بریده‌ای از کتاب باروت خیس اثر زهرا اسعدبلنددوست

بریدۀ کتاب

صفحۀ 18

یک ساعتی میشد که از آن جلسه به خانه برگشته بودم. یک ساعتی میشد که در تاریکی فضا ، با لباس های بیرون ، روی کاناپه افتاده بودم. یک ساعتی میشد که حال تکان خوردن نداشتم. یک ساعت فقط فکر کردم و مرور کردم و چرخیدم در حفظیات حافظه ام و نشد که حل شود معمای آن مرد قاسم نام....

یک ساعتی میشد که از آن جلسه به خانه برگشته بودم. یک ساعتی میشد که در تاریکی فضا ، با لباس های بیرون ، روی کاناپه افتاده بودم. یک ساعتی میشد که حال تکان خوردن نداشتم. یک ساعت فقط فکر کردم و مرور کردم و چرخیدم در حفظیات حافظه ام و نشد که حل شود معمای آن مرد قاسم نام....

20

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.