معرفی کتاب روشنفکر مسلح (بنیانگذاران اسلام سیاسی؛ کتاب اول) اثر محمد قوچانی روشنفکر مسلح (بنیانگذاران اسلام سیاسی؛ کتاب اول) محمد قوچانی 2.5 1 نفر | 2 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 2 خواهم خواند 0 خرید از کتابفروشیها ناشر سرایی شابک 9786008922377 تعداد صفحات 235 تاریخ انتشار 1403/1/1 توضیحات کتاب روشنفکر مسلح (بنیانگذاران اسلام سیاسی؛ کتاب اول)، نویسنده محمد قوچانی. عمومی بریدۀ کتابهای مرتبط به روشنفکر مسلح (بنیانگذاران اسلام سیاسی؛ کتاب اول) علیرضا شایق 1403/9/12 روشنفکر مسلح (بنیانگذاران اسلام سیاسی؛ کتاب اول) محمد قوچانی 2.5 2 صفحۀ 21 در آن زمان که شریعتی از ابوذر اسطوره مبارزه مسلحانه میساخت و از قول او مینوشت:"در شگفتم از کسی که در خانهاش نانی نمییابد و با شمشیر آختهاش بر مردمنمیشورد" ... مطهری از اعتدال میگوید:"این روشنفکران میپندارند یگانه راه انقلابیبودن یک فرهنگ این است که تنها به طبقه محروم غارتشده تعلق داشته باشد... لهذا از ابوذر بزرگ، ابوذر حکیم امت، ابوذر خداپرست، ابوذر آمر به معروف و ناهی از منکر، ابوذر مجاهد فی سبیلالله یک ابوذرِ شکم و ابوذری عقدهای ساختهاند که گرسنگی را خوب احساس میکرده و به خاطر گرسنگی خودش، شمشیرکشیدن و افتادن به جان همه مردم را روا و بلکه لازم و واجب میشمرده است" 0 0 علیرضا شایق 1403/9/12 روشنفکر مسلح (بنیانگذاران اسلام سیاسی؛ کتاب اول) محمد قوچانی 2.5 2 صفحۀ 18 یکی از علل سقوط سلطنت پهلوب نفوذ توابین حزب توده و مارکسیست های توبه کرده در حکومت پهلوی و گرایشهای چپگرایانه در دربار بود... [که] میکوشیدند از محمدرضاپهلوی یک پادشاه سوسیالیست بسازند. ترکیب روشنفکران تودهای و بهایی در حاکمیت پهلوی ... سبب شد نهاد سلطنت که متحد تاریخی نهاد روحلنیت بود از دیانت فاصله بگیرد و نه تنها شرعیت که مشروعیت خود را از دست بدهد. 0 0 یادداشتها محبوبترین جدیدترین علیرضا شایق 1403/9/12 قوچانی قلمی روان اما پرغلط دارد. هم غلطهای فاحش محتوایی و هم غلطهای شکلی و نگارشی. کتاب مانند دوره قبلی - که نقد الهیات سیاسی نام داشت و نویسنده حالا از چنین عنوانی پشیمان است و آن را نقد اسلام سیاسی میخواند! - نوشتههایی ژورنالیستی است و طبیعتا هیچ عمقی ندارند. گویی نویسنده روزنوشتهای خود در مواجهه با افراد و آثار را در وبلاگی مینوشته و آنها را به کتاب تبدیل کرده است. یک نمونه از غلطهای فاحش نویسنده این است که در صفحه ۱۹ مینویسد: "اقتدار حوزه علمیه مشهد چندان بود که مجتهد و حکیمی مانند سیدجلالالدین آشتیانی مجبور به هجرت از آن شد"!!!! در حالی که علامه آشتیانی از سال ۱۳۳۸ به مشهد مهاجرت نمود و تا پایان عمر شریفش مجاور حریم رضوی ماند و در همانجا هم درگذشت و هجرت ایشان از قم به نجف و تهران و بعد به مشهد بود و نه بالعکس!!!! نویسنده در تمام آثارش به شکلی عریان سعی در بیان باورش به لیبرالیسم دارد و این هیچ اشکالی ندارد و حق اوست. اما خوانش لیبرالیستی شهید مطهری و بسیاری از شخصیتها همانقدر غلط است که مصادره دیگر شخصیتها توسط چپگرایان و مارکسیستهای اسلامی و غیر اسلامی (که البته قوچانی به این کار نقد اساسی دارد!!). قوچانی برخی عنوانهای خودساختهاش را چنان باور کرده که آنها را مسلم انگاشته و مبنای بحث قرار داده است بدون اینکه اثبات شده باشند. مثلا از مکتب قم و نجف و اصفهان و مشهد سخن میگوید بدون اینکه چنین مکتبهایی واقعا وجود داشته باشند و اگر به نظر او هم وجود دارند کدام منابع و استنادات برای چنین مکاتبی هست؟!! قوچانی و چند ژورنالیست دیگر که چنین جعل عناوینی داشتند جو و فضای برخی محافل و دورهها و تفکر برخی افراد را تعمیم داده و به عنوان مکتب خواندهاند. آری اگر مرحوم حکیمی از تفکر دوستانش به عنوان مکتب نام میبرد کاربردی صحیح است چون این افراد با پایههای روشن فکری و علمی و با بنیانگذار و سران و آثار معین قابل شناسایی و پیگیری هستند. اما در مشهد هم مرحوم آشتیانی هست (فیلسوف) و هم مرحوممروارید (فقیه) و هم مرحوم میلانی (فقیه مایل به فلسفه میزبان علامه طباطبایی) و هم شیخ مجتبی قزوینی (تفکیکی)!! در اصفهان و نجف و قم و تبریز و تهران هم همینطور. اشتباه دیگر در کتاب این است که در همان صفحه ۱۹ مینویسد: "همین فشارها سبب شد که .... درسهای فلسفه علامه طباطبایی به بیرون از شهر قم منتقل شود". این عبارت صحیح نیست. علامه خارج از قم هیچ درسی نداشت و فقط جلسات تهران بود که در آن هم تدریسی نبود بلکه جلساتی علمی بود که افرادی چون شهید مطهری، جزایری، شایگان، نصر و البته گاهی هم کربن حضور داشتند و هریک در موضوع گفتگو میکردند نه آنکه علامه تدریس کند!! 0 4 امیرمحمد سالاروند 1403/10/17 *این مرور مفصل است. به مثابه پست بخوانیدش.* حالا چند سالی است که قوچانی و اصحاب، به علم و آکادمی و تخصص و روش علاقهمند شدهاند. با آشفتگانِ غیرمتخصص میستیزند و منسجمانِ متخصص را میستایند. مجلههایشان را به عرصهای برای حضور دانشگاهیان بدل کردهاند و میکوشند دانشگاهیانِ چپگرای مخالفشان را به عنوان جماعتی غیرمتخصص معرفی کنند که از قضای روزگار دکتری هم دارند و عضو هیئت علمی هم هستند! اما خود محمد قوچانی هنوز ژورنالیست مانده است و اگر حُسنی هم دارد همین ژورنالیسم است. «روشنفکر مسلح» آشفته است اما آشفتگیاش شبیه آشفتگیهای معمول روزنامهنگارها نیست، آشفته است چون محمد قوچانی انگار رفاقتش با قلم کمتر شده و حوصلهی تحریر مجدد مقالات گذشته را ندارد؛ برای همین فصل یک این کتاب بسیار سر دستی است؛ و کل کتاب چیزی نیست جز کنار هم گذاشتن مقالاتِ سابق به علاوهی گزارش نشستی در نقد یکی از مقالات کتاب. مقالهای که فصل دو را میسازد، بسیار مرتب و منسجم است و این ترتیب و انسجام در صورت اولیهی مقاله بوده؛ در آغاز هم بیشتر به رسالهای شباهت داشته تا به مقالهای. من پیش خودم به این کتاب بینظم نظمی دادهام. اینطور که من دیدهام، فصل اول دربارهی «شریعتی موجود» است و فصل دوم دربارهی «شریعتی ممکن». در مقالهی «شریعتی علیه شریعتی» شش جریان سیاسی-فکری مختلف را که تحت تأثیر شریعتی هستند بررسی کرده است؛ از مجاهدین خلق تا نوعی پستمدرنیسم. در این فصل دو مقالهی دیگر هم هست؛ یکی دربارهی دوگانهی مطهری-شریعتی و دیگری دربارهی سریالهایی که تحت تأثیر شریعتی ساخته شده. این سه مقاله -که هر سه مختصر و عجولاند- خوانشهای موجود از شریعتی را مرور میکند. اشارهای به جریانهای متضادی که از دل متفکری واحد زاده شد. اما فصل دوم کتاب -که بخش جدیتر آن است- «شریعتی ممکن» را بررسی میکند. قوچانی در نشستی که با حضور قانعیراد و حسن محدثی برگزار شده میگوید قصدش نشان دادن «مدل سیاسی دکتر شریعتی» بوده و بر آن است که «از متن دکتر شریعتی لیبرالیسم سیاسی که فکر میکنم برای جامعهی ما مفید است، به دست نمیآید» (۱۹۸). قوچانی میگوید مجموعه آثار شریعتی «کشکول» است و انگار این نوعشناسی در سال نود و شش -سال انتشار صورت اولیهی این مقاله در مهرنامه- اصلاً به مذاق اهل فکر خوش نیامده و آن را برچسبی دانستهاند در راستای همان تخصصگرایی و تخریب کلیت روشنفکری. اما من اینجا میخواهم به عنوان یک ادبیاتی با نوشتهی قوچانی مواجه شوم. نوعشناسی قوچانی را میپذیرم؛ بله مجموعه آثار شریعتی کشکول است، اما پرسش چیز دیگری است: کشکول را چطور باید خواند؟ اینجاست که «روش» باید سر و کلهاش پیدا شود و اگر قوچانی در علاقهاش به علمِ دانشگاهی صادق بود میکوشید روش خواندن کشکولی مثل مجموعه آثار شریعتی را بیابد. اما چون بند و بساط آکادمی برای امثال او چیزی جز ظاهرسازی نیست آنچه میپسندد را گزینش میکند و روایتی از شریعتی به دست میدهد به عنوان متفکری مسلح و مستبد که میخواهد همه را با زور هدایت کند و هیچ ارزشی برای رأی عمومی قائل نیست. آیا این روایت از شریعتی دروغ است؟ خیر! آیا قوچانی با حذف پس و پیش جملهها دارد حرف شریعتی را تحریف میکند؟ باز هم باید گفت خیر! قوچانی درست میگوید و دوستداران شریعتی هم از سالهای بسیار دور گفته بودند که از «امت و امامت» فاجعه زاده میشود، قوچانی تنها توانسته در چند اثر دیگرِ شریعتی هم رگههایی از همان اندیشهی «امت و امامت» را پی بگیرد. شریعتی امکان خوانشی استبدادی را به خواننده میدهد، میشود با آثار او وضع فعلی را توجیه کرد. برای همین گفتم که کار این فصل نشان دادن «شریعتی ممکن» است. این امکان در نوشتههای شریعتی هست و چه خوب که قوچانی انقدر در سطر به سطر آثارش دقیق شده است. کاری که البته پیشتر هم، دوستان و دشمنان شریعتی، مکرر انجام دادهاند و البته: رگرگ است این آب شیرین وآب شور ... این جور مواجهه نوعی کوشش نظری است برای سامان دادن به آثاری بیسامان و نظم بخشیدن به ایدههایی مغشوش اما درد آنجاست که قوچانی کوشش نظری را به عنوان تاریخنگاری به خواننده قالب میکند و این اوج بیشرمی اوست! فلسفه عرصهی امکانها و تاریخ عرصهی واقعیتهاست. از نظر فلسفی باید امت و امامت شریعتی را خواند و در تکتک استدلالهایش پیچید و از آنچه «ممکن» است بسازد انذار داد. اما واقعیت تاریخی این است که شریعتی توجیهگر استبداد نشد. در فصل اول مدام به فرقان اشاره کرده است تا یکی از خوانشهای ممکن از شریعتی را که به واقعیتی خونین پیوست نشان دهد. در فصل دوم در کوششی متهورانه بهشتی را در یک محور با شریعتی قرار داده است و شریعتی را همدست با بهشتی هم برپاکنندهی ولایتفقیه میداند و هم مسئول فضای بستهی سیاسی که حزب جمهوری در دههی شصت ساخت. قوچانی ارتباطهای مستقیم را نادیده میگیرد و شبکههای پیچیدهی غیرمستقیمی ابداع میکند. در همان سطرهای آغازین کتاب دفاعی شگفتآور از مطهری دارد «اگر قرار باشد شهادت شایستهی یک تن باشد، در عصر ما مطهری شایستهترین شهید زمانهی جدید بود؛ همتای شیخ شهابالدین سهروردی در تاریخ فلسفهی اسلامی که او نیز جان بر سر اندیشهاش نهاد» (۱۶) و این مطهریدوستیِ جانانه در سراسر کتاب هست. معلوم نیست که قوچانی از کدام مطهری سخن میگوید. اگر ما وضع فعلیمان را اسفبار میدانیم و حاکمیتمان را مستبد قلمداد میکنیم چرا نباید پدران حاکمیت را آنانی بدانیم که خودش صبح و شام نامشان را فریاد میکند؟ تمامیتخواهان حاکم در این سرزمین هر چند سال قدمی برای مصادرهی شریعتی برمیدارند و هر دفعه سرشکستهتر از قبل رهایش میکنند. به سراغ شریعتی میروند چون نمیتوانند نقش او را در انقلاب انکار کنند، دست از پا درازتر برمیگردند چون کلیت شریعتی اجازهی تفسیری استبدادی را به آنها نمیدهد. آنها هم امت و امامت را خواندهاند اما با امت و امامت به ولایت فقیه معتقد نشدهاند؛ ولایت فقیه را در بهترین حالت از مصباح میگیرند. متفکر محبوب آنها استادِ محمدتقی مصباح یزدی، شهید مرتضی مطهری است؛ برایش نشر اختصاصی با بودجهی دولتی درست کردهاند، کتابهایش را خلاصه میکنند، در دانشگاهها حلقهی مطالعاتی آثارش را راه میاندازند و تا توان داشتهاند برای ساختن چهرهای فلسفی از او همه چیز را خرج کردهاند. شریعتی به حاکمیت امکان توجیه استبداد را داده است. اما حاکمیت نمیتواند از این امکان استفاده کند. روحانیت خیلی زود این نکته را گرفت. تناقض شریعتی حیاتش را همچنان ممکن کرده است و هر مستبدی از برجسته کردن او میترسد. شریعتی -به نظر بیشتر دوستان و تمام دشمنانش- شاعر است و شعر با تناقض ممکن میشود و مستبد هم از شعر و هم از تناقض میهراسد. اندیشه در فضایی استبدادی نمیتواند اجازهی تناقض داشته باشد. داستان مطهری به کلی متفاوت است. ما از مطهری یک روایت بیشتر نداریم. چه یادداشتهای خصوصی او را بخوانیم، چه منابر دانشگاهیاش را، چه کتابهای تحقیقیاش را ته تهش فقط یک خوانش از آثار او «ممکن» است. جایی از این کتاب قوچانی سخنی از مطهری را نقل کرده است که خطاب به شریعتی در مجلسی گفته: «ما سرمایهی هزار سالهای داریم به نام معارف اسلامی درست باشد باز هم همان متخصصان حق دارند که دربارهی این سرمایه اظهار نظر کنند که درست است یا نادرست ... اگر هم بخواهند که عکسش را بگویند باز هم فقط چنین کسانی میتوانند» (۷۶). گرچه شریعتی فرزندانی دارد که با هم متفاوتاند و هر یک صدای خود را پیدا کردهاند، گویی مطهری یک فرزند بیشتر ندارد و همه فقط میتوانند بلندگوی پدر باشند. فرزندان و دوستداران شریعتی علیه او شوریدهاند چون این امکان در آثار او وجود دارد، مطهری ابداً چنین امکانی به دوستدارانش نداده است. تفکر مطهری، تفکرِ کلامیِ راست و مستقیمی است که نتیجهای جز حاکمیت مطلق روحانیت و افراط در پرداختن به هویت صنفی این گروه نخواهد داشت. پرسش این است که قوچانی چرا میخواهد جانب مطهری را بگیرد؟ او بهتر از هر کسی میداند که اندیشهی مطهری ظرفیتی برای دموکراسی و آزادی نخواهد داشت که اگر داشت قوچانی معطل نمیماند و حتی شده یک سطر را عَلَم میکرد تا چنان کسی را مدافع آزادی جا بزند! در برابر قوچانی باید از اغراض پرسید. 8 21