بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

حسین وحدانی

@HoseinVi

70 دنبال شده

478 دنبال کننده

                      
                    
hoseinvi

یادداشت‌ها

نمایش همه
                فیلیپ کاتلر با کتاب «اصول بازاریابی»اش دین بزرگی بر گردن بازاریابان چند دهه‌ی گذشته دارد. جامع‌نگری، آینده‌نگری و صورت‌بندی دقیق او از مفاهیم و مسائل بازاریابی، نوشته‌های وی را به [شاید] بهترین مرجع یادگیری بازاریابی تبدیل کرده است. اما در کنار این‌ها، تا این اندازه به‌روز بودن نویسنده‌ای که اکنون ۹۰ساله است، و درک عمیق و والای او از آنچه زیر پوست پیشرفت‌های هرروزه‌ی تکنولوژی اتفاق می‌افتد، اعجاب برانگیز است! این ویژگی‌ها به خوبی در کتاب «نسل چهارم بازاریابی» مشهود است.

کتاب که حدود ۴ سال پیش نوشته شده، تصویری عالی از روند تغییرات بازاریابی به شما می‌دهد؛ تغییراتی که فقط در ابزارها و روش‌ها نیستند، بلکه نشان از تحول فلسفه‌ی پشت بازاریابی (و در واقع کسب‌وکارها) دارند. خواندن این کتاب هم برای بازاریابان سنتی واجب است، که بیش از این از روند سرسام‌آور تغییرات و پیشرفت‌های مارکتینگ در دنیای مدرن و نیاز مشتریان نسل‌های امروزی عقب نمانند، و هم برای «مارکتر»ها و «دیجیتال‌مارکتر»ها امروزی ضروری است، که منطق پشت ابزارها و تکنیک‌هایی که استفاده می‌کنند را درک نمایند و در سطح نمانند.
        
                یرواند آبراهامیان در این کتاب با استناد به منابع دست اول تاریخی (و البته برداشت‌های شخصی خود از وقایع تاریخی) نشان‌مان می‌دهد که مساله‌ی اصلی سیاست در ایران چیست؛ مساله‌ای که در لایه‌های زیرین فرهنگی/تاریخی/جغرافیایی این سرزمین ریشه دارد و شاخ و برگ‌های ظاهری‌اش همچون تقسیم‌بندی‌های باب روز سیاسی، فقط یک تصویر سایه‌وار و بسیار ناقص از آن است که به درد جنجال‌های انتخاباتی و بحث‌های روزمره و بی‌حاصل سیاسی می‌خورد. آنچه در زیر پنهان است، ساختار قبیله‌ای جامعه‌ی ایران است که تازه ۱۰۰ سال است وارد دنیای مدرن شده و همان تفکر قبیله‌ای را در دوگانه‌ی شهری-روستایی پی گرفته است.
بعد از خواندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که هر کس این کتاب را نخوانده باشد (مگر اینکه خودش پژوهشگر تاریخ معاصر ایران باشد و با منابع دست اول سر و کله بزند) نمی‌تواند درباره‌ی فضای سیاسی امروز ایران به درستی قضاوت کند. البته این به معنای تایید کامل نگاه نویسنده نیست. به نظر من آبراهامیان روی نقش حزب توده و نیروهای چپ بیش از حد تکیه می‌کند (فصلی طولانی از کتاب به حزب توده اختصاص دارد) بدون اینکه به زمینه‌های دینی/مذهبی وقایع صد سال اخیر توجه کافی داشته باشد. همچنین استنادات کتاب به منابع خارجی (مثلا گزارش‌های وابستگان انگلیسی و امریکایی) ارجاعات بسیاری دارد که به خودی خود اشکالی ندارد، اما وقتی آن را با کمبود ارجاع به منابع فارسی مقایسه می‌کنیم، احتمال جهت‌دار بودن گزارش‌ها و مستندات (که مبنای تحلیلی نویسنده را تشکیل می‌دهد) بیشتر می‌شود و قضاوت را مخدوش می‌کند.
با وجود این، تحلیل و تصویری که در «ایران بین دو انقلاب آبراهمیان» از وضعیت ایران در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به دست می‌آوریم، به نظر من نقطه‌ی شروعی جدی برای بازنگری در تلقی و تصور ما از وضعیت سیاسی امروز ایران و شناخت لایه‌های زیرین وقایع و اتفاقات است.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            کاری که میلان کوندرا در بار هستی انجام داده چیزی شبیه به معجزه است؛ گنجاندن مفاهیم و پرسش‌های دشوار زندگی در دل داستانی روان و نسبتا قابل فهم. عنصری که به شخصه در رمان‌ها از آن فراری‌ام، توصیفات بیش از حد چشم‌اندازها و محیط‌های محل واقعه‌ی داستان است. عنصری که استفاده از آن، در این کتاب به پایین‌ترین حد خودش رسیده است. همچنین این کتاب سراغ شخصیت‌پردازی بیش از 4 نفر نمی‌رود. در واقع کوندرا آن‌قدر حول شخصیت‌هایش چرخ می‌زند تا ما در نهایت با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری کنیم. سرگذشت هر کدام از آن‌ها مسیرهایی از زندگی هستند که همه ما، من جمله خود نویسنده، می‌توانستیم درون آن‌ها قرار داشته باشیم. در واقع آن‌ها سرگذشت‌هایی تصادفی نیستند، بلکه وضعیت‌های انسانی هستند که در طول تاریخ می‌توانند تکرار شوند. نویسنده در نوشتن رمان، سعی می‌کند خود را رها کند تا عمق منطق تصمیم‌گیری شخصیت‌ها بر او نمایان شود. 
بار هستی سفری است به درون زندگی 4 شخصیت که زندگی‌شان به یکدیگر گره خورده است، اما هر کدام در عوالم مخصوص به خود سیر می‌کنند. روایت رمان از زبان کوندرا، به عنوان سوم شخص نه چندان دانای کل! انجام می‌شود. او سعی می‌کند روایت‌گر حال و احوال شخصیت‌های خود و گذشته‌ی آنان باشد، اما هر آئنه منتظر است که واکنشی ناگهانی از شخصیت‌هایش سر بزند و او تلاش کند منطق آن را تشریح کند. کوندرا اما همیشه هم موفق نمی‌شود و گاهی دست‌هایش را به نشانه تسلیم بالا می‌برد. 
نوع قصه‌گویی بار هستی به گونه‌ایست که تصاویر در آن جای کمی را اشغال می‌کنند. بیشتر رمان به گفت‌وگوهای درونی نویسنده می‌پردازد. به همین علت است که اقتباس سینمایی آن (The Unbearable Lightness of Being 1988) چیزی شبیه به فاجعه است و اصلا نتوانسته نقشی در بازنمایی جهان کوندرا بازی کند.
نکته‌ای که همواره درباره بار هستی نقل می‌شود، نوع روایت آن است که خطی نیست و اتفاقات مهم را خیلی سریع به ما لو می‌دهد. کوندرا با این کارش می‌خواهد خواننده از درگیر شدن با اتفاقات پرهیز کند و به روی هم‌ذات‌پنداری با شخصیت‌ها تمرکز کند. 
دوگانه مفهومی این کتاب که داستان روی آن استوار است، سبکی و سنگینی است. به نظر کوندرا، ما از سنگینی فرار می‌کنیم و به دنبال سبکی(می‌توان گفت رهایی، آزادی) هستیم، اما وقتی به آن می‌رسیم، دلمان برای سنگینی تنگ می‌شود. کوندرا این وضعیت را «سبکی تحمل ناپذیر زندگی» توصیف می‌کند. در واقع انسان هیچوقت به چیزی که دنبالش است نمی‌رسد و به گونه‌ای ناکامی دائمی با او عجین است. در واقع تاریخ، به دلیل ماهیت «یک‌بار تکرار شدنش» بی‌نهایت سبک و مضحک است، انسان‌ها از این سبکی و بی‌معنایی فرار می‌کنند و با اندیشه «بازگشت ابدی» می‌خواهند آن را سنگین کنند و به آن معنا ببخشند. انسان‌ها هیچوقت نمی‌توانند در تعادلی میان سبکی و سنگینی زندگی کنند، چرا که انگار در خلاء گیر کرده‌اند.
هر کدام از شخصیت‌ها در بار هستی، یک اصل اساسی را در زندگی‌شان دنبال می‌کنند؛ سابینا خیانت نکردن، فرانز پا نگذاشتن روی شخصیت مادرش، ترزا وفاداری و توما صداقت. همه آن‌ها اما در طول داستان، فاقد توانایی حفظ اصولشان هستند و مجبور می‌شوند تسلیم پا گذاشتن روی آن‌ها شوند. این همان وضعیت خلاءگونه‌ای است که شخصیت‌های رمان با آن درگیر هستند و می‌توان آن را به تراژدی تعبیر کرد.

          
            برخلاف ظاهر سختش خیلی روان بود. شماره ی صفحات صد صفحه صد صفحه از دستم در می رفت آن قدر که محو قاف می شدم.
در آغاز کتاب ردپای پیامبر در شکافتن دریا و هشدار یعقوب و خاتم سلیمان، جدید بود.
وقایع پس از رحلت پیامبر، روایتی سینمایی داشت. سه صحنه ای که موازی روایت می شد. نگار نگاتیو های سه واقعه را با هم ترکیب کرده بودند....تشییع پیامبر توسط حضرت علی (ع) و چهار نفر دیگر، ادعای نبوت مسیلمه و سقیفه!
از ماجرای سقیفه سریع گذشت ولی به نظرم به مقصودش رسیده بود.
غدیرش غدیر نبود. حتی یک بار هم برگشتم و دوباره حجه الودعاع را خواندم ولی غدیر نبود.

از ابابیل تا کلیسای بصرا، تمام مدت صحنه ها ی فیلم "محمد رسول الله" آقای مجیدی در ذهنم تداعی می شد با موسیقی متن عالی فیلم...و خوب البته از بعثت تا فتح مکه هم کم و بیش "محمد رسول الله" مصطفی عقاد با موسیقی متن اش:)

سی صفحه ی آخر معنی واژه های دشوار یا عربی کتاب است که جز دو یا سه بار لازم نشد به آن مراجعه کنم. واژه های نا آشنا را یا از ریشه می شد معنا کرد یا از مفهوم جمله و یا ندانستن معنی شان لطمه ی به مفهوم کلی نمی زد.

بسیار بسیار مشتاقم برای خواندن باز خوانی های دیگر آقای حجازی به خصوص "روزگار قتل عثمان ابن عفوان تا پایان حرب جمل" که هنوز منتشر نشده.

جمله ی پایانی کتاب:
 رسول گفت: 
.اسلام پدید آمد و غریب بود. و بعد از این، به عاقبت، هم غریب شود

پی نوشت:
1. واکنش یکی از دوستان به قاف خوانی من:
پرونده ی بابک زنجانی که تموم شه میرن سرغ هرکی قاف داشته باشه...خود دانی
گران است ولی می ارزد:)
2. شیرازه ی کتاب عالی است. می توان بدون نگرانی هزار و صد صفحه کتاب را خواند.