Asal

تاریخ عضویت:

خرداد 1404

Asal

@Asal_is_here

7 دنبال شده

14 دنبال کننده

                صرفا یک پناهنده در دنیای کتاب 
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
Asal

Asal

5 روز پیش

        کتاب خوب چجوریه ؟ شاید خیلیا در جواب این سوال بگن که کتاب خوب ، کتابیه که نشه زمینش گذاشت و آدم همش مشتاق باشه که زودتر تمومش کنه. 
اما برعکس اینم هست . کتاب خوب ، میتونه کتابی باشه آدم نخواد هیچوقت تموم شه . دوست داشته باشه که تا ابد ادامه پیدا کنه . از تموم کردنش بترسه ، چون احساس کنه که بعد از اون قرار نیست این احساس رو نسبت به هیچ کتاب دیگه ای داشته باشه . 
و برای من این کتاب دقیقا همینجوری بود . با تمام وجودم دوستش داشتم و آرزو می کردم که تموم نشه . 
کتاب پیچیدگی خاصی نداره . خبری از هیجان و معما نیست ، چون از همون اول کتاب ، پایانش مشخصه . با این وجود بازم آدم از خوندنش لذت می بره . داستان نحوه ی شکل گیری رابطه ای عمیق بین امرنس و خانم نویسنده.  داستان پیرزنی که شاید در نگاه اول یک آدم معمولی باشه ، ولی کم کم با بیشتر شناختنش آدم مجذوبش میشه . 
امرنس عزیزم ، خانم نویسنده و ویولا تا ابد تو خاطرم میمونن . 
خیلی داستان رو دوست داشتم و خوندنش رو پیشنهاد میکنم .

      

6

Asal

Asal

1404/4/16

        و پایان ماجراجویی با پیپا فیتز آموبی ! 
راستش اگه بخوام به این جلد امتیاز بدم ، ۴ رو درنظر میگیرم ولی این امتیازی که دادم برای کل مجموعه ست .
واقعا اولین مجموعه ایه که آرزو میکنم کاش جلد هاش همچنان ادامه داشت و همچنان می تونستم با گروه پیپ و راوی ماجراجویی کنم . کتاب روون و خوبی بود ، قلم هالی جکسون رو بسیار دوست داشتم و خیلی از خوندن  کتاب لذت بردم .
و بریم سراغ این جلد : 
اگه بخوام کاملا صادق باشم یه حدس هایی درمورد قاتل زده بودم و وقتی که بخش اول تموم شد و قاتل مشخص شد ، یکم ناامید شدم . اما با شروع بخش دوم دوباره اون هیجان قبل رو بدست آوردم و حتی بخش دوم رو بیشتر از بخش اول دوست داشتم،  چون خلاقانه تر و هیجان انگیز تر بود . به نظرم نکته ی ماجرا هم همینه ، ژانر جنایی صرفا اینجوری نیست که قاتل کسی باشه که اصلا ربط آنچنانی ای به ماجرا نداشته و کاملا غیرقابل حدس  باشه. در اصل اتفاقاتی که قبل و بعد از گیر افتادن قاتل میفتن هستن که به داستان شکل میدن . 
در کل خوندن این مجموعه رو پیشنهاد میکنم  و از بهترین مجموعه هاییه که خوندم .

      

12

Asal

Asal

1404/4/2

        اتفاقا چند روز پیش داشتم به این فکر می کردم که مرگ آگاهانه ، حتما از مرگ تصادفی و یهویی دردناک تره . اینکه بدونی لحظات آخر عمرت فرارسیده و به زودی قراره بمیری ، باید خیلی سخت باشه . ولی در اصل اون دونستنه دردناک نیست ، اون انتظار دردناکه . بلاتکلیفی بده . اینکه آدم ندونه که چه فردایی در انتظارشه و اون چرخه ی متناوب امید و ناامیدیه که عذاب آوره . مرگ حقیقتیه که همیشه همراه ماست ، ولی تا وقتی که خودشو بهمون نشون نده ، نادیده اش میگیریم و تصور می کنیم که قرار نیست خودمونم یه روز بمیریم و فانی نیستیم . 
ولی وقتی در تماس با مرگ قرار بگیریم ، چی ؟ اولین مرحله قطعا انکاره . نمی خوایم این واقعیت که عه ، منم فانی ام ! رو باور کنیم . اما قطعا مرگ به این راحتی ها بیخیال نمیشه ، تمام امید ها رو از بین می بره و در نهایت کاری میکنه که مرگ رو بپذیریم و حتی به صورت ناخودآگاه چشم به راهش باشیم تا مارو از این بلاتکلیفی نجات بده . پذیرش این واقعیت که فناناپذیر نیستیم زمان بره ، ولی دیر یا زود اتفاق میفته.  
کتاب قشنگی بود و خوندنش پیشنهاد میشه . برای درک بهتر مرگ 
      

6

Asal

Asal

1404/4/1

        اونقدر داستان باحالی بود و اونقدر یادداشت های جالبی درموردش نوشتن که دیگه حرفی واسه گفتن نمی مونه . 
شخصیت پردازی ، روند داستان و احساساتی که انقدر خوب به تصویر کشیده شدن خیلی آدم رو جذب داستان می کرد . 
یه چیز دیگه که درمورد کتاب دوست داشتم ، این بود که جنایت رو در کنار زندگی روزمره ی یه دختر نوجوان به تصویر کشیده بود و این جالب ترش می کرد . کتابی که تنها ژانرش جنایی باشه ،یه حالت خشکی داره ولی این کتاب چون ترکیبی از ژانر های مختلف بود و زندگی پیپا رو در کنار تلاش هاش برای حل پرونده نشون میداد ، جالب بود و اون حالت خشک و یکنواخت رو به آدم القا نمی کرد . 
دلیل اینکه ۵ امتیاز کامل ندادم این بود که در نهایت ربط استنلی فوربز و دنیل دا سیلوا به پرونده و دخالت هاشون خیلی مشخص نشد و جزو ابهامات کتاب بود ، ولی با وجود اینا هم باز کتاب جالبی بود و ارزش خوندن داره قطعا . پیپا و راوی از شخصیت های کتابی ای هستن که راحت میشه باهاشون ارتباط گرفت و آدم رو تا آخر کتاب با خودشون همراه میکنن . 
      

18

Asal

Asal

1404/3/29

        آیا کسی هست که تباه نشده باشد ؟ 
داستانی سراسر تلخ و دردناک درمورد زندگی یک خانواده ی اشراف زاده بعد از جنگ . تباهی تک تک اعضای خانواده و بهم ریختگی زندگیشون.  در بطن این همه تیرگی ولی باز هم عشق به خانواده و از خود گذشتگی دیده میشه . دوست دارم این یادداشتم بیشتر حالت نامه داشته باشه  . نامه ای به کازوکو : 
کازوکوی عزیزم ، اینکه برای چنگ زدن به ریسمان زندگی تمام تلاشت را کردی ، نشان دهنده ی تلاش تو برای فرار از تباهی ای است که آگاهانه مثل ماری به سوی تو می خزد . شاید عشق تو به اوهارا هم صرفا تلاشی خودساخته برای داشتن انگیزه و زنده ماندن بود . بچه ای که آرزوی داشتنش را داشتی هم صرفا قرار بود جلوی خودکشی تورا بگیرد و زنده نگهت دارد . همانطور که تو و نائوجی همین نقش را برای مادرتان ایفا می کردید . او هم به امید شما زنده مانده بود . در تمام لحظاتی که احساس می کردید که سربار او هستید ، در اصل نقش شیشه ی عمر او را داشتید . باز دارنده ای در برابر تباهی و خودکشی . به راستی اگر آدمی هدفی از زیستن نداشته باشد ، آیا عاقبتی جز تباهی در انتظار او خواهد بود ؟ اگر طناب آرزو ما را سفت نگه ندارد ، هر لحظه امکان سقوط ما به عمق دره ی ناامیدی وجود دارد . تنها اهداف ما را نجات می دهند و به ما انگیزه می دهند ، چه اهدافی که خودمان به خودمان تلقین می کنیم و چه اهدافی که واقعی هستند . در عمق نا امیدی هم آدمی می تواند کورسوی امیدی برای زیستن پیدا کند .
      

24

Asal

Asal

1404/3/28

        تا الان بیدار بودم که کتاب رو تموم کنم و اونقدری جذبم کرده بود که نمی تونستم یه لحظه دست از خوندنش بردارم .
در شرایط کنونی به نظرم خوندن این کتاب خیلی ضروریه و راحت تر از گذشته میشه مفاهیمش رو درک کرد . این میزان از آگاهی جورج اورول ، اونم چندین دهه قبل واقعا ستودنیه.  
تک تک شخصیت های این کتاب به خوبی شخصیت پردازی شده بودن . وینستون ، جولیا و اوبراین هرکدوم شخصیت خاصی داشتن . تیکه هایی که مربوط به کتاب انجمن اخوت بود واقعا برام جالب بودن و وقتی اون تیکه هارو در کنار رویداد های خود داستان می گذاشتم ، همه چیز خیلی ملموس تر و قابل درک تر میشد . 
با اینکه رابطه ی وینستون و جولیا به نظرم قشنگ بود، ولی هنوزم متاسفانه تنها جمله ای که میشه در وصفشون گفت ، همون جمله ی : زیر بلوط گسترده ، من تو را فروختم و تو مرا فروختی عه . 
به صورت کلی به نظرم میشه گفت تا بخش یک کتاب یه جور مقدمه ست برای آشنایی با خود وینستون و  ناظر کبیر و حزب و ... و داستان اصلی تازه از بخش دو شروع میشه. 
از کتاب مزرعه حیوانات خیلی گیرا تر بود به نظرم و مفاهیم عمیق تری رو در برداشت . مزرعه حیوانات فهمش آسون تر بود ، ولی این کتاب پیچیدگی بیشتری داشت . 
و در آخر : جنگ ، صلح است 
آزادی ، بردگی است .
نادانی ، توانایی است . 
شعاریه که تا مدت ها در ذهنم میمونه . 
      

6

Asal

Asal

1404/3/25

        دیوانه کننده بود ! بعد از خوندن هر فصل کتاب دوست داشتم از دست خوآن پابلو سرمو بکوبم به دیوار . با این حال امتیاز بالایی به کتاب دادم و دلیلش چی بود ؟ 
دلیلش اینه که با وجود حرص خوردن از دست خوآن پابلو ، نمیتونم بازم گیرایی کتاب رو انکار کنم . خط داستانی کتاب رو دوست داشتم و از خوندنش نه تنها پشیمون نیستم ، بلکه میتونم بگم از جالب ترین کتاب هایی بوده که خوندم . 
در روانشناسی تبحری ندارم و نمیتونم اظهار نظری داشته باشم ، ولی تفکرات خوآن پابلو رو همه ی ما در مقیاس کوچک‌ تر داریم . همه ی ما به بعضی مسائل بیش از حد فکر می کنیم و نشخوار فکری داریم ، همه ی ما نسبت به بعضی مسائل بدون هیچ دلیلی مشکوک  میشیم و هممون از جایگزین شدن و ترک شدن توسط افراد مهم زندگیمون می ترسیم . اینا رفتار های طبیعیه که همه تو وجودشون دارن ، ولی چیزی که باعث متفاوت شدن خوآن پابلو کاستل میشه اینه که این خصوصیات  انقدر تو شخصیتش برجسته شده که کم کم کارش به جنون کشیده.  
و اما ماریا . به شخصه احساس میکنم بهش کم توجهی شده . اونم به اندازه ی خوآن پابلو شخصیت خاصی داره و به خوبی شخصیت پردازی شده . معتقدم که ماریا عمیقا خوآن پابلو رو دوست داشت و شاید تا حدودی هم درمورد مشکلات روانی و احساسی اون یه حدس هایی زده بود . در طول داستان تمام تلاششو می کرد که خوآن پابلو این شکاکی ها و بازجویی هاش رو کنار بذاره و روی چیزای مهم تری تمرکز کنه . درمورد اینکه واقعا آدم بدی بود یا نه ، هیچ نظر قطعی ای وجود نداره چون ما نمیدونیم که افکار خوآن پابلو درست بوده یا صرفا تصور کرده ، ولی فکر میکنم که فصل های  آخر کتاب، ( قبل از کشته شدنش ) ماریا با وجود اینکه خوآن پابلو رو دوست داشت ، تصمیم گرفت که ترکش کنه چون می دونست که اون هیچوقت دست از شکاکی هاش برنمیداره و رابطشون آینده ای نخواهد داشت . 
درکل کتاب جالبی بود .یه خورده حرص میده آدمو ، ولی ارزش خوندن داره .
      

4

Asal

Asal

1404/3/23

        این کتاب رو دیشب قبل از حمله ی اسرائیل تموم کردم . اتفاق های بعدش باعث شد که نتونم همون موقع نظرمو درموردش بگم . 
یکی از بهترین کتاب هایی بود که در ژانر علمی تخیلی خونده بودم .متن گیرا و روانی داشت . روند داستان آدم رو با خودش همراه می کرد . ایده ی داستان جالب بود و برای علاقه مندان به ژانر علمی تخیلی و علم ژنتیک میتونه خیلی جذاب باشه . 
روایتی تمیز از عواطف ، انسانیت و اینکه ارتقا همیشه هم نمیتونه خوب باشه . شفقت و همدردی برای جوامع انسانی لازمن . چند میلیارد آدم نابغه که همشون هم فکر میکنن حق با خودشونه و هیچ رحمی نسبت به همدیگه ندارن ، نمیتونن راه نجاتی برای جهان پیدا کنن و بدتر باعث انقراض بشریت میشن . این محبت و همدردیه که  باعث بقای انسان ها میشه . 
عاشق نامه ی آخر داستان بودم . نامه ای که لوگان به بت و اوا نوشته بودم . تک تک جملاتش به نظرم قشنگ و قابل تامل بودن . مخصوصا این موضوع که ما فقط به ۱۵۰ نفر می تونیم اهمیت بدیم و وقتی یه جنایت در ابعاد بزرگ تری اتفاق بیفته ، انگار شفقت کمرنگ تر میشه و دیگه اون اهمیت و توجه ای که جنایت های کوچیک تر به خودشون جلب میکنن رو جلب نمیکنه . 
مرگ یک کودک که رسانه ای میشه ، قلب همرو میشکنه و همرو منقلب میکنه ، ولی مرگ صد ها کودک چی ؟ انگار مردم نسبت به درد بی حس میشن و دیگه اندازه ی قبل اهمیت نمیدن . جنایت در مقیاس بزرگ برای ما قابل درک نیست و نمی دونیم که چه واکنشی باید نشون بدیم ، پس فقط از کنارش می گذریم . 
و این دقیقا مشکلیه که باعث انقراض انسان خواهد شد . 
در آخر واقعا خوندن کتاب رو پیشنهاد میکنم ، و قطعا  اگه فرصتش پیش بیاد بقیه ی کتاب های نویسنده رو هم میخونم .
      

30

Asal

Asal

1404/3/18

        این کتاب رو به صورت صوتی و با صدای هوتن شکیبا گوش دادم . خوانششون واقعا روان و خوب بود . 
بریم سراغ خود کتاب . ایده ی کتاب جدید و جذاب بود . به خوبی تونسته بود روند آلزایمر و زوال عقل رو به تصویر بکشه . روند کتاب جوری بود که آدم رو به ادامه دادن مجاب می کرد . شخصیت کیم بیونگسو از شخصیت هایی که قطعا تا مدت ها تو ذهنم می مونه . شاید اون خودش ادعا می کرد که هیچ عذاب وجدانی نداره ولی به نظرم تلاش هاش برای حفاظت از اونهی خودش از یه عذاب وجدان درونی نشئت می گرفت . اون فقط تو درک احساسات مشکل داشت و آلزایمرش هم باعث شده بود که گذشته و آینده رو با هم قاطی کنه . در کل کتاب خوبی بود و به عنوان یه کتاب کوتاه داستان گیرایی داشت . 
دلیل اینکه امتیاز کامل ندادم : 
همه چیز زیادی سریع بود . تمام اتفاق ها یه سرعت خاصی داشتن و نویسنده هی از موضوع می پرید روی یه موضوع دیگه . اوایل با خودم گفتم شاید میخواد عدم تمرکزی که شخصیت اصلی داره رو به تصویر بکشه ولی حتی اگه اینطور بود هم این پرش داستانی خیلی میتونه حواس آدم رو موقع خوندن داستان پرت کنه و باعث بشه که یهو یه موضوع مهمی گفته بشه ، بعد بلافاصله بدون پرداختن کامل به اون موضوع یهو یه چیز خیلی بی اهمیتی مطرح بشه . 
درکل کتاب خوبی بود و خوندنش رو پیشنهاد میکنم . 
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.