بریده‌ای از کتاب افسون خارها اثر مارگارت راجرسون

Aurora

Aurora

1403/11/17

بریدۀ کتاب

صفحۀ 341

خدایا، الیزابت من از اون لحظه‌ای که دیدم داری یه دیو رو با یه تیکه چوب از بالای کالسکه‌ام به پایین پرت می‌کنی گرفتارت شدم. چطور نفهمیدی؟ سیلاس هفته هاست داره برام پشت چشم نازک میکنه.

خدایا، الیزابت من از اون لحظه‌ای که دیدم داری یه دیو رو با یه تیکه چوب از بالای کالسکه‌ام به پایین پرت می‌کنی گرفتارت شدم. چطور نفهمیدی؟ سیلاس هفته هاست داره برام پشت چشم نازک میکنه.

7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.