بریدههای کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود clara 1402/8/3 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 6 بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم. 0 24 آگاتاهد. 1404/2/15 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 11 بابابزرگ عاشق درختهاست، چون درختها اهمیتی به افکار آدمها نمیدهند. 0 37 clara 1402/8/3 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 9 چون هنوز آنقدر عمر نکرده که اجازه بدهد کسی فکرش را روی زمین نگه دارد. 0 17 sin_alef 1403/12/29 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 1 0 2 زهرا عالی حسینی 7 روز پیش و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 16 به طور حیرتانگیزی پیر شده. آنقدر پیر که آدم ها دست از سرش برداشتهاند و دیگر به او نق نمیزنند که باید مثل یک آدم بزرگ رفتار کند. آنقدر پیر که دیگر برای بزرگ شدن دیر است. بودن در این سن بدک هم نیست. 0 6 asal 1404/1/25 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 48 هر چیزی که من شدم به خاطر اونه. بیگ بنگ من بود. 0 3 زیزی 1403/8/10 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 63 -نیازی نیست از فراموش کردن من بترسی. +واقعا؟ -آره چون هروقت فراموشم کردی این شانس رو داری که دوباره من رو بشناسی! ازین کار خوشت میاد چون من واقعا برای آشنایی آدم باحالی هستم. 0 3 فهیمه . مؤذن 1402/9/9 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 59 0 3 زیزی 1403/8/10 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 5 تقریبا همهٔ آدم بزرگ ها پر از حسرت خداحافظیهایی هستن که ارزو میکنن کاش میتونستن برگردن و بهتر اداش کنن. 0 9 ida 1404/2/23 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 37 وحشتناک دلم برات تنگ شده. 0 5 ریرا 1403/1/22 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 53 اصلا دلیل اینکه ما این شانس رو داریم که نوههامون رو لوس کنیم همینه! با این کار از بچههامون عذرخواهی میکنیم. 0 10 روشنا 1402/9/15 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 5 زمانی یکی از بتهای زندگی من گفت: یکی از بدترین چیزهای پیری این است که دیگر هیچ ایده تازهای به ذهنم نمیرسد. این کلمات را هیچگاه فراموش نمیکنم زیرا که بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم. حدس میزنم که تنها من نیستم که چنین ترسی دارد. نژاد انسان به شکلی عجیب از پیر شدن بیشتر میهراسد تا از مردن. 0 13 ریرا 1403/1/20 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 31 تقریبا همه آدمبزرگها پر از حسرت خداحافظیهایی هستن که آرزو میکنن کاش میتونستن برگردن و بهتر اداش کنن. 0 13 عاطفه حسنی 1403/7/20 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 33 «خاطراتم ازم فرار می کنن عشق من، مثل وقتی که سعی کنی آب و روغن رو از هم جدا کنی. من دارم مدام کتابی رو می خونم که بعضی صفحاتش نیستن. همیشه هم مهم ترین صفحه ها نا پدید می شن.» 0 29 ریرا 1403/1/22 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 41 روی نیمکت بوی آب و آفتاب میآید. هرکسی نمیداند که آب و آفتاب بو دارند، اما آنها میدانند. فقط باید به اندازه کافی از بقیه بوها دور شوی تا آنرا بفهمی. 0 3 پناهنده ی کلمات ✨💙 1403/8/2 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 19 «دلم برات تنگ میشه عشق من.» «من که هنوز پیش توام، عزیزک سختگیر.» «ولی حالا فقط توی خاطره هام، فقط اینجا.» «مهم نیست. این همون قسمت از توعه که دوسش دارم.» 0 2 روشنا 1402/9/15 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 10 دو چیز در زندگی هست که ایمان او به آنها تزلزلناپذیر است: ریاضیات و نوهاش. وقتی بابابزرگ جوان بود گروهی از آدمها نشستند و محاسبه کردند که چطور سه نفر را به ماه بفرستند و ریاضیات آنها را برد و برگرداند. اعداد همیشه آدم را برمیگردانند. 0 14 ida 1404/2/23 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 48 به نظرم اون توی قلب من گم شده و نمیتونه راه خروج رو پیدا کنه. 0 4 هانیه 1402/8/24 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 15 0 4 فهیمه . مؤذن 1402/9/9 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 46 0 8
بریدههای کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود clara 1402/8/3 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 6 بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم. 0 24 آگاتاهد. 1404/2/15 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 11 بابابزرگ عاشق درختهاست، چون درختها اهمیتی به افکار آدمها نمیدهند. 0 37 clara 1402/8/3 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 9 چون هنوز آنقدر عمر نکرده که اجازه بدهد کسی فکرش را روی زمین نگه دارد. 0 17 sin_alef 1403/12/29 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 1 0 2 زهرا عالی حسینی 7 روز پیش و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 16 به طور حیرتانگیزی پیر شده. آنقدر پیر که آدم ها دست از سرش برداشتهاند و دیگر به او نق نمیزنند که باید مثل یک آدم بزرگ رفتار کند. آنقدر پیر که دیگر برای بزرگ شدن دیر است. بودن در این سن بدک هم نیست. 0 6 asal 1404/1/25 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 48 هر چیزی که من شدم به خاطر اونه. بیگ بنگ من بود. 0 3 زیزی 1403/8/10 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 63 -نیازی نیست از فراموش کردن من بترسی. +واقعا؟ -آره چون هروقت فراموشم کردی این شانس رو داری که دوباره من رو بشناسی! ازین کار خوشت میاد چون من واقعا برای آشنایی آدم باحالی هستم. 0 3 فهیمه . مؤذن 1402/9/9 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 59 0 3 زیزی 1403/8/10 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 5 تقریبا همهٔ آدم بزرگ ها پر از حسرت خداحافظیهایی هستن که ارزو میکنن کاش میتونستن برگردن و بهتر اداش کنن. 0 9 ida 1404/2/23 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 37 وحشتناک دلم برات تنگ شده. 0 5 ریرا 1403/1/22 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 53 اصلا دلیل اینکه ما این شانس رو داریم که نوههامون رو لوس کنیم همینه! با این کار از بچههامون عذرخواهی میکنیم. 0 10 روشنا 1402/9/15 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 5 زمانی یکی از بتهای زندگی من گفت: یکی از بدترین چیزهای پیری این است که دیگر هیچ ایده تازهای به ذهنم نمیرسد. این کلمات را هیچگاه فراموش نمیکنم زیرا که بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم. حدس میزنم که تنها من نیستم که چنین ترسی دارد. نژاد انسان به شکلی عجیب از پیر شدن بیشتر میهراسد تا از مردن. 0 13 ریرا 1403/1/20 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 31 تقریبا همه آدمبزرگها پر از حسرت خداحافظیهایی هستن که آرزو میکنن کاش میتونستن برگردن و بهتر اداش کنن. 0 13 عاطفه حسنی 1403/7/20 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 33 «خاطراتم ازم فرار می کنن عشق من، مثل وقتی که سعی کنی آب و روغن رو از هم جدا کنی. من دارم مدام کتابی رو می خونم که بعضی صفحاتش نیستن. همیشه هم مهم ترین صفحه ها نا پدید می شن.» 0 29 ریرا 1403/1/22 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 41 روی نیمکت بوی آب و آفتاب میآید. هرکسی نمیداند که آب و آفتاب بو دارند، اما آنها میدانند. فقط باید به اندازه کافی از بقیه بوها دور شوی تا آنرا بفهمی. 0 3 پناهنده ی کلمات ✨💙 1403/8/2 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 19 «دلم برات تنگ میشه عشق من.» «من که هنوز پیش توام، عزیزک سختگیر.» «ولی حالا فقط توی خاطره هام، فقط اینجا.» «مهم نیست. این همون قسمت از توعه که دوسش دارم.» 0 2 روشنا 1402/9/15 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 10 دو چیز در زندگی هست که ایمان او به آنها تزلزلناپذیر است: ریاضیات و نوهاش. وقتی بابابزرگ جوان بود گروهی از آدمها نشستند و محاسبه کردند که چطور سه نفر را به ماه بفرستند و ریاضیات آنها را برد و برگرداند. اعداد همیشه آدم را برمیگردانند. 0 14 ida 1404/2/23 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 48 به نظرم اون توی قلب من گم شده و نمیتونه راه خروج رو پیدا کنه. 0 4 هانیه 1402/8/24 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 15 0 4 فهیمه . مؤذن 1402/9/9 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 78 صفحۀ 46 0 8