یادداشت علی حاجیلو
1403/3/22
هميشه دوست داشتم از تهران مهاجرت كنم، اما قيد و بند زندگي اين امكان را از بنده سلب كرد. تهران را دوست ندارم. از شلوغي بيزارم. اما هرگز تهران را آنگونه كه رضا اميرخاني در ر ه ش توصيف كرده، چرك و بدقواره و كثيف نديده ام. فقدان روابط عاطفي را در خانواده هاي تهران نشين، اينگونه كه خواندم حس نكرده ام. گويي چرك ديدن و چرك نوشتن و چرك ساختن در بين هنرمندان همه گير شده است. ر ه ش ايده اي بسيار عالي دارد كه همان پرداختن به معماري غلط شهر تهران است. اما قصه اي در كار نيست و اگر كنش ها و واكنش هاي شخصيت هاي كتاب را قصه در نظر بگيريم، اين قصه فاقد پيچيدگي ها و جذابيت هاي داستاني است. گويي يك نويسنده ي كار اولي دست به قلم برده است. به نظرم اميرخاني ايده را تباه كرده است. متن كتاب در مواردي شبيه رمان هاي عاشقانه ي درجه چندمي است كه با ٥٠ درصد تخفيف در غرفه هاي كتاب فروشي جلوي مترو عرضه مي شود؛ با اين تفاوت كه آسمان-ريسمان بافتن هاي مخصوص اميرخاني در متن مشهود است. نكته ي قابل توجه كتاب بخش پاياني آن بود. اين كتاب، كتاب ليا نبود. كتاب عطا نبود. كتاب ايليا هم نبود. اين كتاب، كتاب ارميا بود. ارمياي عارف مسلكي كه پس از سفر به آمريكا و درگيري دروني با مدرنيته ي غربي، با گذر از چهل سالگي(به زعم لياي كتاب)، پخته شده و با شهر و مردم شهر بيگانه شده است. ارميايي كه روزي مصطفي را مرشد خود مي دانست، در اين كتاب در نقش مرشد روحاني وارد مي شود. ارميايي كه گويي اميرخاني خود را در او جستجو مي كند
(0/1000)
نظرات
1403/3/24
امیرخانی کتاب به کتاب داره افت میکنه امیدوارم اثر بعدیش اشتباهم رو اثبات کنه
2
1403/5/6
من تو یادداشت م یه مقایسه کردم با یه اثر سینمایی و پایانبندی و... پیشنهاد میکنم ببیندش موافقم با نظرتون
1
قاف
1403/3/23
5