علیرضا شایق

علیرضا شایق

پدیدآور بلاگر
@ARShayegh

85 دنبال شده

106 دنبال کننده

            خیال حوصله بحر می‌پزد، هیهات
چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        یکی از افتخارات صنعتی‌زاده که در کتاب بسیار بر آن تاکید شده راه‌اندازی چاپخانه کتب درسی و یکسان سازی آنهاست. چنان‌که در کتاب هم آمده پیش از آن هر استان و شهر و ولایتی برای خودش کتاب‌های درسی را تدوین و چاپ می‌کرد و صنعتی زاده با حمایت دربار پس از سفر افغانستان و انعقاد قراداد چاپ کتب درسی افغانستان، به فکر مترکز کردن کتب درسی و چاپ سراسری آنها می‌افتد و این کار را انجام می‌دهد که پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال هنوز هم انجام می‌شود. البته آن زمان در بخش خصوصی و امروز در بخش دولتی!
این کار را اگرچه از نگاه چاپ و نشر کاری سترگ می‌پندارند اما از دیدگاه تعلیم و تربیت نوین خسارتی زیانبار است که پس از هفت دهه هرگز از آن رهایی نیست.
یک‌سان سازی کتب درسی در آموزش و پروش نوین امری پسندیده که نیست، بسیار ناپسند هم هست!
بی‌توجهی به تفاوت‌های سرزمینی و زیست‌بوم فرهنگی و زبانی و عدم توجه به خلاقیت و ابتکار معلمان همه از نتایج خسارت‌بار آن است.
      

31

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

داستان ژرژ انگلیسی عاشق مادموازل مارتی پاریسی
          امتیاز دادن به این کتاب سخته.
چرا؟
چون داستان خاصی نداره. یه ماجرای عاشقانه معمولی و اندکی بالا و پایین و بعد هم یک به خوبی و خوشی زندگی کردند نهایی. اولش می‌خواستم بگم شبیه داستان‌های دیکنزه ولی بی‌انصافی در حق استاد بود. چون داستان‌های او شخصیت‌پردازی و فضاسازی و موقعیت و خلاصه همه چیز داره و بعد به پایان خوش می‌رسه. 
اما این داستان کوتاه بیشتر شبیه خاطره‌گویی یه مرد جوان خیره‌سر و عاشقه تا داستان.

منتها نکته جالب و خاص این کتاب ترجمه اونه. اصل داستان مطلبی سه صفحه‌ای بوده که زمان ناصرالدین شاه از روی روزنامه‌ای ترکی ترجمه و در ایران چاپ سنگی میشه. مترجم رو شاید نشناسیم اما کسی که متن ترجمه رو به فارسی روان اون زمان تبدیل کرده حتما: محمدحسین فروغی پدر محمد علی فروغی.

ابتدای کتاب معرفی مبسوطی از این شخص شده که اگه کتاب رو ابتیاع فرمودین، می‌خونین. همچنین از ماجرای نشر این کتاب در نشر پرنده هم مطلع خواهید شد. اما می‌خوام به عنوان یه مدعی ترجمه درباره ترجمه‌اش حرف بزنم. 

کاملا مشخصه اون دوران در این حوزه هیچ آداب و ترتیبی نمی‌جستن. طبق مقدمه کتاب رسم بر این بوده هر متنی که ترجمه می‌شده، یک نفر مسلط به فارسی (اون دوران) اون رو بازنویسی می‌کرده و ظاهرا ذبیح‌الله منصوری‌وار هم بازنویسی می‌کردن. وگرنه چطور ممکنه یه داستان سه صفحه‌ای تبدیل به ۶۰ صفحه کتاب بشه؟ اصلا شما بگو ۳۰ صفحه!
به غیر این طولانی شدن متن عبارات و اصطلاحات و اشعار خیلی ایرانی یا رایج در گفتگوهای ایرانی در متن هم خیلی جالبه. مثلا تصور کنید عمو والتون این داستان در انتهای نامه‌اش می‌نویسه "والسلام والاکرام"!
یا راوی در جایی نوشته "آن وقت خر بیار و رسوایی بار کن و ابودلامه را روی قاطر سوار کن". در توضیح هم نوشته شده ابودلامه شاعر حبشی دربار عباسیان بوده.
آدم از این همه تسلط ژرژ انگلیسی بر فارسی و تاریخ عباسیان حیرت می‌کنه والا!!!!

خلاصه اینکه از طرفی داستان شبیه داستان‌های هزار و یکشب و سمک عیار شده که خوندنش لذت‌بخشه و از طرفی کلا همه اصول ترجمه رو گذاشته زیر قالی و آدم‌ نمی‌دونه الان داره داستان نویسنده رو می‌خونه یا داستان مترجم رو. اما راستش به مترجمین و بازنویس‌های اون دوران حسودیم شدم که انقدر دستشون باز بوده تو برگردان.

خلاصه این کتاب بیشتر از داستانش، ترجمه جالبی داره. یعنی شمای خواننده اگر خواستین این کتاب رو بخونین دنبال داستان نباشین بلکه دنبال زیبایی‌ها و جذابیت‌های ترجمه و نشر اون روزگار باشین. به نظرم نشر پرنده با بازنشر این کتاب یا در واقع گنجینه کار جالبی کرده و امیدوارم بیش باد.
        

4

تابلوی نیگل
          اون روزی که تو رویداد بهخوان حضوری شرکت کردیم یکی از اعضا درباره این‌کتاب حرف زد. اون لحظه بحث جاودانگی بود. اینکه بشر همیشه دنبال جاودانگی یا حداقل طولانی‌تر کردن عمرشه. و اینکه اگر جاودانه بودیم چقدر زندگی بی‌معنی و بی‌هدف می‌شد. بعد بحث کشیده شد به اینکه جاودانگی فقط جسم نیست و گاهی یاد و نام آدم هم بمونه خودش جاودانگیه. بعد یکی علیه این گفته هم یه کارت رو کرد که اگه همه اون افرادی که یه متوفی رو می‌شناسن از دنیا برن، جاودانگی اون هم از بین میره؛ در واقع هر کاری تو این دنیای دنی بکنیم، باز تهش نیستی و نابودی و فراموشیه. شاهد مثالش هم همین کتاب بود که شخصیتش نقاشی بوده متوسط ولی برگ‌ها رو خوب نقاشی می‌کرده و این برگ سر از موزه درمیاره اما بعد موزه میسوزه و همه به مرور نقاش رو فراموش می‌کنن.


اما...
به نظرم این برداشت درست نبود. اتفاقا این کتاب برای همون جاودانگیه. اما نه اون جاودانگی که ما تصور می‌کنیم. بلکه کاملا اشاره به اون‌ جاودانگی واقعی و نهایی داره اما در دنیایی به غیر از این دنیای زمینی و فانی ما. نقاش داستان هدفی داشته اما به خاطر مشغولیات و گرفتاری‌های زندگی و همچنین مشکلات مهارتی خودش نمی‌تونسته به هدفش برسه. در نهایت هم زندگی رو بدون تکمیل هدفش ترک می‌کنه در حالی که آمادگی هم نداشته و کاملا دست خالی میره به سفر نهایی. اما چون در زندگی شخص مهربونی بوده و سعی کرده همیشه دست‌یار و کمک بقیه باشه بهش سخت نمی‌گیرن که چرا هدف زندگیش رو به سرانجام نرسونده. به جایی خوب و راحت می‌فرستنش و در شرایطی که تنها یادگارش در دنیای زمینی سوخته و از بین رفته، اون بدون اینکه براش اهمیتی داشته باشه در دنیای دیگر حال و احوال خوبی داره.
جاودانگی چی می‌تونه باشه جز این؟

اما حالا روی دیگه حرفم.
خیلی عجیبه که من بهترین داستان‌ها و فیلم‌های عمرم درباره دنیای پس از مرگ رو تو کتاب‌ها و فیلم‌های کسانی دیدم که داعیه مذهب و خدا له اون صورتی که برای ما جا انداختن ندارن. همین کتاب تالکین یا سرود کریسمس دیکنز یا فیلم "چه رویاهایی می‌آیند" با بازی رابین ویلیامز عزیز مواردی هستن که موقع فکر کردن به جهان پس از مرگ نمی‌ترسم. برعکس اونچه که تو گفتار معمول از قرائت‌های ظاهرا دینی می‌شنویم. برداشت شخصیم اینه به خاطر همین قرائت‌ها و چیزهای ترسناکی که از شب اول قبر و برزخ و فلان میگن، نویسنده ایرانی اگه بخواد شخصی رو در دنیای پس از مرگش نشون بده انقدر دست و پاش بسته‌اس که کلا عطاش رو به لقاش می‌بخشه. اما اونهایی که قید و بند مذهب ندارن می‌تونن خیلی راحت تصورات و دنیای خودشون رو نشون بدن.

امیدوارم سوءتفاهم نشه. این حرفم زیر سوال بردن مذهب و دین نیست. بلکه می‌خوام بگم انگار  بعضی قرائت‌ها و روایت‌ها باعث شده ما از واقعیت و نرمی و خوبی و مهربانی و لبخند خدا دور بشیم. و چه خوبه گاهی این‌ مهربونی رو در خلال سخن بقیه بازیابی می‌کنیم و دلمون گرم میشه.

*****
من اگه بخوام درباره این جزغِله کتاب بنویسم حالا حالاها حرف دارم ولی خب مطالبیه که حتما خیلی از کتاب‌خوان‌ها به ذهن خودشون هم می‌رسه و تکرار مکرراته. فقط اینو بگم و برم: دمت گرم آقا تالکین.
        

21

مغزنوشته های یک جنین

1