همت به روایت همسر شهید
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
134
خواهم خواند
10
نسخههای دیگر
توضیحات
جوانی که از در آمد تو؛ لباس سپاه تنش نبود، یک پیرهن چینی داشت و لبه جیبش عکس امام را زده بود که می خندید. شلوارش کُردی بود، هر چند به او نمی آمد کُرد باشد. جثه اش نحیف بود، ریشش بیش از معمول بلند و نگاهش... نگاهش دختر را یاد اهواز انداخت، یاد روزهای بچگی؛ اهواز، تهران، تبریز؛ به خاطر شغل پدرش ایران را یک دور گشته بودند. رو کرد به دوستش، گفت: «بین برادرهای کُرد چه برادرهای خوبی پیدا می شن!» دوستش خندید، گفت: «برادر همت از بچه های اصفهانه. من توی دانشسرا باهاش همکلاس بودم. این جا مسوول روابط عمومی سپاهه.» سرش را از روی بالش برداشت و نیم خیز شد، همت را دید.
بریدۀ کتابهای مرتبط به همت به روایت همسر شهید
نمایش همهلیستهای مرتبط به همت به روایت همسر شهید
یادداشتها
1400/11/4
6
1402/5/3
41
1402/1/13
7
1400/11/7
3
1401/8/22
3
1403/2/17
0
1402/11/27
1
1403/4/2
2
1402/8/19
1