تانگوی شیطانی

تانگوی شیطانی

تانگوی شیطانی

3.2
19 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

29

خواهم خواند

23

شابک
9786005981872
تعداد صفحات
232
تاریخ انتشار
1398/8/29

توضیحات

        سال 1990 در یک روستای کوچک از کشور مجارستان چند نفر زندگی آرامی را پشت سر می گذارند و تنها سرگرمی آنها انتظار تغییر فصل هاست و...
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تانگوی شیطان

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

یادداشت ها

          یک روایت آخرالزمانی
تانگوی شیطان اولین رمان نویسنده‌ی مجار، لسلو کراسناهورکایی است. این کتاب در سال 1985 منتشر شد و بلاتار، کارگردان مشهور مجار، فیلمی هفت‌ساعته از روی آن ساخت، فیلمی که سانتاگ درباره‌اش می‌گوید دوست دارم سالی یک بار آن را ببینم. داستان با ورود ایریمیاش، پیامبر دروغین، به روستایی سرد و باران‌زده و نیمه ویران در مجارستان آغاز می‌شود. تعاون کوچک روستا از هم پاشیده و روستاییان منتظر گرفتن سهم‌هایشان و بار سفر بستن‌اند که از آمدن ایریمیاش که به نظر می‌آمد مدت‌ها قبل مرده مطلع می‌شوند و دل به دم مسیحایی و قدرت ماورایی او می‌بندند، بلکه آن‌ها را از وضعیت نکبت‌باری که به آن گرفتارند خلاصی بخشد. تئوتیت در نقدی که درباره‌ی کتاب نوشته می‌گوید رمان کراسناهورکایی به شدت متاثر از رمان‌های مدرن است. به عنوان مثال، بنیاد و اساس شخصیت‌هایی چون «ایریمیاش» و «پترینا» را مدیون بکت و جهان‌بینی اثر را با توجه به سرنوشته‌ی کتاب که از رمان قصر انتخاب شده -«در این صورت اگر منتظر بمانم از دستش خواهم داد»- متاثر از کافکا و انتقاد از نظام دیوان‌سالاری و تحمیل واقعیت دروغین بر حقیقت دانسته است. تانگوی شیطان با ترجمه‌ی سپند ساعدی و به همت انتشارات نگاه منتشر شده است.


ماهنامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی چهاردهم، سال ۱۳۹۵.
        

3

          شیطانی در نقش منجی، 
مردمی که در بطالت، سکون و فساد  و خیانت دست و پا میزنند،
و برای تانگویی با شیطان، بی پروا به صحنه رقص قدم میگذارند....

- این نویسنده مجارستانی، شهرکی در جایی، نزدیک شهری را به تصویر میکشد، از اواخر اکتبر، در فصل باران های ممتد که زمین  های خاکی و نمکی شهرک را گل آلود و بدبو میکند. کمتر از ۱۰ خانوار در خانه هایی با دیوار های گچی که فرو میریزند، بام هایی که فرو مینشینند و جولانگاه عنکبوت هاییست که بر قلب و مغز افراد هم تار می‌تنند!، زندگی میکنند.

ـ  داستان با خبر آمدن ایریمیاش پا میگیرد و مردمی که در بدبختی و رنج خود دست و پا میزنند بدون اینکه تلاش های مفیدی در جهت بهبود اوضاعشان کنند،  ناگهان با شور و هیجانی وصف ناپذیر حاضرند تمامی زندگی خود را به پای این منجی دروغین بریزند تا نجاتشان دهد... بدون استفاده از قوه تعقل گویی افسار خود را به دست ایریمیاش داده تا به هر سو کشیده شوند... غافل از اینکه یوتوپیایی که در انتظارش هستند هرگز آمدنی نبوده.....

- در طول کل کتاب باتلاقی رو تصور میکردم که این مردم چه دست و پا بزنند چه ساکن باشند در آن فرو خواهند رفت...‌ همانگونه که در داستان ذکر شد: «هیچ چیز هیچ مفهومی نداره. فقط شبکه ای از چیزهایی که به هم وابسته ان و این وابستگی بسته به شرایط کم و زیاد میشه. همه چی فقط تو کله ی ما میگذره، ربطی به چیزی که  میبینیم یا میشنویم یا حس میکنیم و مدام ما رو به اشتباه میندازه نداره، آدما این باور پوچ رو دارن که میشه گلیم خودشون رو  از زوالی که دامن همه رو گرفته بیرون بکشن، اما هیچ راه فراری نیست»

ـ بین ساکنان شهرک تنها فردی که در تلاش است جلوی زوال را بگیرد، دکتر است. او که عقیده دارد تنها حافظه است که تا آخرین لحظه جلوی ویرانی دوام می آورد، کوچکترین اتفاقات و حوادث را در دفاتر خود ثبت میکند، باور دارد اگر غفلت کند و اتفاقاتی از دیدش پنهان بماند دنیا ویران میشود و از نو پا میگیرد! و همین دکتر هم تنها کسی است که زودتر از دیگران، هنگامی که ویرانی به دنبال دختر کوچولوی معصوم شهرک میافتد تلاش میکند به دنبال اون برود، اما به دلایلی زمین گیر میشود.... 

- سکون و کرختی  و رفتار و افکار مردم، تنها ذره معصومیت را میکُشد و خودشان را گرفتار شیطان میکند....

- فیلمی حدودا ۸ ساعته از این کتاب ساخته شده....

- کتاب ۱۲ فصل دارد که از شماره ی ۱ تا ۶ و سپس از ۶ تا ۱، شماره گذاری شده.. و به نحوی حلقه(loop) تکرار شونده را تداعی میکند، مخصوصا با خواندن فصل آخر که به فصل نخست متصل میشود. 

- درسته کتاب کم حجمی به نظر میرسه اما خواندنش به تفکر و تامل در متن نیاز داره، و ممکنه خوانش بیشتر از انتظار طول بکشه....

- برای سن های پایین پیشنهاد نمیشه
        

23

Hanā

1403/6/15

ما هم می‌ر
          ما هم می‌رقصیم؟!

"لاسلو کراسناهورکایی" به وسیله‌ی شهرکی متروکه و شخصیت‌هایی که هر کدام نماد دسته‌ای از تفکر انسان‌ها هستند جهان را در "تانگوی‌ شیطان" با همه‌ی سردی، بی‌روحی و پوچی‌اش رسم می‌کند.

انسان‌هایی که در روزمرگی خود غوطه می‌خورند و منتظر ناجی‌ نجات‌بخش‌اند و آن کسی نیست جز جاسوسی که با حرف‌های زیبا مسیر بهشت را به آن‌ها نشان می‌دهد و در طول داستان بارها به خود می‌آیند که بر اساس کدام اعتماد و فکر راه به این مسیر گذاشته‌اند؟ اما چون خسته‌تر از آن‌اند که برای خودشان کاری کنند پیرو منجی خیالی‌شان می‌مانند تا سرمایه‌هایشان را با خواست خودشان از آن ها بگیرد و نادانسته در شهرهای مختلف پراکنده‌شان کند و از آن‌ها جاسوس‌هایی خوب بسازد.
مرگِ "اشتی" تنها کودک شهر، نشانه‌ی آخرین معصومیت و پاکی است که به دلیل بی‌توجهی و طردشدگی از بین رفت و پس از آن در باطن فرقی میان هیچکس با دیگری نبود، زنی مومن با انجیلِ در دست و زنی که در فکر معشوقه‌اش سپری می‌کرد در کنار هم و باهم در یک جاده قدم برداشتند.

"تانگوی شیطان" یک قصه نیست که منتظر پایان ماجرای آدم‌های آن بود، بلکه نویسنده با جملات طولانی و خواب‌گونه در حال رسم وضعیت جهان و حالِ حاضر ماست.
در نهایت خواندن کتاب ( و سپس دیدن فیلم آن با نام اصلی Sátántangó ) را با پیش‌زمینه‌ی قبلی توصیه می‌کنم تا بتوان آن را درک و دریافت کرد و میان جهان واقعی و جهان ساخته‌ی "کراسناهورکایی" ببینیم آیا ما هم در این تانگو رقصیده‌ایم یا واقعا قدم در راه سعادت گذاشته‌ایم؟
        

52

          3.5 ⭐

تانگوی شیطان کتاب عجیبیه. مبهم و رازآلود، و احتمالاً با نمادهایی که به راحتی نمیشه مطمئن بود آیا شما به هدف نویسنده پی بردی یا نه. مکان داستان مجارستان و شهرک/روستایی هست که بدون وقفه بارون میاد با مردمی فقیر و تقریباً فاسد! به این خاطر که انگار همه اینجا در حال فکر کردن برای کلاهبرداری هستند یا رابطه با زن دیگری! و البته چندتایی دختر جوان هم مشغول تن فروشی. خلاصه در همین اوضاع و احوال گویا منجی در حال برگشتنه! منجی برای عبور از این زندگی یکنواخت رخوت آور ساکن. آیا این منجی فرشته است یا شیطان؟  چیزی که نظرم رو جلب کرد نحوه‌ی شماره گذاری فصول کتاب بود، کتاب در دو بخش نوشته شده که بخش اول از شماره ۱ تا ۶ شماره گذاری شده و بخش دوم از شماره ۶ تا ۱ به طور معکوس انگار که دنیا در حال چرخیدن دور خودش و دور باطلی است از یک منجی به منجی دیگر. چرخه‌ی امید، تلاش، ناامیدی و انتظار. آیا منجی در کار نیست یا انسانها منجی اصلی رو گم کردن؟ زمان مشخص خواهد کرد.ه

پ.ن: اگر دنبال انتهای داستان هستید، کتاب مناسبی برای شما نیست، این کتاب مبهمه و فقط طرح مسئله میکنه، از جواب خبری نیست.ه

پ.ن۲: فیلمی از این رمان ساخته شده که به نظرم می‌تونه طولانی‌ترین فیلم جهان باشه، نزدیک به ۸ ساعت. اما چیزی از کتاب بیشتر نداره‌ جز موسیقی متن. موسیقی فیلم واقعا خیلی خوبه اما به نظرم اگر کشته مرده‌ی سینما نیستید، خوندن کتاب کفایت می‌کنه. ه

پ.ن۳: با اینکه پایان کتاب کاملا منطبق با سبک و هدف نویسنده هست و می‌تونه در نوع خودش شاهکار باشه، اما من دوست نداشتم! اگه پایان متفاوتی داشت امتیاز بیشتری میدادم.ه
        

7

شیاد و اتو
          شیاد و اتوپیا

دیالکتیک خاموش تانگوی شیطان را می‌توان در پرتو قاعده‌ی تحکم‌آمیز ویتگنشتاین فهمید: «فکر نکن، ببین!» در این رمان در وهله‌ی اول، هر کس می‌تواند بی‌واسطه با ارزشِ چهره روبه‌رو شود: درباره‌ی شأن و انسانیت فکر نکنید، فقط به آن نگاه کنید ــ تا غیرمستقیم (یعنی بدون بازتاب‌هایش) آن را دریابید. اما سپس ما می‌توانیم میز را برگردانیم و قاعده را معکوس کنیم: «فقط نگاه نکن، درباره‌اش بیندیش!» چون که تفسیر سرسری و کم‌مایه می‌تواند فریبنده باشد. تماشای دیگرباره و دیگرباره‌ی آن، و اندیشیدن بدان، ممکن است شما را به تفسیر اول بازگرداند: برای اینکه بتوانید درباره‌ی شأن و انسانیت فکر کنید، تنها باید چشم‌هایتان را باز کنید و برای اولین بار چیزی را که همیشه در چهره‌ی دیگران به ما خیره شده است، تشخیص دهید. قلم لسلو کراسناهورکایی همچون یک دوربین [بیهوده نیست که کراسناهورکایی پیوسته منبعی درخور برای دوربین بلا تار ــ فیلمساز مشهور و هموطن کراسناهورکایی ــ بوده است] همیشه موفق به برجسته کردن یا به عبارت درست‌تر چشمگیر کردن یک پرتره می‌شود؛ هنرِ چهره و انبوهِ مردمِ او، هنرِ چهره و توده، که در کار داستایفسکی و تولستوی نیز قابل تشخیص است؛ کنشی محض از ارائه‌ی پرجزئیات و مفصل از چهره‌ها، بدون هیچ استثناء و شأن و مرتبه‌ای. او این چهره‌ها را در پس‌زمینه‌ای سراسر ویران و در قالب زمانی پایان‌ناپذیر قرار می‌دهد. داستان درباره‌ی مزارعی پرت‌افتاده در ناکجاآبادی (لابد مجارستان) است که ساکنان معدود آن با فروش گاوها (کنایه از زندگی اشتراکی) ثروتی اندوخته‌اند. مناسبات این جامعه‌ی کوچک پیش از هر چیز بلاهت، سست‌ارادگی، بطالت، سردی، سکون، و خیانت‌خو بودن انسان‌هاست. اگرچه باران باید نمادی از رویش و برکت باشد، در «تانگوی شیطان» باران یادآور طوفان‌های عهد عتیق است. گویی کراسناهورکایی از عناصر طبیعت و زمین در ساخت و پرداخت فضایی آخرزمانی بهره می‌برد: باران‌های سیل‌آسا و مداوم، زمین‌های گل‌آلوده، دشت‌های بدون سکنه و وزش بی‌امان باد. همه‌چیز دست به دست هم می‌دهد تا مکاشفات آخرالزمانی عصر جدید خلق شود. پیامبر دروغین این مکاشفات کاراکتری به نام ایریمیاش است: شیادی که اعضای جامعه را به مهاجرت به اتوپیایی جدید دعوت می‌کند و در نهایت به بهانه‌ی ساختن این اتوپیا سرمایه‌ی اعضای مفلوک این جامعه را بالا می‌کشد.
        

1

Parisa

1402/2/17

          این کتاب یکی از بی نظیرترین هایی بود که اخیرا خوندم.نمایی آخرالزمانی که بسیار تیزبینانه به فلاکت بشر و تموم نشدن رنج های دنیا اشاره داشت، فضای کتاب بسیار سرد وتاریک بود.وجود باران های سیل آسا همراه با تار عنکبوت به خوبی حس ویرانی رو منتقل میکردن،اطمینان و تکیه تمام و کمال به یک  شخص و صرفا دنبال رو بودن بدون تعقل و تبعات این رفتارهای انسان  به وضوح تشریح شده،قسمتی از کتاب که اشاره به اصل مزخرف بی تفاوت بودن داره فاجعه ای رو رقم میزنه که به قدری برای من دردناک بود که تا  مدت ها ذهنم رو مشغول کرده بود،.
اگر بخوام از موضوع و محتوای کتاب  بگم ،ترجیح میدم به نقل قولی از کاراکتر مهم داستان اشاره کنم،
اونجا که راوی دانای کل از زبان ایریمیاش می‌گه: «هیچ‌چیز هیچ مفهومی نداره. فقط شبکه‌ای از چیزهاییه که به هم وابسته‌ان و این وابستگی بسته به شرایط زیاد و کم می‌شه. همه‌ چی فقط تو کله ما می‌گذره، ربطی به چیزهایی که می‌بینیم و می‌شنویم، یا حس می‌کنیم و مدام ما رو به اشتباه می‌اندازه نداره. آدم‌ها این باور پوچ رو دارن که می‌شه گلیم خودشون رو از زوالی که دامن همه رو گرفته، بیرون بکشن، اما هیچ راه فراری نیست.».
و این درون‌مایه در سرتاسر داستان به انواع و اقسام مختلف نشان داده و گسترده می‌شه؛ داستانی درباره زوال ممتد و ابدی و البته خیلی چیزهای دیگر!
اما مابین شخصیت‌های داستان، کاراکتری با نام «دکتر» هست که می‌خواهد به هر شکلی که شده، در مقابل این زوال و پوچی مقاومت کنه و  برای این‌ کار نوشتن رو انتخاب میکنه،به همراه  محافظت وسواس‌گونه از وضعیت حافظه‌‌اش. 
چرا که  به نظرش ،نها چیزی که زوال بدان راهی ندارد، حافظه است.پس بی‌آن‌که کاری کنه تنها مراقبه تا از حافظش در برابر انحطاطی که همه ‌چیز رو در خود فرو می‌بره، محافظت کنه»
از یک جایی به بعد انگار دوباره برمیگردیم به ابتدای داستان ،یعنی همون گیر افتادن تو یک لوپ که تا ابد الابد محصورمون میکنه.
در واقع نویسنده قصد داره، نمایی از جامعه انسانی رو به نمایش بگذاره که زوال و پوچی سهمگینی  دامنش را گرفته و وظیفه‌ای هم جز این نداره. اماهیچ  راه‌کار دقیقی به ما ارائه نمیده و  این داستان همان‌‌طور که گفتم، به حیات خود در ذهن ادامه میده. در واقع سوال مطرح شده و از خواننده میخواد خودش چاره‌ای بیندیشه.
هدف هم همینه. چرا که موجب میشه افراد یا اندیشمندان دیگری هم در ذهن احضار بشن( که از قضا نویسنده همین رمان هم تحت ‌تأثیرشان بو). 
انگار وقتی در پایان داستان، زمان دور می‌زنه و روایت مجدد به شروعش وصل میشه و درچرخه‌ای  بیهوده  بر میگرده ،حیاتِ اکران‌شده این شخصیت‌ها، در آن اوج زوال و نابودی و به‌ نحوی که گویی این اتفاق قرار است میلیون‌ها بار دیگر تکرار شود.

به نظرم داستان به شکلی به اندیشه‌های نیچه، نقب می‌زنه. به‌ویژه وقتی ارتباط شخصیت داستانی‌مان دکتر را با حافظه‌اش مشاهده می‌کنیم.
نیچه هم طبق اندیشه‌اش و طبق آموزه‌ «بازگشت ابدی‌»اش می‌گفت که
"این‌طور قلمداد کن که قرار است این زندگی و سرنوشت میلیون‌ها بار دیگر برای تو اتفاق بیفتد. "
و حالا در این صورت چه باید کرد؟ گویی مفهوم آموزه بازگشت ابدی و این تکرار بی‌‌نهایت، اتفاقی است که فقط در حافظه می‌افته ، یعنی همان که برای دکتر داستان تانگوی شیطان هم پیش اومد.

فیلمی با اقتباس از این کتاب ساخته شده که حدود ۸ ساعت هست متاسفانه من نتونستم تا انتهاش رو  ببینم اما به نظرم  تا همونجایی که دیدم هم جالب بود، چون کتابش عالی و بینظیر بود، گمونم موریک های uaral بتونه اون حس تاریکی و  رگبار مشهود رو کامل منتقل کنه، 
،قلم نویسنده  برای من بسیار پرکشش بود،تکرار درش وجود نداشت، تنها نکته ی مهم این هست که باید جمله به جمله کتاب رو تو ذهن حلاجی کمی تا مفهومش درک بشه.
        

2