در تاریکی شب فرو می‌رویم و ناراحتی و افسردگیمان را با هم شریک می‌شویم. انگار که ذهن مرا می‌خواند و از درون من باخبر است! تاریکی کم کم می‌شکند و نور امید سرازیر می‌شود. من و این کتاب با هم همه چیز را همراه بودیم همانطور که گذشته ام را می‌دانست شاید پایانش هم آینده من است؟پایانی خوب و زیبا.
      

        از چه چیزی در زندگیمان رنج می‌بریم؟ ترس؟ افسردگی؟ استرس یا اضطراب؟ شاید هم به دنبال یک زندگی خوب هستیم. با خواندن این کتاب می‌توانیم جرات مقابله با مشکلات را پیدا کنیم،هر وقت احساس ناراحتی کردیم می‌تونیم به این کتاب پناه ببریم به ما می‌گوید در شرایط سخت باید چه کاری انجام بدهیم.. ما را درک می‌کند و به دنبال کمک است..
      

        واقعا به نظر من ارزش خوندن نداره از اونجایی که خیلی ازش تعریف شنیده بودم خوندمش و از بس چرت و پرت بود سرم درد گرفت البته این هم بگم که توی دو ساعت تمومش کردم . اما هیچ ستاره ای بهش نمیدم من بیشتر کتاب هایی رو دوست دارم که سرگرمم کنن باهاشون بخندم یا نمیدونم حالم باهاشون خوب بشه حس خوب بگیرم یا یک چیزی ازشون یاد بگیرم حداقل
ولی این... نمی دونم چی بود واقعا خیلی سم بود نزدیک بود بالا بیارم واقعا آدم باید روحیه متفاوتی داشته باشه که از این کتاب خوشش بیاد!
      

        گاهی اوقات ما به ایمان خودمان شک داریم،مثلاً ما تا به حال به این فکر کرده‌ایم که اگر یک روز فردی از ناکجا آباد بیاید و بگوید که خداست چه می‌کنیم؟خوب این کتاب با داستان عجیب و گاهاً ترسناکش ما رو به این فکر وا می‌دارد. کتاب با آرامش و غمی خاص پایان می یابد اما درسی بزرگ به ما می‌دهد «به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم به مشکل بگو یه خدای بزرگ دارم» 

      

        چطور دیگران را متقاعد کنیم و آنها را تحت فرمان خودمان در بیاوریم؟چگونه کنترل افراد را به دست بگیریم؟انواع فریب دادن و روش‌های آن... تمام این سوال ها جوابشان در این کتاب پیدا می‌شود. کتاب حتی راجع به شستشوی مغزی، هیپنوتیزم ، دستکاری روانی و از این دسته هم توضیح می‌دهد.
      

        برت از ته دلش می‌دانست که جادو واقعی است اما همکلاسی‌هایش او را مسخره می‌کردند. از وقتی که به یادداشت در این مدرسه بود،از زمانی که سه سال داشت و مردی ناشناس و سیاه پوش او را به آن مدرسه آورده بود. برت در خواب هم نمی‌دید که سوار بر کشتی هوایی شود و با دوستان واقعی‌اش به طرف قلعه‌ای شناور در ابرها سفر کند. 
حقیقتاً خیلی این کتابو دوست دارم پیشنهاد می‌کنم بخونیدش یک سری اتفاقات عجیب توش میوفته بعضی جاهاش واقعا اشک درار بود و بعضی قسمت هاش هیجانی می شد که خیلی خوب بود...  یک وایب خیلی فانتزی ای ازش گرفتم که از همون اول جذبم کرد.
      

        داستانی آمیخته با احساسات که روحی کاملاً واقعی راوی آن است. شاید سم، سونی، کاف ،نئو و هیکاری در زندگی بعدیشان دیگر بیمار نباشند سونی بال دارد و سم دیگر عجیب نیست،نئو و کوئر کتابی که نوشته‌اند را در دست دارند و همه آنها  بار دگر کنار ساحل جمع می‌شوند برای ساعاتی غم‌هایشان را فراموش می‌کنند و باز با همدیگه می‌رقصند؛شاید در زندگی بعدیشان دردی برای تحمل کردن وجود نداشته باشد و •مرگ تا ابد بمیرد•
این کتاب هم واقعا تونست احساسات منو درگیر کنه هم واقعاً با شخصیت‌هاش ارتباط گرفته بودم 
      

        جیکوب به همراه دوستان عجیبش در راه سفری خطرناک است البته آنها فکر می‌کنند که می‌توانند با این کار از دست وایت ها فرار کنند و از هیولاهای توخالی دور بمانند،همچنین می‌توانند دوشیزه پرگرین را از حالت پرنده به حالت واقعیش در بیاورند اما خطر در کنار گوششان بود-
خب باز هم یک کتابی که معروف نیست اما عالیه رو داریم😀 من خودم عاشق این کتاب شدم و واقعاً خیلی خفن بود و مشابهشو نخونده بودم یک فیلم هم باید بگم داره اما وقتی که من دیدمش واقعاً حالم به هم خورد اصلاً هیچیش شبیه کتابش نیست اگر شما فیلمش رو دیدید هیچ اشکالی نداره و حتماً باید کتابش رو بخونید چون فیلمش خیلی مزخرف بود واقعا😂

      

        سوزی سوانسون دختری است که با همکلاسی‌هایش متفاوت است و پس از مردن دوستش فرنی در دریا یک کلمه هم به زور حرف می‌زد. اطلاعات زیادی درباره عروس‌های دریایی داشت و می‌دانست که هر ۵ ثانیه ۲۳ نفر بر اثر نیش عروس دریایی می‌میرند. سوزی می‌خواست ثابت کند (بعضی وقت‌ها اتفاق‌ها بی‌دلی رخ میدن) جمله اشتباهی است. 
من این کتابو دوست نداشتم چون روند خیلی کندی داشت و اتفاق خاصی توش نیفتاد و از نظر من اصلاً جالب نبود اما خب بعضیا بهش علاقه دارند اما باید بگم شخصیت اصلی توی داستان یعنی همین دختره بعضی جاها واقعاً رو مخم بود  اینکه خیلی درونگرا و خجالتی بود اعصاب منو به هم می‌ریخت
      

        مارینکا با مادربزرگش در خانه‌ای که پاهای مرغی دارد زندگی می‌کند. مادربزرگ او یک گایا است و وظیفه‌اش هدایت مردگان به سوی ستارگان است،این باعث می‌شود مارینکا نتواند با انسان‌های زنده ارتباط برقرار کند؛اما او می‌خواهد از حصار رد شود و پا به دنیای بیرون از خانه بگذارد. او می‌خواهد دوستی داشته باشد که بیشتر از یک شب کنارش باشد...
این از اون دست کتاب‌هایی هستش که معروف نیست و کمتر کسی خوندتش اما واقعا داستان زیبایی داره و ارزش خوندن داره
      

        مینا برای نجات روستایشان بدون خداحافظی به درون دریا می‌پرد. اما آیا کار او درست بوده است که قوانین را شکست؟آیا او واقعاً عروس خدای دریاست؟می‌تواند طلسم را بشکند و خدای دریا را از خواب بیدار کند؟
 باید بگم واقعاً این کتاب یک دنیای جادویی دیگه داره که یک جورایی میشه باهاش زندگی کرد من خودم خیلی دوسش داشتم و از همه بیشتر آخرش رو.
      

        آدام و آملیا برای بهتر شدن رابطه‌شون با یکدیگر به سفر می‌روند اما مشکلاتی پیش می‌آید و مجبورند به بلک واتر بروند و شب را آنجا بمانند اما ظاهراً کسی آنها را زیر نظر دارد و نمی‌خواهد آن دو با هم خوشبخت باشند و آنها شبی ترسناک را سپری می‌کنند...
وقتی که به یه جاهایی از کتاب رسیدم واقعاً داشت سرم شاخ در می‌آورد از اینکه چطور یهو اینجوری شد و واقعاً شوکه شدم روند کتاب جوریه که اصلا نمی‌تونی حدس بزنی و باید هم ۵ ستاره بهش می‌دادم 
      

        دیزی با یک قلب مریض به دنیا آمد و والدینش به خاطر وجود او خود را سرزنش می‌کردند خواهرهایش هم آرزو می‌کردند که وجود نداشت اما همه چیز در یک شب ترسناک تغییر می‌کند...
من از کتاب دیزی دارکر واقعاً خیلی خوشم اومد و به نظر من داستان خیلی عجیب غریبی داشت البته احساس می‌کنم که نویسنده یک کمی از ایده‌اش رو از کتاب «وآنگاه هیچکس نماند»گرفته اما بازم چیزی از ارزش‌های این کتاب کم نمی‌شه باید بگم قطعا ارزش خوندن داره...
      

        تمام مردم یکی یکی بینایی خود را از دست می‌دهند اما به جای اینکه همه چیز را سیاه ببینند برعکس همه چیز را سفید می بینند کم کم تمام مردم کور شدند به جز همسر پزشک که تمام سختی‌ها و درد و رنج‌های دوستان نابینایش را می‌توانست ببیند و کاری از دستش ساخته نبود...
این کتاب واقعاً یک کتاب خیلی زیبا و متفاوت بود  اصلاً قابل مقایسه با بقیه کتاب‌ها نیست هر کسی باید خونده باشدش این کتاب واقعاً باعث شد که نگاه من به زندگی تغییر کنه و واقعاً لایق ۵ ستاره است
      

        شینا قدرتی دارد که از خاندانش نسل به نسل به او ارث رسیده است او یک گلیمر است و از این قدرتش برای کمک به دیگران استفاده می‌کند. او می‌تواند با باد حرف بزند و چیزهایی را ببیند که انسان های معمولی نمی‌توانند ببینند...
من این کتاب رو دوست داشتم ولی خب نه زیاد چون داستانش اونقدرها هم به وجدم نیاورد و صرفاً یک داستان ساده و خوب بود.. و فکر می‌کنم توی رده سنی ۱۱ تا ۱۵ سال بتونن بخوننش