خواندنش تجربهی جالبی بود. صادق ممقلی کارآگاه ایرانی جذابی است که در این کتاب بیشتر با اسم ارباب خطاب میشود. ارباب جسور و باهوش است. ارباب کمتر پیش میآید که به حس ششم خود شک کند برای همین تا چندین ماه حتی مظنونش را تحت نظر میگیرد. یک جایی ارباب برای برداشتن اثر انگشت در صحنهی جرم به دلیل نداشتن وسایل مورد نیاز داد یک گوسفند سربریدند و قلوههایش را بیرون آورده و پوست نازک روی قلوهها را به دور دنبهای پیچیند و اثر انگشت را با کمک آن به روی کاغذ مخصوص انداختند. ارباب مرام و مسلک خاص خود را هم دارد مثلاً یک گروهی را در شهر گمارده بود تا اگر جیب بری دیدند فی الفور شی دزدیده شده را از جیب سارق برداشته و به جیب صاحب مال برمیگرداندند بی آنکه هیچ کدام متوجه شوند. خواندن امثال این تجربیات از ایران نزدیک یک قرن قبل جذاب بود هرچند پراکنده بودن این خرده روایتها کمی آزاردهنده است.