معرفی کتاب قصه‌های سبلان؛ کوه مرا صدا زد اثر محمدرضا بایرامی

قصه‌های سبلان؛ کوه مرا صدا زد

قصه‌های سبلان؛ کوه مرا صدا زد

3.8
21 نفر |
11 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

41

خواهم خواند

8

شابک
9789644716515
تعداد صفحات
118
تاریخ انتشار
1398/11/28

توضیحات

کتاب قصه‌های سبلان؛ کوه مرا صدا زد، نویسنده محمدرضا بایرامی.

لیست‌های مرتبط به قصه‌های سبلان؛ کوه مرا صدا زد

یادداشت‌ها

          «کوه مرا صدا زد» داستانی از محمدرضا بایرامی است. بایرامی‌ را با موضوعاتی مانند «جنگ» و «روستا» می‌شناسند. از آثار شاخص وی می‌توان «هفت روز آخر» و «پل معلّق» را نام برد.
 
«جلال» قهرمان داستان است؛ نوجوانی سخت‌کوش و کاری. پدر جلال نفس‌های آخرش را می‌کشد و جلال باید به روستای مجاور بشتابد تا پزشکی خبر کند. برف و باد امان نمی‌دهد و گرگ‌های گرسنه در کمین‌اند امّا نجات جان پدر، از همه‌چیز مهم‌تر است.
 
جلال پسری نترس و مغرور است که بیش از سن و سالش می‌فهمد و مسؤولیت‌های سنگینی به دوش می‌کشد. او می‌خواهد به دیگران ثابت کند که بزرگ شده و از دوره  نوجوانی گذر کرده است؛ امّا دیگران هنوز او را کودک می‌شمارند‌ و حاضر نیستند سرپرستی خانواده را به او بسپارند.
 
«کوه مرا صدا زد» برای نوجوان‌هاست و نثری دلنشین دارد. تشبیهات و آرایه‌های ادبی آن ساده‌ و کودکانه‌ است؛ مانند آنجا که راوی می‌گوید: «آسمان گرفته و اخموست و مِهی که دور قلّه حلقه زده، کم‌کم، دارد پایین می‌آید و همه‌چیز را می‌بلعد.»
 
توصیف‌های داستان کافی و به‌اندازه است و گفت‌وگوها به خوانش آن سرعت بخشیده‌ است. همچنین، ماجراهای ریزودرشتی که در داستان رخ می‌دهد، بر گیرایی و جذّابیت آن افزوده‌ است.
 
این کتاب، داستان نبرد با زندگی‌ست. در این سو جلال ایستاده است، پسری از دیار رنج و در آن سو، سرنوشت. پیرنگ داستان همینقدر ساده است و دیو سپید و اژدهای هفت‌سر هم ندارد. 
 
«کوه مرا صدا زد» به زبان‌های خارجی ترجمه شده و جایزه‌ی «مار عینکی آبی» را هم گرفته است. در یکی از ترجمه‌ها نامش را گذاشته‌اند: «جلال برای زندگی می‌تازد.»
        

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          "کوه مرا صدا زد" اثر "محمدرضا بایرامی ۱۳۷۲"
یک داستان برای رده سنی نوجوانان و ظاهرا تنها اثر داستانی به زبان فارسی هست که تا حالا جایزه بین المللی دریافت کرده است! این کتاب توسط خانم "یوتا هیمل رایش" به زبان آلمانی ترجمه می‌شه با عنوان "جلال برای زندگی می‌تازد"  و در سال ۲۰۰۱ هم برنده جایزه خرس طلایی استان برن سوئیس و هم برنده جایزه مار عینکی آبی، سوئیس میشه.
خیلی برای من تعجب برانگیزه بااینکه انقدر جوایز سینمایی دریافت می‌کنیم، ولی درزمینه ادبیات دستاوردی نداریم؛ اون هم بااین سبقه تاریخی!
ولی این کتاب چه خصوصیتی داشته که جایزه گرفته؟ بااینکه برای نوجوانان نوشته شده من از خوندنش لذت بردم. داستان درباره پسر نوجوانی هست به نام جلال که در روستایی در دامنه کوه زندگی می‌کنه بهمراه پدر و مادر و خواهرش. پدر مدتیه که مریض شده و با شروع فصل زمستان و وخامت حالش جلال مجبور میشه با وجود بارش برف با اسب بره ده همسایه بدنبال حکیم. و درادامه برای اینکه نشون بده مرد شده و میتونه از پس وظایف پدرش بربیاد، کارهایی رو انجام میده که از بچه‌های هم سن و سالش انتظار نمیره. این روند اعتماد کردن بزرگترها و از پس کارها براومدن در طول داستان ادامه پیدا می‌کنه. 
در مراسم اهدای جایزه در زوریخ ولی اون‌چیزی که در متن سخنرانی اهدا کننده جایزه اومده و در انتهای کتاب هم چاپ شده بهمراه سخنرانی خود آقای بایرامی در اون مراسم برای من خیلی جالب‌ بود. آقای 'چارلز لینس مایر'  به نکاتی در کتاب اشاره می‌کنه که اصلا به ذهن من خطور نکرده بود و خود آقای بایرامی هم در سخنرانی موقع اهدا جایزه به این اشاره می‌کنه که بعضی مطالبی که منتقدین بیان میکنن برای ایشون هم جالبه و تاحالا کسی متذکر نشده بوده!


        

0