هادی رضایی

هادی رضایی

@hadeirezaei

27 دنبال شده

17 دنبال کننده

            🌱هرکس که با کتاب‌ها آرامش یابد، راحتی و آسایش از او سلب نمی‌گردد» (غررالحکم ص۲۳۳)
برنامه نویس مشتاق به مطالعه 💻📚
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر 🧑‍💻
دان سه کیوکوشین کاراته🥋


          
khamenei.ir
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

هادی رضایی پسندید.
          کتاب "بخش دی"،  معمایی و هیجان‌انگیز :)
نویسنده خیلی خوب فضای بیمارستان و بخش دی رو با جزئیات خوب و ملموس بیان می‌کنه.

داستان در مورد دختر دانشجوی پزشکی به نام سیلویا هستش که برای گذروندن دوره مربوط به روان‌پزشکی باید توی "بخش دی" حضور پیدا کنه.
روایت داستان هر از گاهی به ۸سال پیش فلش برمی‌گرده و هربار یکی از گره‌های ذهنی که مربوط به دوران نوجوانی سیلویا و دوست صمیمی‌اش جسی، باز میشه.
ابتدای داستان ، با استرس‌های سیلویا شروع میشه. و به مخاطب این حس رو القا می‌کنه که نباید منتظر یه داستان با روند معمولی باشیم و قراره کتاب پر از استرس باشه.
اما خب به نظر من استرس کتاب آنچنان که باید نبود. و البته ترسناک هم نبود.

حدس زدن روند داستان و اتفاقات تقریبا خیلی راحت بود و این موضوع از جذابیت کتاب کم می‌کرد. اما طوری هم نبود که از خوندنش لذت نبرده باشم.

در کل اگر دنبال یک کتاب معمایی با داستان روان و یه مقدار  هیجان هستید برای وقت گذروندن، این کتاب گزینه خوبیه.
        

37

هادی رضایی پسندید.
          کتاب "هواتو دارم"  خاطرات زندگی مشترک شهید مرتضی عبداللهی
از اون دست کتاب‌هایی که نسبتا راحت خونده میشن، به دور از تکلف و بزرگنمایی...
داستان با خوابی که همسر شهید دیدن شروع میشه، و بعد بحث ازدواج و تعریف خاطرات و در آخر شهادت🖤

اگر قرار بود به محتوای کتاب، فارغ از همه نکات مد نظرم امتیاز بدم، قطعا ۵ستاره هم جوابگو نبود. قطعا در مورد مقام شهید و زندگی ایشون  بنده در جایگاهی نیستم که بخوام امتیاز بدم.
ولی در مورد این کتابی که جناب آقای نویسنده به چاپ رسوندن، بنظر من حتی ۱ستاره هم زیاده.
روایت‌های کتاب به قدری شلخته و درهم هست که منو واقعا کلافه می‌کرد. اضافه گویی های بیجا، پرش‌های گاه و بی‌گاه از موضوعی به موضوع دیگه بیشتر این حس رو به من القا می‌کرد نویسنده تلاش خاصی برای به کاغذ آوردن خاطرات همسر شهید نکردن. از نظر من این کتاب حق مطلب رو ادا نکرده‌.

در کل این کتاب رو به عزیزانی که نیاز به آشنایی با روحیات شهید دارند، پیشنهاد می‌کنم.

و سوال پایانی: 
- چطور شد که کتاب‌های زندگی نامه شهدا اینطور محدود به خاطرات بعد از ازدواج و روایت‌های همسر شهید شدن؟
        

19

هادی رضایی پسندید.

55

هادی رضایی پسندید.

38

هادی رضایی پسندید.
          «گفت:
تنها سرمایۀ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه لحظه اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. 
دنیا جای تلاش است.
 آخرت را گذاشته اند برای استراحت.» 


 کتابی خوانده‌اید که احساس کنید مانند نسیم صبحگاهی نرم و لطف است؟
دلتان را آرام می‌کند؟
بوی صبر و آرامش می‌دهد؟
گوهر شب چراغ برایم آرامش بخش بود..
یک نسیم کوتاه که اگر دیر به خودت بیایی، تمام شده و فرصت را از دست داده ای..

تا قبل از مطالعه‌ی این کتاب، هیچ شناختی از آیت الله حاج شیخ غلام‌رضا یزدی نداشتم!
متاسفانه، حتی نامی از ایشان نشنیده بودم.

شیخ غلام‌رضا مرد با خدایی‌است.
نه از آن دسته که ادعایش را دارند ولی قدمی در این راه برنمی‌دارند..
اتفاقا انسان ساده‌ای است که در راه عقایدش حاضر است تمام داراییش را وسط بگذارد.
از آن دسته که دو کلام صحبت کردن با آن‌ها، دلت را برای مدت طولانی شارژ و سرحال می‌کند!

بعد از مطالعه‌ی این کتاب 
احساس کردم،
 مدت هاست شیخ غلام‌رضا را می‌شناسم، در کوچه پس‌کوچه ها، خمیده و افسار الاغ در دست می‌آید، 
با نگاهش به دنبال قلب آماده‌ای می‌گردد تا چند دقیقه‌ای مهمان خانه‌ی دلش باشد!
احساس می‌کنم در تمامی این سفرها همراه و هم‌سفرش بوده‌ام..
چه احساس شیرین و چه تاسف عمیقی که فقط در خیالم هم‌سفرشان بوده‌ام❤️‍🩹

تا پیش از شروع کتاب، تصور می‌کردم با رمانی در رابطه با یک عالم بزرگ روبه‌رو هستم، در‌اصل دوست داشتم این‌طور باشد!
تجربه ثابت کرده، طرح و روایت چند خاطره‌ی پراکنده برایم لذت بخش نیست.
ولی در کمال تعجب،
 با اینکه این کتاب دقیقا چند خاطره‌ی پراکنده و بسیار ساده درمورد بخش هایی از زندگی این شیخ بزرگ است، برایم بسیار شیرین و ارزشمند بود!
فقط کاش از خانواده و همسرشان هم می‌گفتند، جای این خاطرات بسیار در کتاب خالی بود!


"نزدیک غروب، حاج شیخ عقب ماشین نشست. 
ماشین میان ازدحام مردم راه افتاد. حاج شیخ به رسولیان و برخوردار گفت: «برای آقا سید یحیی تکه زمینی پیدا کنید. باید کمک کنیم کم کم بسازد.» 
برخوردار گفت: «آقا! چقدر قلم شما با‌برکت است! این مردم انگار مُرده‌هایی بودند که زنده شدند و راه افتادند!»
حاج شیخ گفت: «خرابش نکن حاجی! پناه بر خدا! من این وسط چه کاره‌ام! همه‌اش از برکت ثامن الحجج بود. به من و شما فقط اذن حضور دادن تا بیاییم و عنایات رضوی را تماشا کنیم.» "❤️‍🩹
        

71