بریده‌ای از کتاب معبد زیرزمینی اثر معصومه میرابوطالبی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 19

من نیستم حاجی. من از مرگ می‌ترسم. من بی‌عرضه و ترسو نیستم، من تنها هستم و میدانم تنهایی و ترس فرق دارند. اما وقتی تنهایی، دلت نمیخواهد خیلی کارها را انجام بدهی. یعنی نمی‌توانی. فکر میکنی کسی پشتا نیست که به قدرتت اضافه کند یا قدرتت را بهت یاد‌آوردی کند. من تنها هستم و سال‌هاست که قدرتم زیر خروار ها خاک گم شده حاجی.

من نیستم حاجی. من از مرگ می‌ترسم. من بی‌عرضه و ترسو نیستم، من تنها هستم و میدانم تنهایی و ترس فرق دارند. اما وقتی تنهایی، دلت نمیخواهد خیلی کارها را انجام بدهی. یعنی نمی‌توانی. فکر میکنی کسی پشتا نیست که به قدرتت اضافه کند یا قدرتت را بهت یاد‌آوردی کند. من تنها هستم و سال‌هاست که قدرتم زیر خروار ها خاک گم شده حاجی.

14

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.