معرفی کتاب Moon Over Manifest اثر کلر وندرپول

Moon Over Manifest

Moon Over Manifest

3.9
35 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

76

خواهم خواند

23

ناشر
شابک
9780385907507
تعداد صفحات
368
تاریخ انتشار
1389/7/21

توضیحات

        The movement of the train rocked me like a lullaby. I closed my eyes to the dusty countryside and imagined the sign I’d seen only in Gideon’s stories: Manifest—A Town with a rich past and a bright future.Abilene Tucker feels abandoned. Her father has put her on a train, sending her off to live with an old friend for the summer while he works a railroad job. Armed only with a few possessions and her list of universals, Abilene jumps off the train in Manifest, Kansas, aiming to learn about the boy her father once was.Having heard stories about Manifest, Abilene is disappointed to find that it’s just a dried-up, worn-out old town. But her disappointment quickly turns to excitement when she discovers a hidden cigar box full of mementos, including some old letters that mention a spy known as the Rattler. These mysterious letters send Abilene and her new friends, Lettie and Ruthanne, on an honest-to-goodness spy hunt, even though they are warned to “Leave Well Enough Alone.”Abilene throws all caution aside when she heads down the mysterious Path to Perdition to pay a debt to the reclusive Miss Sadie, a diviner who only tells stories from the past. It seems that Manifest’s history is full of colorful and shadowy characters—and long-held secrets. The more Abilene hears, the more determined she is to learn just what role her father played in that history. And as Manifest’s secrets are laid bare one by one, Abilene begins to weave her own story into the fabric of the town.
      

یادداشت‌ها

          اینجا از یک کتاب معمولی حرف نمی‌زنیم. داریم از یک برنده‌ی نیوبری، از یک رمان فوق‌العاده، بسیار خفن، مورد پرستش کتابخوارهای حرفه‌ای، گاز زده شده توسط یکی از همین کتابخوار ها(راست می گویم! راستی راستی گاز زد! جلو چشم های خودم) و.. آه الان اشک‌هایم سرازیر می شود.. داریم درباره‌ی ماه بر فراز مانیفست حرف می زنیم! بله!
شاید شبیه این تبلیغ‌های تلویزیون شد، اما بهتر از این نمی‌توانستم این شاهکار را معرفی کنم.

یک شهر را تصور کنید، شهری که در آن آدم‌ها زندگی‌شان را می‌کنند، مهربانند و هر کسی را می‌پذیرند، در این میان دخترکی آبیلین نام را تصور کنید که با پریدن از قطار آن‌هم در هنگام حرکت و در اواخر ایستادن آن، به این شهر داخل می‌شود. آبیلین را پدرش گیدئون، به این شهر، یعنی مانیفست، فرستاده است که یک تابستان را در آن بگذراند. اما به نظر آبیلین این شهر عجیب است. شاید دلیلش ملاقات او با دوشیزه سادی باشد. او آدم عجیبی است و پیشگویی و طبابت می‌کند. همه کاری انجام می‌دهد. سادی، آبیلین را مجبور می‌کند که برایش کار کند و در این بین، داستان‌هایی از گذشته‌ی آن شهر تعریف می‌کند. آبیلین متعجب است، چون در این داستان‌ها همه‌ی مردم شهرهستند جز پدرش که مدت زیادی در آن شهر زندگی کرده‌است! شاید شهر پدر آبیلین را دوست نداشته!

بحث شهر شد، به گمانم خلق یک شهر آن‌هم فقط با کلمات، کار دشواری باشد. اما از آن کارهایی‌ست که اگر نویسنده استادش باشد و به بهترین نحو انجامش دهد، چیزی است که در ذهن هر کتابخواری که کتابش را می‌خورد به زیبایی حک خواهد شد. مانیفست یکی از همین خلق‌های به یاد ماندنی است. علاوه بر خود شهر که به خوبی در ذهن شما ترسیم می‌شود، هر کدام از شهروندانش برای خودشان شهری هستند، هر کدام ویژگی‌های خودشان را دارند و خیابان‌های زندگی خودشان را می‌رانند. طرز لباس پوشیدنشان، تیک‌های عصبی شان، اینها نشانه‌های یک شخصیت پردازی بسیار قوی و طلایی ست.

قلم نویسنده فوق العاده است، از دریچه‌ی دید دو انسان اهل خطر و تا حد زیادی تودار، منتها یکی دختر و دیگری پسر. یک حالت خاصی دارد، چیز خیلی جذاب و عجیب غریبی نیست اما باعث می‌شود شما با کتاب همراه شوید نه اینکه به زور چشمانتان را از روی کلمات عبور دهید، به امید آنکه به یک جای هیجان انگیز برسید.

نویسنده‌ی مرور: زهرا اله‌وردی
        

5

        نثر کتاب بسیار خوب و ویراستاری هم عالی است و خواننده از خواندن این کتاب خسته نمی‌شود. کتاب داستان دختری به نام «آبیلین تاکر» را روایت می‌کند که مادرش در کودکی او و پدرش را رها کرده و رفته است. پدری که یک جا بند نمی‌شود و دائم از این شهر به آن شهر می‌رود و دخترش هم همراه او است.

در 12 سالگی پای دخترش زخمی می‌شود و او به فکر می‌افتد که دیگر این دختر جوان را نباید با خودش به اینجا و آنجا ببرد. بنابراین او را به شهری به نام «مانیفِست» می‌فرستد تا در کنار دوستش، «شِدی» بماند و خودش برای کار به شهری دوردست می‌رود.

«آبیلین» درخانۀ «شِدی» و در طبقۀ بالای خانه ساکن می‌شود و وقتی سعی دارد که برخی وسایل باارزشش را در زیر کف‌پوش چوبی مخفی کند، یک قوطی سیگار فلزی پیدا می‌کند که داخلش چند وسیلۀ قدیمی وجود دارد و یک نامۀ قدیمی.

روز بعد «آبیلین» با اصرار «شِدی» به مدرسه ـ که روز آخر پیش از تعطیلات تابستانی را می‌گذراند ـ می‌رود و با بچه‌ها و خانم راهبه‌ای که معلم مدرسه است، آشنا می‌شود و معلم تکلیفی برای نوشتن یک داستان به او می‌دهد.

«آبیلین» در خانۀ درختیِ حیاط خانۀ «شِدی» است و گنجینه‌اش را بررسی می‌کند که دو دختر به نام‌های «لتی» و «روتانا» که دخترخاله‌اند، به نزدش می‌آیند. «آبیلین» ابتدا تصور می‌کند که آنها برای فضولی و سرک کشیدن به کارها و زندگی او آمده‌اند و با آنان تند برخورد می‌کند. اما بعد متوجه می‌شود که قصد آنها چنین نیست و با هم دوست می‌شوند و بیشتر اوقات تابستان را با هم می‌گذرانند. 

آنها پس از خواندن نامۀ قدیمی فردی به نام «نِد» به دوستش «جینِکس»، درگیر ماجراهایی می‌شوند و بعد پای «آبیلین» به خانۀ زن پیشگویی به نام «دوشیزه سادی» باز می‌شود و داستان گذشتۀ هجده سال پیشِ شهر و مردمش را در سال 1918 میلادی، اکنون یعنی در سال 1936 از او می‌شنود.

«آبیلین» کم‌کم  متوجه می‌شود که پدرش «گیدئون تاکر»، همان «جینکس» بوده که به دلیل فرار از دست پلیس و جدا شدن از عمویش که قاتل بوده است، به «مانیفست» آمده و قصد داشته که خیلی زود از اینجا با قطار بعدی برود؛ اما سرنوشت او را با «ند» آشنا می‌کند و در «مانیفست» می‌ماند و ... .

مردم شهر که بیشتر آنان، مهاجرانی از کشورهای مختلفند، در سودای یک زندگی راحت به آمریکا آمده‌اند و اکنون در معدن زغال سنگ با شرایطی سخت و نامناسب کار می‌کنند. 

وقتی ماجرای زندگی هر یک از اهالی در هجده سال پیش روشن می‌شود، یک قدم به شناخت پدرش و جایگاه او در بین مردم شهر نزدیک شده و قدم به قدم پیش می‌رود تا بالاخره کل ماجرای زندگی پدرش در شهر «مانیفست» را می‌فهمد.

«دوشیزه سادی» کم‌کم داستان یکایک اهالی را در روزگار پیشین برایش بازگو می‌کند و هر داستان مانند تکه‌ای از یک پازل یا جورچین است که به کامل شدنِ داستانِ شهر کمک می‌کند. اما تا اواخر داستان کم و کیف و چگونگی آن روشن نیست و در بخش‌های پایانی، تمام ابهامات برطرف شده و داستان روشن می‌شود. 

سپس «آبیلین» تلگرافی برای پدرش می‌فرستد تا او را به شهر بازگرداند. پدری که از «مانیفست» برای همیشه رفته است؛ زیرا خود را در مرگ دوستش «ند» در جنگ مقصر می‌داند. این تلگراف خبر بیماری «آبیلین» است که پدرش را به شهر می‌کشاند و با «آبیلین» در شهر ماندگار می‌شود و «آبیلین» خبرنگار روزنامۀ محلی می‌شود و داستان به پایان می‌رسد.

داستان‌های کوتاه بیان شده در کتاب جذاب و شنیدنی‌اند. هم چنین ماجراهای هر یک از اهالی یا رویدادهای بزرگ شهر در روزگار گذشته بسیار جالبند و همه به پیشبرد داستان اصلی کمک می‌کنند. در این کتاب؛ تک‌تک آدم‌های قصه، از رفتارشان در گذشته یا شرمگین هستند یا به دلایلی نمی‌خواهند به آن فکر کنند.

در این میان «آبیلین»، کم‌کم با تمام اهالی شهر آشنا می‌شود و احساس می‌کند که آنها عضو خانوادۀ او هستند و ضمن اُنس گرفتن با آنان، می‌کوشد کمک‌شان کند. تمام مردم شهر می‌کوشند به «آبیلین» محبت کنند و او علت این مطلب را نمی‌داند.

اولین قدم برای رسیدن به چنین هدفی، آشتی دادن هر یک از اهالی با خود و گذشته‌ای است که شاید توان تغییر آن را نداشته‌اند و سپس آشتی اهالی با یکدیگر است. او در این مسیر تنها نیست و هم‌کلاسی‌ها؛ به‌ویژه دو دوستش «لتی» و «روتانا» و برخی دوستان پدرش از اهالی شهر، همراه و هم‌قدم اویند و یاریش می‌کنند.

«آبیلین» در این زمینه موفق می‌شود و آخرین نفری که باید به جمع مردم شهر بپیوندد؛ پدرش «گیدئون تاکر» است که باید هم خود و هم اهالی را ببخشد و از آنان که چون خانواده‌اش با او مهربان بوده‌اند و اکنون نیز به دخترش محبت کرده‌اند، تشکر کند و در کنارشان به آسایش و آرامش برسد.

در مجموع کتاب یک رمان نوجوانانۀ خواندنی و جالب است که تاکنون چند جایزه هم برده و نوجوان وجودِ من از خواندنش فوق العاده لذت برد و بی‌شک خوانندگان نوجوان و بزرگترها هم از خواندنش لذت خواهند برد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

29