علیرضا شایق

علیرضا شایق

پدیدآور بلاگر
@ARShayegh

92 دنبال شده

111 دنبال کننده

            خیال حوصله بحر می‌پزد، هیهات
چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        قوچانی قلمی روان اما پرغلط دارد. هم غلط‌های فاحش محتوایی و هم غلط‌های شکلی و نگارشی. کتاب مانند دوره قبلی - که نقد الهیات سیاسی نام داشت و نویسنده حالا از چنین عنوانی پشیمان است و آن را نقد اسلام سیاسی می‌خواند! - نوشته‌هایی ژورنالیستی است و طبیعتا هیچ عمقی ندارند.
گویی نویسنده روزنوشت‌های خود در مواجهه با افراد و آثار را در وبلاگی می‌نوشته و آنها را به کتاب تبدیل کرده است.
یک نمونه از غلط‌های فاحش نویسنده این است که در صفحه ۱۹ می‌نویسد:
"اقتدار حوزه علمیه مشهد چندان بود که مجتهد و حکیمی مانند سیدجلال‌الدین آشتیانی مجبور به هجرت از آن شد"!!!!
در حالی که علامه آشتیانی از سال ۱۳۳۸ به مشهد مهاجرت نمود و تا پایان عمر شریفش مجاور حریم رضوی ماند و در همانجا هم درگذشت و هجرت ایشان از قم به نجف و تهران و بعد به مشهد بود و نه بالعکس!!!!
نویسنده در تمام آثارش به شکلی عریان سعی در  بیان باورش به لیبرالیسم دارد و این هیچ اشکالی ندارد و حق اوست. اما خوانش لیبرالیستی شهید مطهری و بسیاری از شخصیت‌ها همان‌قدر غلط است که مصادره دیگر شخصیت‌ها توسط چپ‌گرایان و مارکسیست‌های اسلامی و غیر اسلامی (که البته قوچانی به این کار نقد اساسی دارد!!).
قوچانی برخی عنوان‌های خودساخته‌اش را چنان باور کرده که آنها را مسلم انگاشته و مبنای بحث قرار داده است بدون اینکه اثبات شده باشند. مثلا از مکتب قم و نجف و اصفهان و مشهد سخن می‌گوید بدون اینکه چنین مکتب‌هایی واقعا وجود داشته باشند و اگر به نظر او هم وجود دارند کدام منابع و استنادات برای چنین مکاتبی هست؟!!
قوچانی و چند ژورنالیست دیگر که چنین جعل عناوینی داشتند جو و فضای برخی محافل و دوره‌ها و تفکر برخی افراد را تعمیم داده و به عنوان مکتب خوانده‌اند.
آری اگر مرحوم حکیمی از تفکر دوستانش به عنوان مکتب نام می‌برد کاربردی صحیح است چون این افراد با پایه‌های روشن فکری و علمی و با بنیان‌گذار و سران و آثار معین قابل شناسایی و پیگیری هستند.
اما در مشهد هم مرحوم آشتیانی هست (فیلسوف) و هم مرحوم‌مروارید (فقیه) و هم مرحوم میلانی (فقیه مایل به فلسفه میزبان علامه طباطبایی) و هم شیخ مجتبی قزوینی (تفکیکی)!!
در اصفهان و نجف و قم و تبریز و تهران هم همین‌طور.

اشتباه دیگر در کتاب این است که در همان صفحه ۱۹ می‌نویسد:
"همین فشارها سبب شد که .... درس‌های فلسفه علامه طباطبایی به بیرون از شهر قم منتقل شود".
این عبارت صحیح نیست. علامه خارج از قم هیچ درسی نداشت و فقط جلسات تهران بود که در آن هم تدریسی نبود بلکه جلساتی علمی بود که افرادی چون شهید مطهری، جزایری، شایگان، نصر و البته گاهی هم کربن حضور داشتند و هریک در موضوع گفتگو می‌کردند نه آنکه علامه تدریس کند!!

      

4

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

مردگان باغ سبز
          شاید برای خیلی ها سخت نباشه  داستانی ساده نوشتن خلق شخصیت ها دوس داشتنی گفتن از  کارشون زندگی  شون خانواده ها و دوستاشون دیدن بزرگ شدنشون قدکشیدنشون و به سرانجام رسیدن اخر عاقبت شون با یک پایان مخاطب پسند  و ختم کلام ، اما سختی کار جای هست که راوی روایتی دردناک باشی ، راوی  مکانی خاص از زمانی خاص و واقعه ای خاص که سالهاس   ناقص و با تعصب همانند زخمی به جا مانده تجسم شده ، چرا که همیشه گفتن و شنیدن از زخم های  تاریخی دردناک بوده اما باید زخم هارو رو باز کرد و مرهم زد و دوباره بست تا شاید  درمانی بر عفونت ها و زخم های ناسور بعدی ،، چنین داستانی رو باید ارام و اهسته   شروع کنی ، ادمها رو نقاشی و به زندگی ها شون جان بدی دلیل بدی کفش هاشون رو به پا کنی کنارشون راه بری  ، پدران و پسرانشون رو کنار هم بذاری ، دیده ها و شنیده ها و درد هاشون رو  که در غبار روزگار گم شده  یا مهم نبودن که ازشون یادی مونده باشه  تجربه کنی و پای قضاوت ها شون بشینی و قضاوتشون کنی ، ان هم نه قضاوتی از لابه لای کتابهای تاریخی  قضاوتی از سر انسانیت ،،
        

50

خاطرات عزت شاهی
          چه میشد اگر این کتاب نه خاطرات عزت شاهی مطهری بلکه یک رمان خیالی میشد در ماورا  یه دنیایی خیالی که توش عزت شاهی بجای تحمل درد و رنج و شکنجه فرار و دستگیری و تا پای اعدام رفتن و  چرخش بازی سرنوشت و نشستن پشت میز بازجوی از رفقای دیروز و قهرمان رفقای امروز و بریدن و رفتن دنبال زندگیش، در روستاش میموند وبه کار کشاورزی ش میرسید یا نهایت به شهری می اومد و حجره ای و زندگی نرمالی و بدونه دغدغه و حاشیه ای، چی میشد اگ در مواجه با زجر و سختی و ظلم حکومت به اطرافیانش  آرزوی ژاندارم شدن بعد از درس خواندن  به هدف کشتن شاه ارزوی کودکی خردسالی اش نبود  ، چی میشد   عزت درس میخوند به دانشگاه می رفت برای ساختن ایندش برای ساختن دنیایی متفاوت تر ، تو دنیایی که دانشجو دنبال علم بود نه دنبال چریک و مجاهد و انقلابی  شدن  دنیایی که توش خبری از مبارزه و کشتن   نبود ،خبری از حزب و دسته گروه ایدولوژی و مرگ و شهادت برا ارمانی دست نیافتنی نبود ، خبری از خونه تیمی و جزوه های  تعیین و تلقین و التقاط نبود، کسی کسی رو نمیکشت چون کسی قاتلی تربیت نمیشد کسی ساختن بمب رو یاد نمیگرفت کسی برای حرفای استالین و مائو و لنین و چه گورا  ووو... تره هم خورد نمیکرد کسی سیانور نمیخورد  ، چی میشد اگر مثل همه دکتر میشد مهندس میشد ازدواج میکرد بچه دار میشد ، سراغ  ارزوی مرگ و نابودی  نمیرفت و   محصور نمیشد  بین دیوار های ایدولوژی خونه های تیمی به دنبال رهایی خلق ، چی میشد  اگر تو دنیاش  کسی ارزوی  هدایت مردم به  دنیایی خیالی رو نداشت،چی میشد اگر نسلی قربانی  نسلی دیگه نمیشد قربانی خیالبافی هاش قربانی دروغهاش و باورهای غلطش چی میشد چی می شد اگر عزت عزت نمی شد
        

55