بریدههای کتاب معبد زیرزمینی مریم مهدی زاده 1403/10/18 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 21 میرم بابا. هرکی هرچی می خواد، بگه. اصلاً دایی راست میگه، من ترسوام. ولی میرم که همون چندتا شهید رو برگردونم به شهرشون. برای مادرها خاک با خاک فرق داره، اما برای من، خاک همون خاکه. 0 14 a km 1403/11/1 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 72 می خواستم تکیه بدهم به گونی ها. می خواستم کمی از بقیه دور باشم .من مثل آن ها نبودم .در تمام این چند روز سعی کرده بودم چه در حرف زدن ، چه در حرکات از آنها تقلید کنم. حالا حس میکنم گم شده ام این وسط ، وسط اینجا و می ترسیدم که سوتی بدهم یک ترسوی بی عرضه هستم . 0 6 🇮🇷 • خاوَردُخت •🇵🇸 1404/1/23 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 21 امان از دست خاک...سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوری که هیچ ردی از من باقی نماند. این خاک کی را قورت نداده ؟؟! 0 2 سمیه جمشیدی 1403/11/7 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 161 این دفعه اگه توی قم گُم بشم حاجی،هیچ کَس نیست پیدام کنه. اما تو یادم دادی. یادم دادی که چطوری گُم نشم.تا همیشه مدیونتم حاجی! 🥲❤️🩹 0 5 الهه ثابتی 1404/1/4 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 78 زندگی گاریِ خوبیه. باید سوارش شد، باید درست هدایتش کرد. اگه این کار رو بکنی، از سواریاش می تونی لذت ببری، اما اگه درست هدایتش نکنی، همون گاری با چرخ هاش از روت رد میشه. دیگه استخونی هم برات نمی مونه. 0 0 سیده پریسا شه پیری 1403/11/3 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 129 حافظ، چه نالی گـــر وصل خواهی؟!! خون بایدت خورد، درگاه و بیــــگاه 0 8 پرسفونهی یک هادس خیالی 1403/10/17 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 24 میرم بابا. هرکی هرچی میخواد، بگه. اصلا دایی راست میگه، من ترسوام. ولی میرم که همون چند تا شهید رو برگردونم به شهرشون. برای مادرها خاک با خاک فرق داره، اما برای من، خاک همون خاکه. 0 8 سیده پریسا شه پیری 1403/11/3 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 122 حافظ، وظیفه تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید... 0 7 زینب 1404/1/10 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 82 زندگی گاریِ خوبیه. باید سوارش شد، باید درست هدایتش کرد. اگه این کار رو بکنی، از سواریاش میتونی لذت ببری، اما اگه درست هدایتش نکنی، همون گاری با چرخ هاش از روت رد میشه. دیگه استخونی هم برات نمیمونه. 0 1 سیده پریسا شه پیری 1403/11/1 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 20 وقتی تنهایی، دلت نمیخواهد خیلی کارها را انجام بدهی، یعنی نمیتوانی، فکر میکنی قدرت نداری، فکر میکنی کسی پشتت نیست که به قدرتت اضافه کند یا قدرتت را بهت یاداوری کند. من تنها هستم و سال هاست که قدرتم زیر خروارها خاک گم شده حاجی... 0 5 زینب 1404/1/10 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 20 0 2 آذر دخـت 1403/10/17 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 82 زندگی گاری خوبیه باید سوارش شد باید درست هدایتش کرد اگه این کار رو بکنی از سواری اش میتونی لذت ببری اما اگه درست هدایتش نکنی همون گاری با چرخهاش از روت رد میشه دیگه استخونی هم برات نمیمونه 0 12 امیری 1403/11/30 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 82 زندگی گاریِ خوبیه. باید سوارش شد باید درست هدایتش کرد. اگر این کار رو بکنی از سواریاش میتوانی لذت ببری، اما اگه درست هدایتش نکنی، همون گاری با چرخهایش از روت رد میشه، دیگه استخوانی هم برات نمیمونه. 0 2 صبا 1403/10/6 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 82 0 10 زینب 1404/1/10 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 22 بابا مردهبودن خیلی خوبه، نه؟ دیگه به کار زندهها، کاری نداری. دیگه اون یه وجب خاکی که میخواستی رو داری. برای خودته. وقتی محو شدی، شاید روت یکی دیگه رو خاک کنن. اما خاکه هست و تا ابد برات محفوظه. 0 1 امیررضا سعیدینجات 1403/10/9 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 30 مادر صورتش را بالا آورد و نگاهم کرد. اشک از کنار چشم ها شره کرده بود پایین: «قربون قدت برم مادر. کِی این همه بزرگ شدی؟ برو. برو خدا پشت و پناهت. چرا یواشکی؟ ساکت رو بده برات انجیر خشکه و بادوم بذارم.» چرا این لباس رو برداشتی؟ این پاره است. بذار اون آبی نو رو می ذارم. پسرم داره میره جبهه. پسرم میره برای خاکش بجنگه. پسرم بزرگ شده. پسرم مرد این سرزمینه... 0 8 ʚ𝓝𝓸𝓻𝓪ɞ 1403/12/22 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 21 اینکه تنها بمانی یا خودت بخواهی تنها باشی،بینشان فرق هست،همان فرقی که بین طلوع خورشید است و غروبش. 0 1 فاطمه ثانی 1403/10/25 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 21 چرا این خاک دست از سرمن برنمیداشت؟ اگر این خاک هوس نکرده بود بابایم را درسته قورت بدهد، من الآن هیچ کاری به دایی نداشتم. امان از دست خاک... سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوریکه هیچ ردی از من باقی نمیماند. این خاک کی را قورت نداده؟؟ 0 8 کله ماهی خور 1403/11/20 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 72 میخواستم روی این تل خاک زیر سایۀ تپه بنشینیم و تکیه بدهم به گونیها. میخواستم کمی از بقیه دور باشم. من مثل آنها نبودم. در تمام این چند روز سعی کرده بودم چه در حرف زدن، چه در حرکات از آنها تقلید کنم. حالا حس میکردم گم شدهام این وسط، وسط اینجا و میترسیدم که سوتی بدهم که یک ترسوی بیعرضه هستم. فقط برای اینکه آدم حسابم کنند، آمدهام اینجا. 0 2 Jupiter 1403/11/15 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 22 تا تصمیمم را برای دایی بگویم، میگوید جرئتش را نداری! اما باید جلوی همه بایستم. جلوی مادر، جلوی خودم، جلوی روند مسخرهی زندگی که دارد من را میفرستد ته چاه. نمیخواهم همیشه ته چاه بمانم. 0 2
بریدههای کتاب معبد زیرزمینی مریم مهدی زاده 1403/10/18 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 21 میرم بابا. هرکی هرچی می خواد، بگه. اصلاً دایی راست میگه، من ترسوام. ولی میرم که همون چندتا شهید رو برگردونم به شهرشون. برای مادرها خاک با خاک فرق داره، اما برای من، خاک همون خاکه. 0 14 a km 1403/11/1 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 72 می خواستم تکیه بدهم به گونی ها. می خواستم کمی از بقیه دور باشم .من مثل آن ها نبودم .در تمام این چند روز سعی کرده بودم چه در حرف زدن ، چه در حرکات از آنها تقلید کنم. حالا حس میکنم گم شده ام این وسط ، وسط اینجا و می ترسیدم که سوتی بدهم یک ترسوی بی عرضه هستم . 0 6 🇮🇷 • خاوَردُخت •🇵🇸 1404/1/23 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 21 امان از دست خاک...سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوری که هیچ ردی از من باقی نماند. این خاک کی را قورت نداده ؟؟! 0 2 سمیه جمشیدی 1403/11/7 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 161 این دفعه اگه توی قم گُم بشم حاجی،هیچ کَس نیست پیدام کنه. اما تو یادم دادی. یادم دادی که چطوری گُم نشم.تا همیشه مدیونتم حاجی! 🥲❤️🩹 0 5 الهه ثابتی 1404/1/4 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 78 زندگی گاریِ خوبیه. باید سوارش شد، باید درست هدایتش کرد. اگه این کار رو بکنی، از سواریاش می تونی لذت ببری، اما اگه درست هدایتش نکنی، همون گاری با چرخ هاش از روت رد میشه. دیگه استخونی هم برات نمی مونه. 0 0 سیده پریسا شه پیری 1403/11/3 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 129 حافظ، چه نالی گـــر وصل خواهی؟!! خون بایدت خورد، درگاه و بیــــگاه 0 8 پرسفونهی یک هادس خیالی 1403/10/17 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 24 میرم بابا. هرکی هرچی میخواد، بگه. اصلا دایی راست میگه، من ترسوام. ولی میرم که همون چند تا شهید رو برگردونم به شهرشون. برای مادرها خاک با خاک فرق داره، اما برای من، خاک همون خاکه. 0 8 سیده پریسا شه پیری 1403/11/3 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 122 حافظ، وظیفه تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید... 0 7 زینب 1404/1/10 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 82 زندگی گاریِ خوبیه. باید سوارش شد، باید درست هدایتش کرد. اگه این کار رو بکنی، از سواریاش میتونی لذت ببری، اما اگه درست هدایتش نکنی، همون گاری با چرخ هاش از روت رد میشه. دیگه استخونی هم برات نمیمونه. 0 1 سیده پریسا شه پیری 1403/11/1 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 20 وقتی تنهایی، دلت نمیخواهد خیلی کارها را انجام بدهی، یعنی نمیتوانی، فکر میکنی قدرت نداری، فکر میکنی کسی پشتت نیست که به قدرتت اضافه کند یا قدرتت را بهت یاداوری کند. من تنها هستم و سال هاست که قدرتم زیر خروارها خاک گم شده حاجی... 0 5 زینب 1404/1/10 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 20 0 2 آذر دخـت 1403/10/17 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 82 زندگی گاری خوبیه باید سوارش شد باید درست هدایتش کرد اگه این کار رو بکنی از سواری اش میتونی لذت ببری اما اگه درست هدایتش نکنی همون گاری با چرخهاش از روت رد میشه دیگه استخونی هم برات نمیمونه 0 12 امیری 1403/11/30 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 82 زندگی گاریِ خوبیه. باید سوارش شد باید درست هدایتش کرد. اگر این کار رو بکنی از سواریاش میتوانی لذت ببری، اما اگه درست هدایتش نکنی، همون گاری با چرخهایش از روت رد میشه، دیگه استخوانی هم برات نمیمونه. 0 2 صبا 1403/10/6 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 82 0 10 زینب 1404/1/10 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 22 بابا مردهبودن خیلی خوبه، نه؟ دیگه به کار زندهها، کاری نداری. دیگه اون یه وجب خاکی که میخواستی رو داری. برای خودته. وقتی محو شدی، شاید روت یکی دیگه رو خاک کنن. اما خاکه هست و تا ابد برات محفوظه. 0 1 امیررضا سعیدینجات 1403/10/9 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 30 مادر صورتش را بالا آورد و نگاهم کرد. اشک از کنار چشم ها شره کرده بود پایین: «قربون قدت برم مادر. کِی این همه بزرگ شدی؟ برو. برو خدا پشت و پناهت. چرا یواشکی؟ ساکت رو بده برات انجیر خشکه و بادوم بذارم.» چرا این لباس رو برداشتی؟ این پاره است. بذار اون آبی نو رو می ذارم. پسرم داره میره جبهه. پسرم میره برای خاکش بجنگه. پسرم بزرگ شده. پسرم مرد این سرزمینه... 0 8 ʚ𝓝𝓸𝓻𝓪ɞ 1403/12/22 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 21 اینکه تنها بمانی یا خودت بخواهی تنها باشی،بینشان فرق هست،همان فرقی که بین طلوع خورشید است و غروبش. 0 1 فاطمه ثانی 1403/10/25 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 21 چرا این خاک دست از سرمن برنمیداشت؟ اگر این خاک هوس نکرده بود بابایم را درسته قورت بدهد، من الآن هیچ کاری به دایی نداشتم. امان از دست خاک... سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوریکه هیچ ردی از من باقی نمیماند. این خاک کی را قورت نداده؟؟ 0 8 کله ماهی خور 1403/11/20 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 72 میخواستم روی این تل خاک زیر سایۀ تپه بنشینیم و تکیه بدهم به گونیها. میخواستم کمی از بقیه دور باشم. من مثل آنها نبودم. در تمام این چند روز سعی کرده بودم چه در حرف زدن، چه در حرکات از آنها تقلید کنم. حالا حس میکردم گم شدهام این وسط، وسط اینجا و میترسیدم که سوتی بدهم که یک ترسوی بیعرضه هستم. فقط برای اینکه آدم حسابم کنند، آمدهام اینجا. 0 2 Jupiter 1403/11/15 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 صفحۀ 22 تا تصمیمم را برای دایی بگویم، میگوید جرئتش را نداری! اما باید جلوی همه بایستم. جلوی مادر، جلوی خودم، جلوی روند مسخرهی زندگی که دارد من را میفرستد ته چاه. نمیخواهم همیشه ته چاه بمانم. 0 2