دیشب که برای اولین بار صفحه های کتاب را ورق زدم، فهمیدم یاری دارم که خیلی وقت است چشم به راه من است و من چشم بستم به روی انتظارش...
او مرا آفریده و با تمام وجود به من عشق می‌وزد ولی من راه مخالفش را انتخاب کردم.
حیف است که این کتاب در بهخوان، درکتابخانه هیچ کس جز من نیست! 
      

        این مدل کتاب ها برای من همیشه جالب بوده
برای نسل ما که هیچ تصوری از زمان شاه و جنگ نداشته، میتونه سفر جالب باشه یه زمان گذشته :) 
      

        گاهی وقت ها عشق میان روزمره هایمان گم می‌شود...
کمی که می‌گذرد می‌بینیم خیلی وقت است عاشقیم و عشق هم یکی از آن روزمره هایمان شده
ولی وقتی دور و برت را نگاه میکنی و میبینی...
نیست! آن وقت است که قدر همان عشق یک طرفه را میدانی! 
و آرزو میکنی فقط یک بار دیگر چشم های زیبایش را به بار نگاه بگیری
فریبا رفت...
و زال ماند میان دنیایی از سردرگمی...
عشق قلب زال را  احاطه کرده بود
ولی فریبا؟! 
      

        شاید نوجوانی سن کمی برای این همه مشکل باشد!
نوجوانی همان زمان نداشتن تعادل است!
یک روز عاشق رفیقت هستی و فردا سایه اش را با تیر میزنی!
تابستان قو ها داستان دختری است که مشکلات همیشگی اش را دارد و؛ 
حالا یک مشکل جدید هم رخ می‌نماید... 
      

        مشکل از جایی شروع می‌شود که ما فکر می‌کنیم شهدا بال دارند! فکر می‌کنیم شهدا ظاهرشان مذهبی بودن را فریاد می‌زد! فکر می‌کنیم...
اما به قول خودش، "شهادت بال نمیخواد! حال میخواد!"
 حالش را داشته باشی... بسم الله!
شر و شور بود...
با حال بود! 
شلوغ بود! 
او از همان هایی بود که همه دوستش داشتند :) 
برای همین ما هم عاشقت شدیم... 
"شهید محمدرضا دهقان "
یک روز بعد از حیرانی، داستان زندگی این شهید را روایت می‌کند،با قلم روان و زیبایش،خیلی راحت می‌شود با کتاب ارتباط برقرار کرد :) 


      

        وقتی میبینم همه آدم های دور و برم با من فرق دارن، معمولا میترسم...
خب ترسناک است میان کسانی باشی که با طرز فکرشان غریبه ای!
کار جایی سخت تر میشود که سعی می‌کنند علایق خودشان را به تو تحمیل کنند؛
"هستی" داستان یکی از این تفاوت هاست، داستان دختری که حتی ظاهرش هم تفاوت را فریاد می‌زند!
دختری که نیاز به هیجان بیشتری از بازی های دخترانه دارد!
اما هستی با این تفاوت چه می‌کند؟! 

      

        داستان های این مدلی با تمام غمشون خیلی لذت بخشن...
دختری که روزی با رفیقش تمام زندگی اش را قسمت می‌کرد، 
حالا دوستش را، یا بهتر است بگویم تمام زندگی اش را میان غریبه ها می‌بیند...
مثل آنها ها لباس می‌پوشد... مثل آنها حرف می‌زند، مثل آنها رفتار می‌کند،
اما کاش ماجرا همین جا تمام می‌شد...
کاش میان غریبه ها بود...
کاش فقط بود! هرجوری!
چقدر سخت از برود و فرصت دلجویی پیدا نکنی ؛
      

         این اون کتابیه که دو بچگی مامانم 100 بار برام میخوند :)
نمیدونم چرا قدیمی نمیشد!
شاید 7 _8 سال پیش خوندم والان فقط یه چیزای کمی یادمه ازش
ولی اونقدر جذاب بود که یا دختر شاید 6 ساله و جذب کرد :)))) 
      

        خیلی جالبه...
ولی متاسفانه عادت صبور نبودن من اجازه نداد تا آخر بخونمش و برگردوندم به کتاب خونه :(
حس و حالش جوریه که خیلی راحت میتونی باهاش ارتباط بگیری
خیییلی راحت :)))
اگه یه روز بتونم گیرش بیارم حتما بقیش رو هم می‌خونم =) 
      

        یه جورایی تمرین داستان نوشتنه :)
خیلی جالبه برای اونایی که نمیدونن از کجا شروع کنن با نوشتن...

      

        ای خووودا جوودی :)))
جودی خلاصه همه خاطرات بچگیه🙃
دقیقا کارایی که هممون میکنم رو میکنه")
من چی بگم دیگه برید بخونید =) 
      

        از اون داستان های یکنواخته که شبا میتونه بخوابونتت...
به عنوان بدی نمیگم ها :)
این کتابا خیلی حس خوبی دارن!
خب کتاب بچگونس چه انتظاری دارید؟!
من خیلی وقت پیش خوندم و خیلی خوشم اومد...
(برا کودکی واقعا جذابه *) 
      

        خیلی وقت پیش خوندم...
ولی هنوز مزش زیر زبونمه :)
شاید الان یکم برام بچگونه به نظر برسه؛
اما یکی از اون. کتاباییه که همیشه به همه توصیه میکنم🔥😌

      

        شاید از همان اولین بار جلوی در خانه...
شاید هم بعد از چند سال، دیدنش نزد مزار شهید حسام...
قصه دانیال و زهرا به شیرینی قصه حسام و ساراست:) 
      

        داستان دختری که سرشار از تنفر است... 
از اسلامی که فکر میکند زندگی اش را خراب کرد...
برادر از جان عزیز ترش را گرفت! 
ولی وقتی لقمه های نان و پنیر حسام را مزه می‌کند،انگار طعم اسلام هم برایش شیرین می شود :)
این کتاب داستان یک دختر بی دین نیست که مجعزه رخ بدهد و مسلمان شود؛ 
این کتاب داستان یک عشق است... 
اما!
مگر نه اینکه عاشق شبیه معشوق می‌شود؟ :)