یادداشتی برای هیچ وقت دروغ نگو: (شاید حاوی کمی اسپویل)
من کتاب های زیادی از فریدا مک فادن خوانده ام؛اما همیشه می دیدم هنگامی که از کسی پرسیده می شد بهترین اثر او کدام است،همه یا حتی ۹۵ درصد هیچ وقت دروغ نگو را می گفتند.
آثاری که از فریدا خواندم برخی قوی(مثل یکی پس از دیگری)و برخی ضعیف(مثل دروغ پنهان شوهر بیوه زن)بودند.به علاوه کتاب های زیادی در ژانر جنایی_معمایی خوانده ام که صحنه های قتل،خون ریزی،کشتار فراوان و حتی ترسناک داشته اند.اما آنها حداقل منطق داشتند!! اما این یکی واقعاً نوبر بود!یکی نبود دکمه ی توقف شخصیت اصلی را بزند و خلاصمان کند!! افراد مثل مور و ملخ می مردند و هیچکس دنبال باعث و بانی نمی گشت!به صورتی شده بود که انگار انسان ها مورچه بودند که می مردند و انگار ما میان صحنه ای از یک تئاتر مضحک و غیر قابل باور بودیم.راستش را بخواهید حالم بد می شود وقتی یک کتاب هیچ منطقی برای کار هیچ کاراکتری ندارد!!
پیچش داستان و معمای اصلی اصلاً من را غافل گیر نکرد،از بس که فضای کتاب تیره و زشت بود.
آنقدر کتاب سنگین و بدی بود که با اینکه ۲۶۰ صفحه داشت نزدیک به ۷ یا شاید ۸ روز از من زمان گرفت.جان کندم تا تمام شود.به نظرم این کتاب شاید پایانی برای سفر در کتاب های فریدا مک فادن بود.در آخر،اصلاً پیشنهادش نمی کنم.