معرفی کتاب مثل بیروت بود اثر زهرا اسعدبلنددوست

مثل بیروت بود

مثل بیروت بود

4.3
215 نفر |
77 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

502

خواهم خواند

139

شابک
9786226837545
تعداد صفحات
354
تاریخ انتشار
1399/7/8

توضیحات

کتاب مثل بیروت بود، نویسنده زهرا اسعدبلنددوست.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مثل بیروت بود

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مثل بیروت بود

نمایش همه
باران هاشمی

باران هاشمی

1404/7/16 - 15:09

 یاد اوما شروعش می کنیمما تمامش می کنیم

امانت کتاب به بانوان مشهدی ✨

55 کتاب

• اگر خانم هستید و مشهد زندگی می‌کنید، من این کتاب‌ها رو امانت می‌دم: - ما تمامش می‌کنیم - ما شروعش می‌کنیم - یاد او - تمام این مدت ✅ - عطر - بادام ✅ - سنگ، کاغذ، قیچی ✅ - پنج قدم فاصله - مغازه جادویی - اعترافات در ساعت ۷:۴۵ - بابا لنگ دراز - دشمن عزیز - مرد کوچک - زنان کوچک - ربکا - شاهزاده و گدا - مروارید - کتابخانه نیمه شب - هر روز - نامزد گلوله‌ها ✅ - مثل خون در رگ‌های من - باش... ✅ - حسی به رنگ سبز از جنس آسمان - دل پلاس - فرشته‌ها هم عاشق می‌شوند - جاده کالیفرنیا ✅ - اپلای - ناقوس‌ها به صدا در می‌آیند - حانیه ✅ - اجاره نشین خیابان الامین - اینجا بدون تو ✅ - خانه مغایرت - آبنبات پسته‌ای ✅ - آبنبات نارگیلی ✅ - آبنبات لیمویی ✅ - تاوان عاشقی - ویولن زن روی پل - آداب کتابخواری - روایت بی‌قراری ✅ - دوران کوران - خواب باران - پنجره چوبی - ایهام ✅ - چایت را من شیرین می‌کنم - مثل بیروت بود - دختر موشرابی - النا - شبیه مریم ✅ - عاشق داعشی من - مرا با خودت ببر - تور تورنتو - مثل آب خوردن - گاو و فلفل ✅ - دختر نارنج و ترنج - خال سیاه عربی - خسروِ شیرین ° کتاب‌هایی جلوشون علامت ✅ هست، فعلا در امانت کسی هستن. ° لیست به روز میشه ✨

24

یادداشت‌ها

•سیـ‌فاءـد•

•سیـ‌فاءـد•

1404/4/18 - 12:07

          کتاب یک رمان امنیتی برپایه‌ی واقعیات برگرفته از اغتشاشات آبان سال ۱۳۹۸ نوشته شده است.
در واقع نویسنده دست روی لایه‌های زیرین اتفاقات پیرامون گذاشته و خبر از پشت پرده‌ی اتفاقات می‌دهد؛ و شاید پس از مطالعه به راحتی نتوان روی آدم ها برچشب خوب یا بد زد؛
اگرچه مقداری تخیلات هم چاشنی روایت شده است.
اماکتابی نیست که به راحتی روی زمین بگذارید چون پر از تنش وهیجان است.
این کتاب دومین اثر پس از«چایت را من شیرین می‌کنم» است، اینجا رشدقلم نویسنده رامی‌بینیدگرچه هنوز جایی برای رشد دارد که باید در اثرهای بعدی تصمیم گرفت. 
کتاب‌ها به ترتیب: چایت را من شیرین می‌کنم_مثل بیروت بود_باروت سوخته و باروت خیس است و ادامه‌ دارد...
هرکتاب داستان مخصوص به خود را دارد اما اثر یا نامی از شخصیت‌های قبلی درکتاب بعدی هست ولی خللی در داستان جدید ایجاد نمی‌کند، هر کتاب داستانی مجزا اما مرتبط به هم است.

🧕🏻 درنمایشگاه بعداز گپ وگفت با خانم اسعد، درموردمیزان واقعی بودن ماجرا باتوجه به هنرنویسنده پرسیدم،گفتند:بهت قول میدم به۷۰درصداز واقعیت متعهدبودم :)
        

17

راضیه بابایی

راضیه بابایی

1402/9/6 - 07:39

          این دومین کتاب از سه گانه‌ی امنیتی خانم بلند دوست است که تمام کردم.مثل بیروت  نسبت به کتاب چایت را من شیرین می کنم پیشرفت  محسوسی در زمینه داستان و فوت و فن نوشتن داشته است.
داستان اول به نحوی آشنایی با دانیال و سارا بود و در کتاب دوم زهرا هم وارد قصه می شود.در کتاب اول متن به شدت احساسی بود و منطق و باور پذیری آن می لنگید.پایان بندی اش را دوست نداشتم  آدم های آن به نظرم در سیاره ای دیگر می زیستند و همه پلاستیکی بودند!
از زبان داستان اول شاکی بودم که سخت فهم و شاعرانه  بود.
بعضی موارد بالا در کتاب دوم تا حد زیادی اصلاح شده است و بعضی نه.
همچنان زبان داستان  شاعرانه بود و شخصیت پردازی در دو طیف سیاه و سفید دسته بندی شده بودند.خوبِ خوب یا بدِ بد.
ولی از نظر پایان بندی و پرداخت داستانی بهتر شده بود.
ریتم داستان از نیمه داستان به بعد آنقدر تند و هیجانی است که مخاطب نمی تواند کتاب را  زمین بگذارد.یعنی هیچ مفری برای مخاطب نیست که نفس تازه کند باید با دلهره  کتاب را تورق کند و همان وسط بفهمد منطق داستان و چرایی اتفاقات چه شد !
یک داستان پیچ در پیچ که اگر ریز شوی سوالات و ابهاماتی در پیرنگ کار کشف می کنی ولی چون ویترین کتاب جذاب است حس خوبی از خواندن کتاب برداشت می کنیم.
امیدوارم سومین کتاب از این مجموعه از دو کتاب اول بهتر باشد.
آخرین کتاب باروت خیس نام دارد.
مثل بیرون بود مناسب ۱۵ سال به بالاست‌.
        

7

ترنج

ترنج

1403/10/10 - 00:22

        تا رسید به زهرا و روایتش...
روایتِ آن تشویش و قائله ای که تا آبرویش را خاک‌مال نمی‌کرد آرام نمی‌گرفت!
سارا رفته بود... 
برادرش با آن مویِ طلاییِ نه چندان زیبا، ناپدید و احتمالی زیاد به شهادت‌اش بود...
آشوبِ دل زهرا گوشه به گوشه شهر و تا دل اتاقش همراهش بود..
آن ناشناسِ آشنا...
قصد ویرانی داشت و زهرا ناچار به اطاعت!
دیدار با خواستگارِ سابق، آقازاده ی دو تابعیتیِ فعلی!..
تهِ نامردی بود... 
آیین این بازی را ندانست و آغاز کرد..
در راه فهمید نقشِ پر رنگ آن مفقودِ مو طلایی را
عظمت و بزرگی پدر که تازه میدیدش...
به راستی که او مثل بیروت بود...
جنگ زده؛
اما آرام!
در اوج خفقان و رعب و وحشت نوبه‌ی هیجان و شوک بود..‌
شوکِ دیدار مردِ مو طلایی... به راستی که دانیال باز گشته بود..
رفت و رفت و رفت... هفت خان رستم را به غریبی زال گذراندند...
تا به بیروتِ ساکن در خانه اجاره ای و ساده شان رسیدند..
دیدار پدر برایش آرزو بود...
گذشت و گذشت... 
سالی گذشت از اتمام آن قائله در ظاهر
ولی شورش در وجود این دو
یکی در تب و تاب عشق و دیگری...
دیگری ذوق و شوق زیستن را از دست داده بود... 
شاید این دو خل وضع مکمل هم بودند...
[اصلا حالِ یک دیوانه را، دیوانه بهتر میکند]
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3