه شان همین‌طورند. وقتی آدم چند سالی میان آن‌ها زندگی کند بدون اینکه متوجه شود خودش هم عجیب و غریب میشود. گزیری نیست [سبیل درازش را میپیچاند] آه، چه سبیل درازی گذاشته‌ام! مضحک است. دایه من موجود عجیب و مضحکی شده‌ام. شکر خدا که هنوز عقلم را با الکل از دست نداده‌ام. شعورم درست کار میکند ولی احساساتم، چطور بگویم کند شده؛ نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبسته‌ام و نه به کسی علاقه مندم...

درست است... در این ده سال من آدم دیگری شده‌ام. چرا؟ دلیلش چیست؟ دایه کارم خیلی زیاد است. از صبح تا شب در حرکتم و یک لحظه استراحت ندارم. شب‌ها توی رختخواب دایم در هراسم که مبادا برای عیادت مریضی از بستر بیرونم بکشند. در تمام این سال‌هایی که مرا میشناسی یک روز راحت و آزاد نگذرانده‌ام. برای همین است که شکسته شده‌ام. زندگی خودش، ملال انگیز و احمقانه و مزخرف است... این زندگی آدم را در خودش غرق میکند. مردمی که دوروبر آدم هستند همه عجیب و غریب‌اند. همه شان همین‌طورند. وقتی آدم چند سالی میان آن‌ها زندگی کند بدون اینکه متوجه شود خودش هم عجیب و غریب میشود. گزیری نیست [سبیل درازش را میپیچاند] آه، چه سبیل درازی گذاشته‌ام! مضحک است. دایه من موجود عجیب و مضحکی شده‌ام. شکر خدا که هنوز عقلم را با الکل از دست نداده‌ام. شعورم درست کار میکند ولی احساساتم، چطور بگویم کند شده؛ نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبسته‌ام و نه به کسی علاقه مندم...

38

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.