Sorcery of Thorns

Sorcery of Thorns

Sorcery of Thorns

4.1
24 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

36

خواهم خواند

52

From the New York Times bestselling author of An Enchantment of Ravens comes an "enthralling adventure" (Kirkus Reviews, starred review) about an apprentice at a magical library who must battle a powerful sorcerer to save her kingdom. All sorcerers are evil. Elisabeth has known that as long as she has known anything. Raised as a foundling in one of Austermeer's Great Libraries, Elisabeth has grown up among the tools of sorcery--magical grimoires that whisper on shelves and rattle beneath iron chains. If provoked, they transform into grotesque monsters of ink and leather. Then an act of sabotage releases the library's most dangerous grimoire, and Elisabeth is implicated in the crime. With no one to turn to but her sworn enemy, the sorcerer Nathaniel Thorn, and his mysterious demonic servant, she finds herself entangled in a centuries-old conspiracy. Not only could the Great Libraries go up in flames, but the world along with them. As her alliance with Nathaniel grows stronger, Elisabeth starts to question everything she's been taught--about sorcerers, about the libraries she loves, even about herself. For Elisabeth has a power she has never guessed, and a future she could never have imagined.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به Sorcery of Thorns

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به Sorcery of Thorns

          افسون خارها یکی از قشنگ ترین کتاب‌هایی بود که تو این مدت خوندم.
فضای داستان خیلی قشنگ و جادویی بود طوری که می‌شد توش غرق شد، وقتی  که صفحه هارو بو میکردی،میتونستی بوی جادو رو  حس کنی🫴🏻.
با  کتاب تمامی حس هارو تجربه کردم،وقتی شخصیت ها ناراحت بودن باهاشون ناراحت شدم،وقتی خوشال بودن خوشحال شدم و وقتی احساس میکردن به بن‌بست خوردن خودمم یه همچین حسی بهم دست می‌داد و یه جورایی حس میکردم سردرگمم.
خیلی غیر قابل پیش بینی بود اتفاق ها طوری که تو نمیتونی تشخیص بدی که یه صفحه بعد قرار چه اتفاقی بیوفته 
متن داستان خیلی روون و خوب بود،وقتی میشستم پاش متوجه نمی‌شدم چقدر گذشته و چند صفحه ازش  رو خوندم،اصلا نمیشد ازش دل کند.رودندش تند بود  و این باعث میشد کسل کننده نباشه.
ولی خب مثل هر کتاب دیگه ای برای خودش نقاط ضعفی داشت که باعث شد یک ستاره بهش کم بدم،برای مثال، داستان میتونست قوی تر و پر کشش تر باشه تا یه فانتزی قوی تر از آب دربیاد.
ولی خب بازم با تموم کمبود هاش، خوبی ها و بدی هاش این کتاب همیشه تو قلبم میمونه و وقتی به شخصیتاش و حال و هوای کتاب فکر میکنم اکلیلی میشم و دلم براشون تنگ میشه.

_و در آخر،واقعا ارزش خوندن داشت و خوشحالم که خوندمش،به شدت پیشنهاد میشه،برای شروع فانتزی خوندن هم میتونه گزینه ی خوبی باشه))
        

0

          این یاداشت بیشترش قدیمیه و وقتی مرور یکی از دوستان برای این کتاب رو دیدم گفتم بذار ببینم خودم قبلا در موردش چی نوشتم 😄:

اول خیلی با حرارت بیشتری این کتاب رو می‌خوندم ولی بعد یه مقدار سرد شدم. 
داستان چند جا غافلگیرم کرد ولی اونقدرا هم هیجان‌انگیز نبود. این آخرا صرفا به خاطر این زیاد می‌خوندم که تموم بشه و برم کتاب بعدی رو شروع کنم!
شخصیت‌ها هم طوری نبودن که بگم خیلی دوستشون داشتم و دلم براشون تنگ میشه...
به نظرم الیزابت یه مقدار زیادی قهرمان بود و خیلی درگیری‌های درونی نداشت. ناتانیل بد نبود ولی بازم اونقدرا جالب نبود برام 🚶🏻‍♀️
دنیای کتاب جالبه، مخصوصا به خاطر تأکیدش روی کتاب‌ها و کتاب‌خونه، منتها اونقدرها باز نشده، یا فرصت باز شدن نداشته 😅


❌❌❌❌
از اینجا به بعد داستان رو به شدت لو میده!


آشنایی اولیه با ناتانیل و اینکه اولش خیلی الیزابت رو تحویل نمی‌گرفت و با هم کل‌کل می‌کردن خیلی جذاب‌تر از وقتی بود که دیگه با هم رفیق شده بودن که خب البته یه مقدار طبیعیه :) ولی خوب بود اینجاها رو بیشتر کشش می‌داد 😄 البته اینکه مثلث عشقی نداشت خییییلی نکتهٔ مثبتی بود!
قدرت‌های عجیب الیزابت و توانایی‌هاش تو کتابخونه هم جالب بود و باعث می‌شد بخوام بدونم چرا اینطوریه ولی خب بعدش که مشخص شدم یه مقدار خورد تو ذوقم. اصولا انتظار چیز خارق‌العاده‌تری رو داشتم نه اینکه صرفا الیزابت اینطوری باشه چون توی کتاب‌خونه بزرگ شده....

این حالت فراخوانی یه دیمن و معامله کردن باهاش با سال‌های عمر هم فکر کنم یه رویکرد قدیمی تو ادبیات باشه (حداقل یادم میاد تو فاوست هم همچین چیزی وجود داشت 🤔). کلا یه تأکید زیادی روی شیطان‌ها داشت دیگه، مثلا این فراخوانی تو یه ستارهٔ پنج‌پر انجام می‌شد و به نظرم یه سری عناصر شیطان‌پرستی‌طور داشت 🤔


یه چیزی که نفهمیدم علت اسم داستانه! اصولا به نظرم Thorns اشاره به اسم فامیل ناتانیل داشت و من تا آخرین صفحه‌های کتاب منتظر بودم یه کار خاصی انجام بده که نداد! یعنی در حدی نبود که بخوای اسم کتاب رو بذاری این! مگر اینکه بگیم منظورش به اونجاست که سیلاس خودش رو فدا کرد که بازم به نظرم ربطی نداره 😅
        

11

joiboy

1403/4/3

خواهشا با
          خواهشا با دقت خونده شه که بعدا مشکلی پیش نیاد:
پلات و ایده کتاب برای شروع خیلی خوب بود و خاص. شروع مهیج و جالبی داشت. شروعی پر از معما و سوال . دنیایی پیچیده . فضایی خاص و دلنشین. ولییییییی.....
این فقط تا صفحه دویست ادامه داشت.....
تا صفحه دویست شما تازه عادت میکنید به این دنیا ..... داستان تازه شروع میشه و شما دیگه نصف کتابو خوندید.....تا صفحه دویست کتابو من بهش سه نیم ستاره میدم ولی بعدش که ادامشو خوندم کاملا نظرم تغییر کرد....
نویسنده این کتاب نویسندگی نکرده داستان سرایی کرده....
هیچ چیز درستی از نویسندگی نمیدونسته و واقعا گند زد.....
کتاب هیچ هیجانی نداشت..... شخصیت پردازی درست خیلی کم داشت.....
گذشته افراد و دنیا به شدت ضعیف و پیش پا افتاده بود....
توصیفاتی به شدت عجیب داشت که اصلا بعضی اوقات متوجه نمیشدید داره چی میگه و از چی صحبت میکنه( توصیفات فضاها و مکان‌ها خوب بود ولی سر اتفاقات مهم و نبرد ها خیلی عجیب و غیر قابل فهم میشد....)
شخصیت ها حد و مرز و منطق نداشتن.....

🛑حالا بزار از این بگم که چرا دارم این حرفارو میزنم🛑
چرا میگم کتاب داستان سرایی بود:
فکر کن با نویسنده نشستی تو خونشون و یه داستان و ایده توی ذهنشو داره برات تعریف میکنه و تو قرارنیست هیچ هیجانی و هیچ ارتباطی با این داستان بر قرار کنی حالاچرا ؟؟! 
چون ایشون داخل کتاب اگر اتفاق مهم و شوکه کننده‌ای میوفته فقط برای دو ثانیه شوکه میشید و سریع درمیاید به خاطر اینکه این دنیا یه جادو بی حد و مرز داره .... چون میتونن مرده ها رو زنده کنن..... چون شخصیت اصلی از همه قوی‌تره به دلایل بیخود.....اصلا شما قرار نیست بترسید بگید وای الان چی میشه اگر مقابل یه اتفاق یا دشمنی قرار میگیرن میدونید با این جادو بی حد و مرز یا میکشنش یا فرار میکنن.....
میدونی شخصیت اصلی قویه هیچیش نمیشه..... و یه چیز دیگه که میگم شخصیت ها منطق نداشتن این بود که الیزابت کل عمرشو تو کتابخونه بوده از کجا شمشیر زنی یاد گرفته؟؟ حالامیگیم باشه اصلا بلده چجوری دیوهایی که همه ازشون میترسن و کسی نمیتونه شکستشون بده به راحتیو این میزنه؟؟؟
با کتاب ها تمرین شمشیر زنی میکرده ؟؟ یا با حشرات کتاب فایت میداده که یاد گرفته؟؟
خیلی اینش مسخره بود......
و گفتم هیچ هیجان و کششی نداشت که بگی اصلا کل دنیا هم بر علیه اینا بشن باز اینا یه جوری فرار میکنن و یا میکشنشون.....
این ایراد از جادو بی حد و مرز و قدرت بیش از اندازه داده شده به شخصیت هامیاد....
سوال بعدی دنیاش چطوریه؟؟
به شدت گنگه و جالب اوایل داستان.... چون منتظری بیینی از جادوها، این کتاب‌های زنده، این شیاطین چین.... و وقتی گذشته این دنیا رو میگه میگی :«همین؟؟ همین قدر سطحی و پیش پا افتاده اینو که دختر دایی نه ساله منم میتونه بنویسه....»
دنیاش به شدت برای درک یه سری مسائل به نقشه نیاز داشت.... نیاز داشت خیییییلیییی بیشتر به دنیاش بپردازه به موجودات به جادوش ولی هیچی ...
یه جوری از این دنیا تعریف میکرد انگار خودمون تو این دنیا زندگی میکنیم و با همه چیش آشناییم.....
( اینم اضافه کنم که به اتفاقات مهم و نبردها میرسید سریع توی یکی دو صفحه جمع میکرد و میرفت سراغ مسائل مسخره دیگه درصورتی که اون اهمیتی که باید به مسائل مهم میدادو به مسائل پیش پا افتاده و غیر مهم داده....)
گذشته شخصیت ها هم به شدت پیش پا افتاده و مسخره بودن ... نویسنده یه جوری روی گذشته اتفاقات دنیا و شخصیت ها مانور میداد پیش خودم میگفتم الان با یه گذشته خفن و شوکه کننده طرفیم ولی وقتی گذشته‌ها برملا میشد خیلی میزد تو ذوقت و دوباره پیش خودت میگفتی دختر دایی نه ساله من بهتر میتونست درش بیاره.....😁😂
.
ولی از حق نگذریم نکات مثبت خودشم داشت. مثلا:
رومنس خیلی خوب بود و بزرگسالانه بود. مثل رومنس‌های دیگه لوس و مسخره نبود و واقعا رومنس بود که طول کشید به مقصد برسه و میتونم بگم بهترین بخشی بود که نویسنده تونست عالی درش بیاره.....
دنیاش واقعا عالی و جذاب بود اگر بعضی از گذشته‌ها رو فاکتور بگیریم و تنها چیزایی که باعث شد من کتابو تموم کنم همین دو گزینه بود.....
.
توصیفات کتاب خیلی خوب بود ولی نویسنده قلمش و نویسندگیش پخته نبود و واقعا سطحی بود .... ایده خوبی داشت درست درش نیاورد.....
من میگم این کتاب اگر یه دوگانه یا سه‌گانه میشد خیلی جذاب تر میشد .... نمیدونم چه اصراریه که توی یک جلد تمومش بکنه....
پایان جالبی هم نداشت و وقتی تموم شد اصلا اون حسی که یه کتاب چهار صد صفحه‌ایی رو تموم کردم بهم نداد ... انگار یه داستان ده دقیقه رو از یکی از دوستام شنیدم و قراره به راحتی فراموشش کنم....
 اگر از من سوال بپرسید توصیش میکنی میگم نه ولی برای آشنایی با فضای فانتزی و برای اولین کتاب  که ورود کنید به دنیا فانتزی واقعا عالیه و اگر کسی بخواهد شروع کنه فانتزیو بگه من چی بخونم اینو بهش میدم بخونه....
ولی خوب اصلا ارزش اینهمه هایپ رو نداشت و یه کتاب اورریتدیه.....😀

        

21

          افسون خارها به یکی از بهترین و قشنگ ترین کتاب هایی که سال ۱۴۰۳ خوندم تبدیل شد.
آدم در طول زندگیش کتاب های زیادی می خونه که ممکنه تعداد قابل توجهی از اونا کتاب های خیلی خوبی باشن ولی در این بین کتاب های خیلی کمی وجود دارن که موقع خوندن عاشقشون بشی و احساسات خودت رو بین صفحات کتاب جا بذاری، کتاب هایی که بعد از خوندنشون به خودت بیای و ببینی تو قفسه ی کتاب قلبت تا زمانی که زنده ای و نفس می کشی موندگار شدن و افسون خارها یکی از اون معدود کتاب هاست.💕
این کتاب به دل من عجیب نشست و جا داره تشکر کنم از الهه ی عزیزم که هیچ وقت از قرض دادن کتاب های خوبش به من دریغ نکرده، لاو یو بهت بی شمار.😄
خب وقتشه عینک احساسات رو بردارم و با عینک عقلم در مورد کتاب حرف بزنم. اولین نکته ای که باید بهش توجه کنید اینه که این یه کتاب فانتزی تک جلدیه و نوشتن یه کتاب تک جلدی عالی اونم تو ژانر فانتزی رو من با شاخ غول شکستن یکی می‌دونم:) چون نویسنده وقت زیادی برای دنیاپردازی، شخصیت پردازی و چینش پلات ها و روند داستان و.... نداره. و به اصطلاح قال قضیه ی همه چی رو باید توی یه جلد بِکَنه، پس لطفاً با این دید برید سراغش:)
۱.در صفحات ابتدایی کتاب نویسنده ما رو با دنیایی رو به رو می کنه که ممکنه برای هر خوره ی کتابی جذاب باشه. دنیایی که در اون کتابخونه ها و کتاب ها ، خاص و منحصر به فردن و تمرکز اصلی کتاب حول محور این دنیاپردازیه. تا به خودم اومدم و عاشق این دنیا شدم نویسنده گفت :« خب بسه دیگه این یه کتاب تک جلدیه باید به مباحث دیگه هم بپردازم.» ممکنه همچین چیزی توی ذوق بزنه، مثلا بگین وای نه تو رو خدا دنیای کتاب رو بیشتر باز کن بیشتر توصیفش کن این خیلی کمه.💔
۲. وقتی کتاب رو می خونین فضای کتاب تا حدودی ما رو به یاد قرن هیجده انگلستان میندازه. تازه علم در کنار جادو پا گرفته(اون جایی که اشکرافت راجب اختراع ماشین بخار صحبت می‌کنه) زن ها لباس های پف و توردار می پوشن،کالسکه سواری میکنن، معماری خونه ها و ...  که خب من به شخصه این فضا رو دوست دارم:) 
۳. روند داستان از همون اوایل کتاب خیلی تنده(برای من که خیلی تند بود اما یه سری از دوستان تو کامنت ها گفتن اوایل کتاب حوصله شون رو سر می بره). طوری که من می گفتم راجرسون(نویسنده) یه ذره آروم تر دختر چه خبره وایسا اتفاق قبلی رو هضم کنم! مسئله بعدی راجب پلات هاست. داستان پلات های زیادی نداره اما همون ها هم خوب و قابل قبول ساخته و پرداخته شدن:)
۴.شخصیت پردازی رو من دوست داشتم. بعضی از شخصیت های خلق شده توسط نویسنده مخصوصا سیلاس و الیزابت روی قلبم جا دارن اما این وسط نکته ای وجود داره و اون اینه:سنگ بنای شخصیت ها خیلی خوبه. خیلی عالی پی ریزی شده اما وقت کافی برای پردازشون وجود نداشته نه اینکه خوب نباشن نهههههه حرف من اینه که می تونستن فوق العاده باشن! همین اتفاق برای رومنس کتاب هم صدق می کنه.
پ.ن: همه ی اینا رو گفتم ولی در کل این کتاب رو به کسانی که ژانر فانتزی رو دوست دارن ولی از کتاب های فانتزی های طولانی و چند جلدی، روند های کند و.... خوششون نمیاد به شدت پیشنهاد میکنم چون به عنوان یه فانتزی تک جلدی معرکه ست.
        

62