یک. چرا کتاب را خواندم؟ (در باب موضوع کتاب)
کتاب طبق توضیحات روی جلدش، قرار است روایتی داشته باشد از شکلگیری یک کسبوکار دانشبنیان در حوزهی الکترونیک، که حوزهی کاری من است. و من که علاقهمند به مباحث اینچنینی هستم با ذوقوشوقی مثالزدنی کتاب را شروع کردم؛ چرا که در این خصوص روایتهای غیرایرانی زیادی را خواندهام و این کتاب از این جهت در کشور پیشتاز است. و من بسیار علاقهمند بودم روایتی را بخوانم از کسبوکاری که بیخ گوشمان شکل گرفته، نه فرسنگها دورتر. و از جهت فرهنگی و شرایط خاص کشور ما، این کتاب باید مطالب بسیار ارزندهای داشته باشد.
دو. دغدغهی ارزشمند ناشر، نویسنده و بنیانگذاران این کسبوکار و بیان اینکه چرا نوشتن این کتاب، کار سختی است.
این که کتابی در این باب نوشته شود و تجربیات مسیر شکلگیری یک کسبوکار را به جوانان و جویندگان این مسیر، نشان دهد برای من، فینفسه، دغدغهی ارزشمندی است. بیان این تجربیات و مستندسازی و تدوین آن کار سختی است، چرا که با مهندسهایی طرف هستیم که عمدتاً کارهای اینچنینی را وقت تلف کردن میدانند و برایش ارزش زیادی قائل نیستند. و در آینده هم هر روایت مشابهی منتشر شود، من احتمالاً مشتریاش خواهم بود. نبود روایت میتواند مشکل بزرگی باشد، این چیزی است که نویسنده به آن معتقد است و نکتهی دقیقی هم هست. اما روایت مطمئنا باید پخته و منسجم باشد. مسئلهای که توجه زیادی به آن نشده است و در ادامه در موردش بیشتر خواهم گفت.
سه. اولین شوک
اولین شوکی که در آغاز کتاب به من وارد شد این بود که نویسندهی کتاب برخلافِ تصور من، بنیانگذاران شرکت نیستند؛ بلکه کتاب حاصل تدوین مصاحبههایی با افراد تأثیرگذار شرکت و تدوین آن به صورت داستانی است.
چهار. دومین شوک
برای روایت کتاب، دمدستیترین و سادهترین روش انتخاب شده است: کارآموزی به شرکت میآید و در حین گذراندن دوران کارآموزی طی صحبتش با افراد شرکت، مسائل شکلگیری و پیشرفت شرکت برای خواننده نمایان میشود.
نویسنده ادعا میکند راههای زیادی را بررسی کرده و نهایتاً این نوع روایت را انتخاب کرده، ولی به نظرم این حرف، اصلاً حرف دقیقی نیست. برای شکلدهی خط سیر داستان، سادهترین و کمزحمتترین راه انتخاب شده و خواننده با یک کارآموز طرف است که هر چند صفحه یک بار چند خط نظر میدهد، و الا باقی ماجرا صرفاً مونولوگهای افراد حاضر در شرکت است.
پنج. بیتجربگی و نابلدی نویسنده
در مورد سیر کتاب در قسمت قبل نکاتی را گفتم؛ این که تلاش شده روایت داستانی باشد، اما تلاش مذبوحانهای بوده است. از آن گذشته، نویسنده بسیار ناپخته و کمتجربه است و متن اصلاً از نظر ادبی قابل قبول نیست. در برخی جاها کلمات پرطمطراقی انتخاب شده و در دهان راوی گذاشته شده است که هیچ جوره با منطق داستان هماهنگ نیست. گویی حرفهایی کلیشهای و شعاری لازم بوده گفته شود و این حرفها در دهان کارآموز بیچاره گذاشته شده است.
شش. سومین شوک
با ورود به داستان، وارد فضایی بسیار شعاری و غیرقابلباور میشوید و خود را مقابل شخصیتهایی میبینید که گویی همگی کاملاً سفید، مقدس و بیعیبونقص هستند و وجههای فرای یک انسان معاصر به افراد داده شده است. روایت بسیار شعارزده است و نویسنده آنقدر در ورطهی شعار و اغراق و تقدیس افتاده که اصلا نمیتواند حرفهای مهمش را به مخاطب بقبولاند.
هفت. مسائل ذکرشده در کتاب و ارتباطش با عنوان کتاب
قسمت عمدهای از کتاب صرف بیان خاطرات بنیانگذاران شرکت در دوران دانشجویی و کارهای تشکیلاتی و بسیج و... شده است. اینکه چرا اینها آورده شدهاند قابل درک است و نویسنده میخواسته نوع نگاه بنیانگذاران به کسبوکار را نشان بدهد. این را میپذیرم، اما نویسنده در ورطهی غلوّ افتاده و مهمتر از آن در مورد مسائل جدی کسبوکار و مشکلاتی که در این مسیر موجود است، کمتر حرفی به میان آمده است. نباید فراموش کرد که هدف خواننده از خواندن کتاب، مسائل مربوط به کسبوکار است و هر چه غیر از این مهمتر جلوه داده شود یعنی نویسنده دچار خطایی اساسی شده و از هدفش فاصله گرفته است.
هشت. جمعبندی
کتاب میتوانست بسیار بهتر از آن چه هست، باشد؛ چون سوژهی نابی دارد. اما متأسفانه عجله و شتابزدگی، درست نپرداختن به موضوع اصلی (یعنی کسبوکار نوپا)، افتادن در ورطهی شعارزدگی و تقدیس و سپردن کار به نویسندهای کمتجربه سوژهای ارزشمند را هدر داده و کتاب را کمارزش کرده است. کتاب نهایتاً نمیتواند بهطوری موفقيتآميز نکات مهم و جدیاش را، بهخصوص به جوانترها، انتقال دهد و در نهایت میزان تأثیرگذاری کتاب در پایینترین حد ممکن قرار گرفته است.