نرگس عابدی

تاریخ عضویت:

اسفند 1401

نرگس عابدی

@nabedi

31 دنبال شده

27 دنبال کننده

allmoalemat

یادداشت‌ها

نمایش همه
        [لبخند عمیق، طولانی]

-نبااااااااایدددددددد ناامید شد. بااااااایدددددد ادامه داد. چون زندگی ادامه داره. بعد یکم استراحت و خستگی در کردن باید دوباره از سر گرفت. 

حتما بخونید و آروم آروم بخونید و خوب بجوید با استخون ها و پوست‌ش، بذارید کار خودش رو بکنه.چون خیلی خاصیت داره :))))))) 

اول اینکه باید بگم خوشحالم ترجمه‌ی کسایی‌پور رو خوندم. من دریابندری رو نمیشناسم و ترجمه‌ای هم ازشون نخوندم اما از صحبت‌های  مترجم که در ابتدا و انتهای کتاب، فروتنانه ازشون یاد کردند فهمیدم مترجم بزرگی هستند. ولی بازم خوشحالم که ترجمه‌ی احمد کسایی‌پور رو خوندم به همان دلایلی که در انتهای کتاب نقل کردند. در عین حال مشتاقم که برای بار دوم، کتاب رو با ترجمه‌ی  دریابندری بخونم. 

دوم اینکه خوشحالم که کتاب از نشر هرمس بود. 
 بخاطر نقاشی‌های اسلاوا شولتز. که نه شکوه کتاب رو کم می‌کرد، نه اغراق داشت. اثری هنری درون یک اثر هنری دیگه :)) 
و بخاطر بوی اصیل کتاب. 
 شاید خنده دار باشه ولی صفحات کتاب بوی خوبی داشت. :) 
بوی کتاب میداد!
 نه چوب! نه رنگ! نه کاغذ سفید! نه بوی مصنوعی! نه! 
همون عطر مطلوبی که آدم از یه کتاب انتظار داره...
که شريفه. که اصيله. 
"باور کنید برای اینکه مطمئن باشم به حرفم حدود ٢٠ جلد کتاب  رو نفس کشیدم  تا ببینم این عطری که من حس کردم از علاقه‌ام به کتابه یا واقعیه... :)"
فقط کاش هرمس این سبک طراحی جلد رو کلا تغییر بده در کتاب‌هاش =) 

و سوم و بزرگ‌ترین خوشحالی‌م از این داستان و البته نویسنده. 
آقای همینگوی =)))))))))))
دقت و ظرافت  در توصیف دریا و ماهی شکارشده و صید و و و، من رو تا انتهای کتاب به این تصمیم رسوند که همینگوی قطعا در برهه‌ای از زندگی ماهی‌گیر بوده. و اگر متن آنتونی برجس در انتهای کتاب رو نمیخوندم، نمیفهمیدم که اینطور نبوده و برای نوشتن کتاب، ساعت‌های طولانی‌ای رو برای نحوه صید نیزه‌ماهی  صرف کرده :) 
و به قول برجس "نویسنده باید همان قدر از دنیا سررشته داشته باشد که از کلمات. " 
(البته اولین بار نیست که نویسنده‌ای شگفت زده‌م میکنه. با نوشتن متنی پرجزییات بدون تخصص و بدون سال‌ها تجربه... 
ولی نشد که یادداشتی بنویسم. شاید در فرصتی مناسب .) 


خود داستان؟ 
نمیدونم چطور بگم. هرکس ممکنه یک برداشتی داشته باشه از کتابِ مبدعِ نظریه‌ی کوه یخ :) 
من برداشتم همونی بود که اول نوشتم با هزاران حس و برداشت ریز و درشت دیگه. 
که در ابتدای کتابم حتما می‌نویسم و در دفترخاطراتم... 

لازمه دوباره بگم که حتما بخونید و آروم آروم بخونید و خوب بجوید با استخون ها و پوست‌ش بذارید کار خودش رو بکنه.چون خیلی خاصیت داره :))))))) 
      

5

        اگه قرار بود خود متن ستاره بدم، پنج ستاره میدادم. 
دوستش داشتم. 
اما یک ستاره کم کردم بخاطر تصویر سازی خیلی خیلی بد و نامناسب... 
قبول دارم که این تصویرسازی یک سبک هست ولی برای این کتاب مناسب نبود. 
اذیت کننده بود بعضی تصاویر و نامناسب برای مخاطبان کتاب... 
اون‌هم با این رنگ... 
تصویرهای جلد اول مجموعه قصه‌های سبلان ، کوه مرا صدا زد، واقعا مناسب‌تر بود. (که البته گویا قراره در چاپ جدید عوض بشه. کتاب من چاپ چهارم بود.) 
یک ستاره دیگه هم کم کردم بخاطر اینکه چرا یه داستان سه جلدی باید با ابعادهای مختلف باشه؟ :////
ابعاد خیلی مختلف! 

اما خود محتوا. متنی که پایین نوشتم میشه گفت داستان رو فاش میکنه... 
پس اگه هنوز کتاب رو نخوندید. ادامه متن رو نخونید... 



تو شرایطی که اگه تحت کنترل جلال بود، قاشقا (اسب جلال) میمرد...
"رها کرد"
حالا اینکه زنده بمونه یا بره لبه پرتگاه بستگی به خود قاشقا داره...
نه اینکه رها کرد و مطمئن باشه که زنده میمونه :) 
رها کرد و میدونست که معلوم نیست هیچی تا یک هفته دیگه! 

مشکل من با زندگی همینه... 
اینکه متاسفانه سریع برنمیگردم به زندگی مثل جلال... 
اینکه متاسفانه‌تر نمیتونم از تعلقم بگذرم و رها کنم مثل جلال... 

      

2

        سومین کتاب از آقای بایرامی که تقریبا سه روزه خواندم... 
کتاب اولی که ازشون خوندم، راهنمایی بودم: فصل پنجم سکوت. 
کتاب دومی که خوندم سایه ملخ ،از عزیزی هدیه گرفته‌م تو یه روز بد، که به خیر شد... 
و کتاب سوم. شکارچیان ماه.
نمایشگاه کتاب سال ۴٠٢ و زمانی که چند ماه بود که کتاب چاپ شده بود.
فرصت نشد بخونم تا الان.
و چه خوب که الان خوندم.
هیچ‌وقت از پایان باز یک کتاب لذت نبردم. بجز کتاب منِ‌او رضا امیرخانی و حالا باید شکارچیان ماه رو هم اضافه کنم.
البته پایان باز نه به معنای پایانی با نفهمیدن و سرگردونی... 
پایان باز این کتاب یعنی گفتن پایان در ابتدا و وسط و در میان و کل کتاب. 
متنی که کتاب رو بی نیاز میکنه از پایان. 
پایانی که اگه گفته می‌شد از ضعف نویسنده در بیان داستان بود. درحالی که خیلی خوب هم گفته اتفاقا
فقط باید دید...
داستان؟ نه داستان شهادت و دفاع مقدسه نه تفاوت حال و دیروز نه داستان عاشقی
و در عین حال داستان همه این‌هاست... 
داستان گذشته و حال و آینده والبته رویا، در هم تنیده...

دوستش داشتم.
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.