بریده‌ای از کتاب تابستان مرگ و معجزه اثر ویلیام کنت کروگر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 95

- من فقط می‌خواهم احساس خوشبختی کند. - اصلاً خوشبختی یعنی چه، ناتان؟ تجربه‌ی من می‌گوید خوشبختی یک لحظه‌ی توقف این‌جا و آن‌جاست، در مسیری که جز این جاده‌ای طولانی و سنگلاخ می‌شد.هیچ‌کس نمی‌تواند همیشه خوشبخت باشد.فکر می‌کنم بهتر است برایش خِرد آرزو کنی، خاصیتی که برخلاف خوشبختی، گذرا و بی‌دوام نیست.

- من فقط می‌خواهم احساس خوشبختی کند. - اصلاً خوشبختی یعنی چه، ناتان؟ تجربه‌ی من می‌گوید خوشبختی یک لحظه‌ی توقف این‌جا و آن‌جاست، در مسیری که جز این جاده‌ای طولانی و سنگلاخ می‌شد.هیچ‌کس نمی‌تواند همیشه خوشبخت باشد.فکر می‌کنم بهتر است برایش خِرد آرزو کنی، خاصیتی که برخلاف خوشبختی، گذرا و بی‌دوام نیست.

2

37

(0/1000)

نظرات

من در ثبت این بریده ناچار چند کلمه را حذف کردم چون با جدا شدن از کل بی‌معنا می‌شدند. اما در عین حال، همان چند کلمه کیفیت خیلی خاصی به این لحظهٔ داستان بخشیده‌اند. ناتان دارد با مردی کور شطرنج بازی می‌کند و در حین بازی، گفتگوی عمیقی میانشان جریان دارد. مرد کور، با گفتن عدد و شمارهٔ خانه‌ها بازی می‌کند و این عدد و شماره‌ها که میان گفتگو حضور دارند، خیلی جالبند. با این تفاسیر، اصل بریده را در نظر بعدی ببینید:

0

- من فقط می‌خواهم احساس خوشبختی کند. دی، ای-پنج را می‌زند. 
- بی سی چهار. اصلاً خوشبختی یعنی چه، ناتان؟ تجربه‌ی من می‌گوید خوشبختی یک لحظه‌ی توقف این‌جا و آن‌جاست، در مسیری که جز این جاده‌ای طولانی و سنگلاخ می‌شد. هیچ‌کس نمی‌تواند همیشه خوشبخت باشد.فکر می‌کنم بهتر است برایش خِرد آرزو کنی، خاصیتی که برخلاف خوشبختی، گذرا و بی‌دوام نیست.

0