فروغ شفیعی کیا

فروغ شفیعی کیا

کتابدار بلاگر
@ef_sheen

83 دنبال شده

108 دنبال کننده

            وَالقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ؛
حقوق‌خوانِ ادبیات‌دوست
در پیِ کشف فرهنگ ها و زبان های مختلف

-این صفحه برای من جایی‌ست برای به اشتراک گذاشتن خوانده شده ها و نظراتم دربارۀ آن‌ها به همین دلیل کمتر پیش می‌آید که پیش از اتمام یک کتاب گزارش پیشرفت آن را در این‌جا قرار دهم.
          
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه

17

        شاید ساعتی پیش بود که به پایان خود رسید
در ساعت دوازده نیمه شب
در حالی که از دورهمی کسالت باری که محکوم به ماندن در آن بودم به کتابی پناه بردم که نه تنها از ملالت آن جمع کم نکرد بلکه به آن افزود
و کتاب منی را که حدود یک هفته پیش خوش باورانه و مملو از امیدواری و خوش‌خیالی به سمتش رفته بودم در در ورطهٔ ی بهت‌آور ناامیدی به حال خودم گذاشت. 
شاید این متن یک نقد پیشرفته و دقیق مهندسی شده درمورد کتاب نباشد اما تلاشی است برای منسجم کردن افکار از هم گسیخته ام درمورد کتابی که نه از جزییاتش و نه از کلیاتش  لذت بردم.
مسئلهٔ اول وعده ای بود که به من داده شده بود. 
از ریویو ها و نظرات مختلف گرفته تا توضیحات وخلاصه های بی پیرایه ای که کتابفروشی ها برای فروش کتاب ارائه می دادند. 
زخم را من بار اول اینجا خوردم که کتابی که به نیت مواجهه با یک داستان امنیتی در حال و هوای متشنج و رعب‌آور تکفیری ها آغاز شده بود مبدل شد به داستان عاشقانه ای که نه علت آغاز این عشق برایم روشن شد و نه علت ادامه یافتنش... 
کاش حداقل داستان عاشقانه اش رنگ و بوی عقل و احساس را با هم در پی می گرفت که شاید همین جبرانی می شد برای داستان امنیتی ضعیفی که نویسنده در تلاش برای چپاندنش در بطن داستان بود.

متن و نوع نگارش نویسنده به صورت کلی:
حقیقتش را بخواهید توصیفات نویسنده برای من در بسیاری از بخش های کتاب خوشایند می نمود. اما در جای نادرستی به کار رفته بود حداقل برای من این گونه بود
توصیفاتش گه گاهی یادآور کتاب خردم کن طاهره مافی بود؛ زیبا بودند اما  تمرکز بیش از اندازه کتاب بر روی توصیفات  به جای پلات و رشد شخصیت ها شخصا مورد علاقه ی من نیست. 


شخصیت ها:
ناپخته خام،لج باز، غیر طبیعی؛ 
نمی دانم برای افرادی که کتاب را نخوانده اند چگونه شرحش دهم اما با هیچ کدام از آنها ارتباطی برقرار نکردم

پلات:
ضعیف بود... بسیار بسیار ضعیف؛به طوری که نویسنده بدون اندکی متعحب کردن من سر و هم داستان را در اواسط کتاب هم‌آورد و باقی داستان ما بودیم و زندگی عادی و ماجراهای توخالی و آبکی شخصیت ها. 

پایان کتاب:
چیزی که برای من خواندن یک مجموعه کتاب را جذاب می کند همان زمانی است که تو کتاب را در حالی تمام می کنی که نویسنده ماجرایی را نیمه کاره،معمایی را حل نشده یا عشقی را نایافته باقی گذاشته است اما این کتاب همان طور که قبل تر هم اشاره کردم در اواسط کتاب به اتمام رسیده بود.

ادامه ی مجموعه:
جلد دوم این سری را هم خواهم خواند 
به دو دلیل... 
 اندکی برای اینکه اگر اشتباه نکنم ماجراهای کتاب در خارج از ایران به وقوع می پیوندد و شاید جالب تر شود 
و بعدی آنکه جلد دو از قبل تهیه شده و خود را تا حدودی مسئول به اتمام رساندنش می دانم.
      

5

ویدئو در بهخوان
        بسم الله الرحمن الرحیم 
کتاب که به دستم رسید دلم نیامد اولین نفری نباشم که از این جمع کوچکمان تاوان عاشقی را می خواند
گفتم حالا که قرار است این کتاب دست به دست بچرخد و آدم های خودش را پیدا کند بگذار آغازش با من باشد
و در این بحبوحه‌ی درس و کنکور شروع کردم به خواندنش...

به جلد کتاب و حتی اسمش که برای بار اول نگاه می کنی شاید تو را یاد داستان های عاشقانه ی زرد بیندازد اما کافی است کتاب را باز کنی و سطر اول را بخوانی... گم می شوی در داستان آلاء و خلیل... و بعد به خودت می آیی و می بینی وسط کتابی و تمام این داستان اتفاق افتاده است؛ واقعا آلایی بوده که این گونه دلداده ی خلیل داستان ما شود و خلیلی بوده که بکوبد آن همه راه را بیاید برای یافتن آلاء تا غزه!
و در این بین هم عشق و عرق مشترکشان به فلسطین حکم کوپیدو را داشته باشد... آغازی باشد برای هم صحبتی و دلیلی برای ادامه ی گفت و گو ها و این عشق و عاشقی ها! 
و فارغ از این ماجراها داستان یک فلسطینی مگر می شود شنیدن نداشته باشد؟ مگر می شود هر روز با احتمال بارش موشک بر روی تمام دار و ندارت...خانواده ات بیدار شوی و قد نکشی؟مگر می شود حرفی برای گفتن نداشته باشی؟ 

پ ن :این ویدئو از غسان حیدر است. میوه ی دل خلیل و آلاء که اکنون با مادرش در غزه به سر می برد 
دعا کنیم برای حال خوب آلاء ها و غسان حیدر های این روز های غزه... مادرانی که این روز هاخواب به چشمشان نمی آید و کودکانی که مرد شده اند و مانند غسان حیدر این گونه آرزوی شهادت را در ذهن خود می پرورانند. 

پ ن :خانواده ی ام غسان مذهبی متعصب بودند و برادرش هم یک وهابی! خودتان تصور کنید همین یک مورد چقدر رسیدن به خلیل که یک جوان شیعه است را سخت تر می کند... 

      

19

باشگاه‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.