خاستگاه
در حال خواندن
2
خواندهام
33
خواهم خواند
20
نسخههای دیگر
توضیحات
لنگدان در بالای پله ها و صحن اصلی کلیسا برای مدتی درنگ کرد، او با تعداد زیادی از بازدیدکنندگان روی نیمکت های کلیسا نشست و به پرتوهای زیبا نور خورشید غروب خیره شد که از میان شیشه های رنگی در امتداد ستون های بلند به درون کلیسا می تابیدند. او به تمام ادیان جهان فکر میکرد، در مورد ریشه های مشترکشان، خدایان اولیه، خورشید، ماه، دریا و باد!زمانی طبیعت برای ما اصلی ترین و مهم ترین موضوع بود!و شاید به همین دلیل بود که همه ما با یکدیگر توافق و وحد بیشتری داشتیم. البته، وحدت مدت ها بود که ناپدید و به گروه های پراکنده با باورهای گوناگون تقسیم شده بود، به باورهایی که همه در اصل یک چیز را میگویند و هرکدام یک حقیقت را اعلام میکنند و خود از وحدتشان بی خبرند!با این حال امشب، داخل این عبادتگاه بی نظیر، لنگدان خود را در محاصره مردمانی از هردین، رنگ، زبان و فرهنگ میدید، انسان هایی که همه با حسی مشترک به آسمان خیره شده بودند: حیرت! همه آن ها با حیرت یکی از ساده ترین معجزه های طبیعت را تحسین میکردند. انعکاس نور خورشید روی ستون های سنگی!لنگدان جریانی از تصاویر را در ذهن خود می دید، استون هنج، اهرام ثلاثه، غارهای آجانتا در هند، معبد ابو سمبل، چیچن ایتزا، تمام مکان های مقدس در سراسر جهان که در آن مردمان باستان گردهم می آمدند تا به منظره ای شبیه به آنچه آن ها در حال تماشایش بودند نگاه کنند و از همین حس حیرت و تحسین در خود لذت ببرند.
یادداشتها