علی حاجیلو

تاریخ عضویت:

دی 1401

علی حاجیلو

@alihajilou

1,046 دنبال شده

333 دنبال کننده

hajilou_ali
a_hajilou

یادداشت‌ها

نمایش همه
        برای همه‌ی ما پیش آمده که بین تصمیم عقل و تصمیم دل گیر کنیم. برای همه‌ی ما پیش آمده که مجبور شویم بین عقاید و منافعمان یکی را انتخاب کنیم. جهان، همه‌ی ما را در موقعیت‌های این‌چنینی قرار داده است. بارها خداوند ما را در دو راهی‌های مختلف امتحان کرده است. مگر زندگی جز این است که باید راه خود را از بیراهه تشخیص دهیم؟ مگر دین چیزی جز این از ما می‌خواهد؟ انسان از روز ازل درگیر این انتخاب‌هاست و این امتحانات تا ابد ادامه خواهد داشت.

شاید در طول زندگی خود در کتاب‌ها، فیلم‌ها و موقعیت‌های مختلف با کاراکترهای گوناگونی هم‌ذات پنداری کرده باشید. اما احتمالاً کمتر پیش آمده خود را در موقعیت یک افسر گارد شاهنشاهی قرار دهید. رمان «ناخلف» اثر حسام آبنوس، این شانس را به شما می‌دهد که با کشمکش‌های درونی یک نیروی کادری گارد محمدرضا شاه پهلوی همراه شوید. افسر سرسپرده‌ای که با وجود مخالفت خانواده، راه نظامی شدن را در پیش گرفته و به دنبال راهی برای ارتقای وضعیت مالی و اجتماعی خود وارد نظام شده است. راهی که با اختیار انتخاب شده، اما در خلال داستان و قوس شخصیتی کاراکتر اصلی، جهان داستان ما او را به انتخابی جبرگونه می‌رساند. موقعیتی خاص که با تعلیق‌هایی قوی در دل ماجرا شما را با خود همراه می‌کند. حرکت سیال داستان بین خواب و بیداری عبدالله داستان ما، کم‌کم شما را با واقعیت‌های زندگی شخصیت اصلی آشنا می‌کند. داستان از عبدالله شروع می‌شود و رفته رفته شما با موقعیت او، شغل او، محیط پیرامونش و خانواده‌اش آشنا می‌شوید. این روند قطره‌چکانی ارائه‌ی اطلاعات از شخصیت اصلی داستان، ذهن کنجکاو خواننده را به دنبال خود می‌کشد.

فصل صفر با قلاب اولیه قوی ذهن شما را به کتاب گره می‌زند و از فصل اول شما را در مسیر کشف قرار می‌دهد. به نظرم این کشف، سهم به سزایی در لذت خواندن ناخلف دارد.
با توجه به بازه‌ی زمانی که کتاب در آن روایت می‌شود نوع پرداخت کتاب به وضعیت اجتماعی آن دوران از نکات مهم این کتاب است. کتاب در دوره‌ی پهلوی و سال‌های ماقبل انقلاب روایت می‌شود. سال‌هایی که مردم کم‌کم احساس نیاز در تغییر ساختار سیاسی و اجتماعی را مهم‌تر از جان و مال خود تلقی می‌کنند و جرقه‌های اولیه‌ی این تغییر زده می‌شود. کتاب بدون حرف‌های گل‌درشت و شعاری وضعیت اجتماعی آن دوره را نقد می‌کند. کتاب ادعای انقلابی بودن ندارد و از طرفی دیگر هم در پی تطهیر شرایط آن دوران نیست. کتاب علی رغم اینکه به دنبال وسط بازی کردن نیست، نگاهش به شرایط آن دوران نگاهی بی‌خاصیت هم نیست. کتاب نگاهی واقع‌بینانه به شرایط آن دوران دارد. نگاه کتاب، نگاه فردی معمولی است که به دنبال شرایط شغلی مناسب وارد گارد شاهنشاهی شده و نوع نگاهش به نظامی که در آن فعالیت می‌کند طبق آموزه‌های همان نظام است و این نگاه در آشنایی دوباره‌ی عبدالله با واقعیت‌های جامعه‌ای که در دوران فعالیتش در نظام گویی، که با آن فاصله گرفته است تغییر می‌کند.


از طرف دیگر عبدالله از افراد الیت جامعه محسوب نمی‌شود و یک نظامی دون‌پایه است. کسی که خود غم نان و معاش دارد بهتر می‌تواند شرایط افراد جامعه را آنالیز کند. از این رو نگاهی که ما از دریچه‌ی چشم عبدالله به شرایط آن دوران داریم نگاهی واقع‌بینانه‌تر است. شاید اگر شخصیت اصلی کتاب یک نیروی مذهبی انقلابی بود یا یک چریک مبارز بود، نگاه واقع بینانه‌ی ما به مسائل اجتماعی آن دوره در پس نگاه ایدئولوژیک کاراکتر گم می‌شد.
به نظرم یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ناخلف همین نوع نگاه نویسنده به مسائل اجتماعی است.


توصیفات نویسنده از مکان‌ها، خیابان‌ها و جزئیات زندگی افراد به اندازه است و شما به هیچ وجه حس نمی‌کنید که نویسنده نیم قرن بعد، دارد شرایط زندگی افراد را روایت می‌کند. از این جهت هم روایت باورپذیر و کم نقص از آب درآمده است.
شخصیت‌های فرعی که در کتاب با آن‌ها مواجه می‌شویم کاملاً در خدمت داستان هستند و به پیشبرد قصه کمک می‌کنند. شاید اگر شخصیت‌های فرعی، قصه‌های فرعی پررنگ‌تری را برای ما خلق می‌کردند، مخاطب احساس نیاز بیشتری به حضور این افراد در داستان می‌کرد، هر چند تاثیر خانواده‌ی خود عبدالله به صورت غیر مستقیم یکی از مهمترین عوامل سیر تحول شخصیت داستان است.


در نهایت ناخلف حسام آبنوس، قصه‌ی فردی است که با انتخابش و عواقب این انتخاب روبه‌رو می‌شود. ناخلف قصه‌ی همه‌ی ماست که در گیرودار زندگی همیشه درگیر انتخاب هستیم. مایی که در پی انتخاب‌هایمان گاهی مجبور شده‌ایم دست به انتحار بزنیم. مایی که درگیر قضاوت دیگران هستیم. مایی که مجبور به زندگی هستیم و گاهاً راه پدران را در پی یافتن راهی بهتر به فراموشی سپرده‌ایم و فرزند ناخلف اسلاف خویش شده‌ایم.

لینک این یادداشت در ایبنا:
https://B2n.ir/dd4613

      

18

        
هميشه دوست داشتم از تهران مهاجرت كنم، اما قيد و بند زندگي اين امكان را از بنده سلب كرد. تهران را دوست ندارم. از شلوغي بيزارم. اما هرگز تهران را آنگونه كه  رضا اميرخاني  در ر ه ش توصيف كرده، چرك و بدقواره و كثيف نديده ام. فقدان روابط عاطفي را در خانواده هاي تهران نشين،  اينگونه كه خواندم حس نكرده ام. گويي چرك ديدن و چرك نوشتن و چرك ساختن در بين هنرمندان همه گير شده است.
ر ه ش ايده اي بسيار عالي دارد كه همان پرداختن به معماري غلط شهر تهران است. اما قصه اي در كار نيست و اگر كنش ها و واكنش هاي شخصيت هاي كتاب را قصه در نظر بگيريم، اين قصه فاقد پيچيدگي ها و جذابيت هاي داستاني است. گويي يك نويسنده ي كار اولي دست به قلم برده است. به نظرم اميرخاني ايده را تباه كرده است.
متن كتاب در مواردي شبيه رمان هاي عاشقانه ي درجه چندمي است كه با ٥٠ درصد تخفيف در غرفه هاي كتاب فروشي جلوي مترو عرضه مي شود؛ با اين تفاوت كه آسمان-ريسمان بافتن هاي مخصوص اميرخاني در متن مشهود است.
نكته ي قابل توجه كتاب بخش پاياني آن بود. اين كتاب، كتاب ليا نبود. كتاب عطا نبود. كتاب ايليا هم نبود.
اين كتاب، كتاب ارميا بود.
ارمياي عارف مسلكي كه پس از سفر به آمريكا و درگيري دروني با مدرنيته ي غربي، با گذر از چهل سالگي(به زعم لياي كتاب)، پخته شده و با شهر و مردم شهر بيگانه شده است. ارميايي كه روزي مصطفي را مرشد خود مي دانست، در اين كتاب در نقش مرشد روحاني وارد مي شود. ارميايي كه گويي اميرخاني خود را در او جستجو مي كند
      

53

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.