معرفی کتاب تابستان مرگ و معجزه اثر ویلیام کنت کروگر مترجم ثمین نبی پور

تابستان مرگ و معجزه

تابستان مرگ و معجزه

4.3
20 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

31

خواهم خواند

13

ناشر
افق
شابک
9786003534599
تعداد صفحات
408
تاریخ انتشار
1399/6/1

توضیحات

        پسرکی بی آزار با قطار تصادف می کند و می میرود و همین مرگ سرآغازِ تابستانی داغ و دردناک می شود. اکنون فرانک از تابستانی می گوید که مرگ به شکل های مختلف به شهرشان سر می زند؛ تصادف، مرگ طبیعی، خودکشی و سرآخر،قتل.ویلیام کِنت کروگر بیشتر به خاطر رمان های جنایی و مجموعه های پلیسی اش شناخته می شود. او که در ایالت وایومینگ آمریکا متولد و بزرگ شده، می گوید از سوم دبستان می دانسته می خواهد نویسنده شود. چهل ساله بود که اولین رمانش را نوشت و همان سال برنده ی جایزه ی آنتونی، جایزه ی ادبی مینه سوتا و جایزه ی باری شد. تابستان مرگ و معجزه در سال 2014 برنده ی جایزه ی ادگار آلن پو شد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به تابستان مرگ و معجزه

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به تابستان مرگ و معجزه

یادداشت‌ها

Soli

Soli

1404/4/14

          بین کتابهایی که این چند وقت خوندم یکی از بهترین ها بوده.
داستان جذابی داشت، مخصوصا برای آدمایی مثل من که به داستان های رازآلود و معمایی علاقه دارن.
شخصیت ها قابل لمس و واضح بودن و توصیفات فضا و مکان برخلاف اکثر کتابها حوصله م رو سر نبردن.
معماها رو خوب مطرح کرده بود و آخر سر هم به خوبی جواب های لازم رو بهت داده بود و جواب ها هم کاملا قانع کننده بودن.
دارم سعی می کنم داستان رو اسپویل نکنم.
آخرین معمایی که مطرح شد، پیدا کردن یه قاتل بود. یه جورایی کل کتاب موضوعش همین بود. خب از یه جایی به بعد جواب رو حدس زدم، اما باز هم برام جالب بود.
ترجمه مثل اکثر کتابای نشر افق روان و مناسب بود.
به نظرم عنوان فارسی ای که انتخاب شده، کاملا با موضوع کتاب جور بود. اولش با خودم گفتم که چرا عنوان اصلی کتاب رو توی ترجمه استفاده نکردن، اما بعد احساس کردم که شاید عنوان فارسی حتی مناسبتر هم بوده باشه.
بخشی از کتاب:
چشم هایم را بستم و صدایش اشک هایم را پاک کرد و قلبم را در آغوش گرفت و به من اطمینان بخشید که بابی کول به خانه اش رسیده. کم مانده بود برای پسرک خوشحال شوم، پسری شیرین که دیگر مجبور نبود تمسخرهای بی رحمانه آدم ها را تحمل کند. پسری که دیگر لازم نبود نگران آینده اش باشد، نگران این که وقتی پدر و مادر پیرش از دنیا بروند چه کسی از او محافظت می کند و دل نگرانش می شود. آواز مادرم کاری کرد که باور کنم خدا بابی کول را به دلیلی بهتر پیش خودش برده.
و وقتی ترانه اش تمام شد، صدای نسیمی که از لای در کلیسا  وارد می شد، مانند آه رضایت فرشتگان بود.
_صفحه 36

+هرچی جلوتر رفتم بیشتر به این پی بردم که چرا مترجم کتاب توی نمایشگاه بهمون سفارش اکید کرد که کتاب رو به بچه های زیر پونزده شونزده سال معرفی نکنیم. و چرا خودش تا بیرون غرفه رفت دنبال یه دختره که بهش بگه کتاب مناسب سنش نیست.
        

0