معرفی کتاب کلیدر اثر محمود دولت آبادی

کلیدر

کلیدر

4.6
69 نفر |
20 یادداشت
جلد 5

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

111

خواهم خواند

38

ناشر
پارسی
شابک
0000000150592
تعداد صفحات
648
تاریخ انتشار
1363/1/3

توضیحات

کتاب کلیدر، نویسنده محمود دولت آبادی.

لیست‌های مرتبط به کلیدر

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بعد از گذشت حدود 8 ماه (با وقفه های بینش) بلاخره گوش کردن این کتاب رو تموم کردم🫣😂
اولین بار گمان می‌کنم سال‌های دبیرستان بود که با اسم نویسنده و کتاب هایش آشنا شدم. هیچوقت به طور جدی نخواستم این رمان طولانی رو بخونم، یکی از دوستانم چندین بار استوری این کتاب رو گذاشت و باز من فقط یواش یواش و جلد جلد کتاب رو از برنامه کتابخوانی الکترونیکی می‌خریدم(که متأسفانه الان دیگه در اون برنامه، امکان دسترسی به این کتاب نیست به دلیل درخواست ناشر) اما خب از من بعید بود بخوام خیلی زود شروعش کنم😂حدود یک سال پیش در گروهی مجازی از دوستانِ خوبِ کتاب، مجدد به این کتاب برخوردم، ولی باز هم از متن طولانیش ترسیدم و به علت نامساعد بودن حالم بازم دست نخورده نگهشون داشتم، تا اینکه بلاخره صوتی این کتاب منتشر شد و من بلاخره خریدمش و شروعش کردم.
و حالا که بلاخره موفق شدم ناکام از خوندن  این کتاب از دنیا نرم 😅می‌خوام بگم قدرت نوشتن آقای دولت آبادی تحسین برانگیزه. حس می‌کردم من هم کنار شخصیت ها در دل داستان هستم. و جالبتر از تمام اینها این بود که انگار داستان یک شخصیت اصلی نداشت بلکه تک تک شخصیت ها اونقدر خوب توصیف شده بودند و ازشون صحبت شده بود که انگار همه شخصیت اصلی بودند. و اون پایان الهام گرفته از بزرگترین واقعه تاریخ هم که دیگه جایی برای صحبت نمی‌ذاره.
خوشحالم که بلاخره خودنمش(گوش کردم) 🦾

شخصیت های محبوبم:بلقیس و زیور و ستار 💔
        

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

           یکسری یادداشت توی روند خوندنش نوشته بودم که راجع بهشون آخر سر حرف بزنم، ولی متاسفانه یادداشت‌ها رو گم‌ کردم💔
یکسری چیزای کلی می‌گم پس:
اول اینکه کل کتاب بر پایه‌ی توصیفات استواره؛ اینقدر توضیحات از هر چیزی، فضا و آدما و چهره‌ها و محیط و آب و هوا و...قشنگ و تازه و جالبه که من تمام این ده جلد رو به خاطر همین خوندم‌. جوری که تو با این کتاب می‌ری و عشایرنشین می‌شی. می‌ری روستایی می‌شی. تو مغزِ ارباب‌های روستاها می‌شینی و شخصیت کثیفشون رو می‌بینی. شهر رو می‌بینی و تفاوتش با روستا. 
و دیگه اینکه شخصیت‌های زیادی داره و تمام شخصیت‌ها واقعی و جز به جز متفاوتن. شخصیت‌پردازی اونقدر قوی که تو واضح فرق بین یک بلوچ و افغان و یک ارباب سبزواری رو می‌فهمی. 
و البته یکسری کارها و رفتارهای عجیب که فقط تو اون دوران توی باور می‌گنجیده ولی اینقدر هنرمندانه نقل شده که تو ذوق نمی‌زنه و می‌تونی با فضای داستان تطبیقش بدی. 
و کلمات این کتاب خداست. اضافه‌های تشبیهی و استعاریش اینقدر جالب و تازه‌ست دوست داشتم تک تکشون رو زیرش خط بکشم و بارها و بارها بخونم.
و  دیالوگاشون:))) اینقدر واقعی، اینقدر نفوذکننده که من ده جلد خوندم و تا آخر از شدت زیبایی و تاثیرگذاری دیالوگ‌هاش شگفت‌زده می‌شدم. 
من شخصیت‌های داستان‌ رو اونقدر دوست نداشتم. گل‌محمد جالب بود ولی برای من دوست‌داشتنی نبود و همینطور بقیه اما خب اینقدر کتاب از همه جهات زیباست که دوست نداشتن شخصیت اصلا به چشم نمیاد. تهش با سرنوشت همین شخصیت‌هایی که دوستشون نداشتم ولی عمیقا روم تاثیر گذاشتن اشک ریختم و بابت تموم شدن ماجرا، غمگین شدم. و این شخصیت‌ها جوری قشنگ بهشون پرداخته شده که کاری می‌کنه توی دل داستان بری و همزمان باهاش فکر کنی، دچار سرخوردگی بشی، دودل بشی، عاشق بشی و گریه کنی.
در نهایت برای این اوقات خوشی که با‌کلیدر داشتم دلم تنگ میشه:)

        

41

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          من مارال‌ام. از دامان سرخم عشق می‌روید.
من گل‌محمدام. چوخا بر دوش، در پی خود می‌گردم.
من بلقیس‌ام. ریشه‌های  خانه از من جان می‌گیرد.
من بیگ‌محمدام.‌ آرزوهایم فراوان و عمرم کوتاه است.
من زیور‌ام. به اشتیاق مرگ، زندگی می‌کنم.
من خان‌عمو‌یم. دنیا را می‌خواهم و عقبا را در دست دارم.
من ماهک‌ام. زاده‌ی تنهایی در حصار چادرها.
من شیروام. گیس‌هایم گرچه بریده‌اند اما آبرو هنوز دارم.
من خان‌محمدام. در حصار کوه‌ها به اجبار جامانده.
من کلمیشی‌ام. داغ‌دار داغ‌های بی‌پایان.
من دلاورام. مردی که عشق را نیکو از دست داد.
من عبدوس‌ام. به بند خو کرده‌ام.
من شیدا‌ام. شرم را خورده‌ام و حیا را قی کرده‌ام.
من بابقلی‌بندارم. طمع دارد می‌کشدم.
من موسی‌ام. نمی‌دانم کجای راه را همیشه اشتباه می‌روم.
من صبروام. نمی‌توانم آن باشم که می‌خواهم.
من خاله صنم‌‌ام. شراب‌خانه‌ام زبان‌زد است.
من عباس‌جان‌ام. هم دیگران را می‌کشم و هم خود را.
من ستار‌ام. تا پای جان، حرفم حرف است.
من نادعلی‌ام. پشیمان از زاده شدن.
من آلاجاقی‌ام. خیانت را از برم.
من مد‌گل‌ام. تا همیشه از آتش هراس خواهم داشت.
من مدیار‌ام. از دست داده‌ی عشق و جان و همه‌چیز.
من ماه‌درویش‌ام. سید خوش‌الحان بداختر.
من فربخش‌ام. سرگردی که بیم داشت از خویش.
من آتش‌ام. در آتش خواهم سوخت.
من
من مارال، گل‌محمد، یا کیستم؟
به راستی من کیستم؟

        

49

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

وقتی قرار
          وقتی قرار شد از شاهکار حرف بزنیم 
یعنی اثری که توانسته مخاطب را مجاب کند آن نوشته توانسته
جلب رضایت مخاطب کند
محمود دولت آبادی توانست این کار را در ادبیات فارسی قرن ۱۴ شمسی به نام خود ثبت کند.
شاهکار اما از چه جهت؟
گاهی حرف ما در محتواست ، اما ایران، ایران متعصب، ایرانی غیور، ایرانی روستایی 
با تصویری که نویسنده از آن دوران ترسیم‌کرده می‌شود گفت فاصله دارد.
اما باید گفت
می‌ایستیم‌ و به افتخار و احترام این نویسنده و خلق این اثر  دست میزنیم.
تاریخ، جامعه شناسی، مردم شناسی و همچنین شناخت قدرت‌ها و عملکرد قدرت طلبها و توصیف ذات افراد از مطالب قشنگ اثر بود.
کشمکش‌ها، پی‌رنگ قوی، "نگو نشان بده" ، تحلیل اوضاع در بستر قلم‌فرسایی ادبی ساختار داستانی 
وقتی در این اثر جستجو می‌شود 
در مجموع این بررسی ها باید گفت
"کلیدر، یک شاهکار ادبی فارسی است" 
مدتها از اتمام مطالعه کتاب می‌گذرد اما من هنوز در خودم نمیبینم‌که بتوانم از این اثر حرفی بزنم 
اما ادب اینچنین اقتضا می‌کند که وظیفه خودم را بعد از مطالعه این کتاب انجام بدهم.
باز باید بگویم که نقد مهم‌بر این اثر ، ترسیم جامعه‌ای غیر ایمانی است از ایرانی که در آن ایمان موج می‌زند.
خاطرم را مکدر نمود ، اگر این اثر بخاطر فضای امروز جامعه با توجه به تبلیغات خارجی علیه دین و عملکرد بسیاری از مسئولین از خدا بی‌خبر بود شاید به هزار و یک دلیل می‌توانستیم توجیه‌گر این بی انصافی دولت آبادی باشیم. همچنین اگر در کلیدر توجه به قشر خاصی از جامعه بود می‌پذیرفتیم 
اما کلیدر بیانگر یک ایران‌کوچک بود که همه افراد و اقوام را در بر داشت. 
همین باعث می‌شود تا بگویم
کلیدر را بخوانید ، حتما هم بخوانید
از مطالعه دیگر آثار غافل شدید مهم نیست تا اینکه کلیدر را به اتمام برسانید
از جناب آقای دکتر بابک رستگار دوست عزیزم و همچنین سرکار خانم بانی بابت راه اندازی گروه همخوانی "کلیدر" کمال تشکر را دارم
من کلیدر را به گروهی از حرفه‌ای خوانان خواندم.


        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کلیدر جلد٩و ١٠
پایان یعنی تماشای گردباد رخدادها، گفتارها و افکار در سراشیبی مسیری که طی کرده ای. تندبادی که گاه نسیمی روح افزا بوده و حالا یکه تازی می کند و تو ناتوان از هرکاری فرجام را به نظاره می نشینی. انتهایی که به غروب دل انگیز خورشید و طلوع باشکوه آن نمی ماند. عاقبت هر بنای استواری, پوده شدن در وقتی مقرر است.

سیر حوادث جلد های واپسین شتاب بیشتری می گیرد اما چیزی که خواننده را به خود مشغول می کند نه ماجرای شخصیت ها که بیشتر حس دلتنگی ناشی از اتمام این سفر است. ساعت ها، روزها و ماه ها تنفس در اقلیم کلیدر عادت ثانوی من شده و جدا شدن از این محیط دشوار است. پایان بسان مرگ از راه می رسد،  مقاومت بی فایده است و حتی توقع رخ دادن امری خلاف انتظار نیز دشوار به نظر می رسد. 

در بیشتر آثار بزرگ و حجیم(چه مکتوب و چه تصویری) پرسش مخاطبین و دغدغه مؤلفین شیوه پایان بندی است. حوادث کتاب مانند منظومه ای از اقمار که با آغاز داستان در حال انبساط و دور شدن از هم هستند و هر کدام پس از آفرینش می روند تا به مسیر زندگی خود ادامه دهند باید در یک نقطه از حرکت باز ایستند،  در یک موقعیت با هم تلاقی کنند و یا سرنوشت تاثیرگذار ترین آنها برای مخاطب تا حدودی آشکار شود.(صورت ها دیگر بماند برای حساب احتمالات و ذهن جوال خواننده ارجمند)

کلیدر نیز که عنوان "دومین رمان طولانی جهان" را یدک می کشد از این قاعده مستثنی نیست. حال اینکه آقای دولت آبادی در این مهم چه کرده بماند برای خواننده های این کتاب. گفته بودم که سعی می کنم چیزی آشکار نکنم. شخصاچیزی که دوست دارم در پایان بگویم همان حس عجیب و غیر قابل وصف و چند وجهی است که ترکیبی است از خوشحالی پایان کتاب، ناراحتی از اتمام داستان، حس بی وزنی ناشی از غوطه ور شدن در جهان ظالم، حق کش و کمی بی معنای (به معنا وصف تنقیصی نیست اینجا) دولت آبادی، تردید از اینکه آیا انتخاب این اثر کار درستی بود، یاس به دلیل تکرار سرنوشت بسیاری از مردمان داستان در واقعیت و... . 

پ: مواجه شدن با اثری که چنین ضربات سنگینی بر پیکره روح مخاطب وارد می کند آسان نیست. حال گفتم حال مرا در استقبال از پیام های محبت آمیز شما در پست های قبلی درک کنید. آسان نیست...

پ٢: هر موقع حس شما در ظرف کلمات قابل انتقال نبود، به گمان من آنجا انتهای ادبیات(مکتوب) است. 

پ٣: پایان ١۶اسفند٩٩
        

1

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          《در روزگاری که ظلم ریشه دارد، ایستادن ساده نیست.
اما باید ایستاد؛ حتی اگر تنها بمانی❤️‍🩹
محمود دولت آبادی_》


تمام شد...
اما مگر می‌شود این زخم تمام شود؟

وقتی هزاران صفحه با جان و دل خوانده‌ای، وقتی در دل داستانی اینقدر وسیع زندگی کرده‌ای،
تمام شدنش بیشتر شبیه داغی‌ست که بر جانت می‌ماند تا نقطه‌ی پایان.

نمی‌دانم چه شد که درگیرش شدم.
اوایل، مخصوصاً تا جلد سوم، مدام می‌گفتم چرا باید ادامه بدهم؟
این اتفاقات چیست که تعریف می‌کند؟
کی و در کجای تاریخ، مردم کشور ما به ناموس یکدیگر رحم نکرده‌اند؟
 اما چیزی باعث شد رهایش نکنم..
صدایی در درونم گفت:
به چشم داستان نگاهش کن نه یک واقعیت تاریخی و ادامه بده.. 
 حالا که ده جلد را تمام کرده‌ام، 
حس می‌کنم عضوی از خانواده‌ی کلمیشی‌ام.
با آن‌ها خندیدم و ترسیدم
گرسنگی کشیدم
به عدالت فکر کردم
 به ظلم، به زندگی، به مرگ، به همه‌ی اینها فکر کرده‌ام.
 حالا در پایان کتاب؛
دلم یک جای خالی عظیم دارد؛
جای مردانی که می‌خواستند دنیا را عوض کنند، اما نمی‌دانستند چطور.

کلیدر فقط یک رمان نبود،
تجربه‌ی زیستن در جهانی بود که هم آشنا بود و هم غریب.
تلخ و شیرین، زمخت و لطیف، درست مثل زندگی.

این کتاب/نویسنده برای خودش قهرمانی داشت!
(هرچند که قهرمانش برای من هیچوقت یک قهرمان واقعی نشد)
قهرمانی که نه سیاه بود و نه سفید،
 انسانی واقعی با رویاهای بزرگ و خطاهای بسیار عمیق.
قهرمانی که 
می‌خواست عدالت را بیاورد،
ولی در برزخی از موقعیت‌ها گیر افتاده بود؛
نصف در دل رعیت، نصف در تعامل با ارباب بود.
می‌خواست به رعیت کمک کند،
 اما هرگز آن‌ها را تربیت نکرد، آموزش‌ نداد و آماده نکرد..!
در اوایل راه، در بزنگاه‌های حساس، با ارباب‌ها معامله کرد، گاهی به اجبار، گاهی به خیال تاکتیک.
و در نهایت
 نه اعتماد ارباب‌ها را داشت
 _اعتماد که هیچ، حتی برای آنها خطر به حساب می‌آمد_
و نه پشتیبانی کامل مردم را.

او با گلوله حرف زد، چون این تنها راه پیش رویش بود.
چه کسی این راه را پیش رویش گذاشت؟
خودش از روز اول برای عشق و عاشقی و انتقام گرفتن، راه اشتباهی را پیمود..💔

اما گلوله، زبانِ همراه کردن نیست؛ 
زبان جدایی و ترس است.
و همین شد که مردم پشتش نایستادند؛ چون نفهمیدند دقیقاً در پی چیست، و اصلاً فرصت فکر کردن هم نیافتند.

اگر می‌خواهی مردم را همراه خودت کنی، باید با آن‌ها راه بیایی، آموزش بدهی، رهبری کنی..
باید در کنارشان بمانی؛
تا باورت کنند
تا بفهمند چرا می‌جنگی
تا خودشان بخواهند که در کنارت باشند.
اما قهرمان‌ داستان‌ما، با همه‌ی خلوص و شجاعتش، 
انقدر تند رفت، انقدر از بقیه جلو زد،
که مردم را پشت سرش جا گذاشت.
در نهایت
تنها ماند، و تاریخ همواره برای انسان‌های تنها، پایان‌های تلخ می‌نویسد.💔

او می‌توانست نه فقط قهرمان داستان، بلکه یک قهرمان واقعی یا اسطوره شود،
 اگر زمانه‌اش، مردمش، و حتی خودش، آمادگی بیشتر و هدف والاتری داشتند.


و حالا همه‌چیز تمام شده است
 من مانده‌ام و دلتنگی...
برای کوه‌های سنگلاخ
 برای صدای اسب‌ها
 برای سفره‌ی خاکی مادر
برای خانه‌ی محقر
برای همه‌ی زخم‌هایی که این داستان بر تنم نشاند.
و برای صداهایی که قبل از تحقق عدالت رو به خاموشی رفتند..

کلیدر برای من یک واقعیت تاریخی نیست، بلکه زخمی‌ست که عمیقاً دوستش داشتم، حتی اگر دردناک باشد❤️‍🩹
        

66

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          دومین رمان بلند جهان را خواندم و لذت بردم. 
توصیفات از شخصیتها و مکانها و حالات مردم و اربابان همه آنقدر خوب و با جزییات بود که خودت را کاملا همراه میدیدی مثل یک نقاشی،  مثل یک فیلم و همانقدر هم از تمام شدنش غصه دار میشوی. 
شخصیتهای منفور و مفلوک یا بیعرضه یا بالعکس قلدر یا مهربان و دغدغه مند... 

اما جدای از کشش خود داستان باید بگویم خیلی سیاه نوشته شده بود داستان، در حدی که گل محمد که ظاهرا قهرمان داستان بود در حقیقت تا پایان جلد دهم هم برای من قهرمان نشد... 
انگار تکلیفش با خودش هم مشخص نبود و هدف والایی برای خودش نداشت و مردد بود. 

زمانی هم که یکسویه شد باز هم خیلی مقتدر و محکم نبود... 
البته نمیدانم گل محمد واقعی هم اینطور بوده یا نه چون ظاهرا با الهام از داستانی واقعیست. 
ضمن اینکه مردم زمانه هم زیادی فاسد بودند.. مردم عادی انگار همه عرق خور و زنان فاسد و.... 

و مذهب هیچ جایی در کتاب و مردم آن زمان ندارد تنها آدم های مذهبی داستان بیعرضه ترین و بیخودترینها هستند.... 

القصه این بخش ماجرا مورد نقد است. 
ولی آنقدر جذاب و پر کشش نوشته که خیلی راحت تا پایان جلد ده را بروید. 
و با دلتنگی برای کاکل بیگ محمد و برادر دوستی اش، خان عمو و شوخی هایش، خان محمد و کینه هایش، و.....  تمام کنید. 
        

2