بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شاهزاده و بینوا

شاهزاده و بینوا

شاهزاده و بینوا

مارک تواین و 3 نفر دیگر
4.2
79 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

210

خواهم خواند

50

ادوارد، ولیعهد انگلستان، تام، پسربچه‌ی فقیر و بینوا را در حیاط قصر می بیند. ادواردمتوجه شباهت تام با خود می‌شود و او را به قصر می برد. بچه ها تصمیم می‌گیرند، لباسشان را عوض کنند، اما نگهبانان قصر آن‌ها را اشتباه می‌گیرند و پادشاه واقعی را از قصر بیرون می‌کنند و پسرک بینوا در لباس پادشاه در قصر می‌ماند. اما این اشتباه سرآغاز ماجراهای بسیاری است برای نشان دادن تفاوت‌های زیاد و عمیق زندگی اشراف و درباری با زندگی فقیرانه و خیابانی دو انسان، که به لحاظ ظاهر ذره‌ای با هم تفاوت ندارند.

پست‌های مرتبط به شاهزاده و بینوا

یادداشت‌های مرتبط به شاهزاده و بینوا

 محتشم

1401/02/11

            آن سوی پل ، در کوچه های تاریک و گل آلود لندن به دنیا آمد و همان جا هم بزرگ می شد . معمولا کسانی که در چنین جایی زندگی می کنند ، امیدی به زندگی های شیرین و رویایی ، ندارند . اما تام رویاهای بزرگ تری داشت . هر شب به قصر های باشکوه شهر سر می زد و از خوردن غذاهای لذیذ روی میز لذت می برد . البته اینها فقط در رویاهایش بود و بهانه ای برای مسخره شدن توسط هم سن و سال هایش . روزی در پی رسیدن به این رویاها ، پدر خشمگین و مادربزرگ بی رحمش را به دست فراموشی سپرد و راهی پر خطر را در پیش گرفت . نگاه کودکانه و مظلومانه اش را معطوف شاهزاده ای که مشغول بازی در حیاط قصر بود ، کرد . شاهزاده ادوارد که دلش برای تام ژنده پوش ، سوخته بود به نگهبانان گفت که به تام ، اجازه ی ورود بدهند . همین ورود ، کلید درهای گوناگون و جدیدی از زندگی بود که مقابل تام ، قرار گرفته بودند . 
کتاب درباره ی دو کودک هم سن و سال و هم شکل بود که دست تقدیر این دو را مقابل هم قرار داده بود .  
موضوع بسیار جذاب و گیرایی داشت . داستان ، شروع خوبی داشت . نویسنده با معرفی جامعی از شخصیت ها و محل زندگی آن ها ، کار را برای خواننده های کتاب ، راحت تر کرده بود . همچنین جزییات هم به اندازه در داستان رعایت شده بود . با به کار بردن جزییات درست در توصیف مکان های مختلف داستان از جمله قصر پادشاه ، محله ی اُفال کورت ، این فضاها راحت تر در ذهن خواننده  تصور می شد . استفاده از جزییات در شخصیت پردازی هم دیده می شد . لباس هایی که بر تن شخصیت ها بود ، اخلاق آنها و... . 
البته نویسنده بیشتر در توصیف کردن خصوصیات باطنی افراد ، موفق عمل کرده بود و جز تام ، جان کانتی و شاهزاده ادوارد درباره ی خصوصیات ظاهری شخصیت های دیگر مثل لرد هارتفورد و هانری توضیحات کافی که منجر به شناخت ما از آنها بشود ، داده نشده بود . در اواسط داستان هم همین نکات به چشم می خورد . 
به علاوه ، شور و اضطرابی که به سبب دیدار های تام و رفتارهای عجیبش با افراد مهم و اتفاقات گوناگون قصر ، در مخاطب ایجاد می شد ، نکته ی مثبتی است که باعث می شود خواننده مشتاق خواندن ادامه ی داستان باشد . و همین طور اصرار های ادوارد برای اینکه ثابت کند پادشاه است و از آن طرف تام که به خاطر اعتراف به حقیقت ،  به بیمار بودن و دیوانه شدن متهم شده بود ، اینها حرص من را به شخصه در آوردند و توانسته بودند روی من به عنوان خواننده ، تاثیرگذار واقع شوند .
 البته در این بخش داستان ، کمی جزییات کسل کننده وجود داشت مخصوصا در قسمتی که هانری مرد و تام پادشاه شد ؛ اما باز هم در حدی زیاد نبود که نتوان نویسنده را بخشید . در ادامه هم که پایان داستان را داریم . نقطه ی عطف این ماجرا .  جایی که جذابیت کتاب به اوج می رسید ! 
با تمام نقاط ضعف و قوت ، از لحاظ محتوایی ، در کتاب نکته ی خوب و قابل توجهی مطرح شده بود و آن این است که ، هر چیزی که می بینیم و برایمان جذاب است و در نهایت در ذهنمان تبدیل به رویایی می شود ، درست نیست . قطعا پشت آن چیزی که می بینیم زوایای پنهانی ، نهفته است که از وجودشان آگاه نیستیم و اگر آنها را بدانیم ، قطعا حرف قبلی مان را پس می گیریم . مثل تام که آرزویش رسیدن به پادشاهی بود و زندگی در قصر ، اما وقتی به آن دست یافت ، سختی های زندگی در قصر برایش پررنگ تر از غذای های رنگارنگ روی میز بود .
          
tasnim

1401/02/15

            افراد زندگی متفاوتی دارند ، کسی ثروتمند و کسی فقیر ، کسی با رویا های بزرگ و کسی بدون رویا ، فردی در قصر و فردی در حومه شهر ، زندگی سخت است و افراد آرزوها و رویاهای زیادی دارند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند.
تام پسری است که خانواده اش وضع مالی خوبی ندارد و در طول روز مجبور به گدایی کردن بود و او آرزو داشت که شاهزاده ی واقعی را از نزدیک ببیند و یک روز شاهزاده را می بیند و شاهزاده هم از او استقبال می کند و در طی داستان برای تام می افتد ، اگر دوست دارید در طی اتفاقاتی که برای تام می افتد با او همراه باشید ، به شما پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید . 
در این کتاب به نظرم شخصیت پردازی اش خوب بود ولی جا داشت که نویسنده بیشتر به این موضوع بپردازد و اول داستان که تام ،  شاهزاده را دید به نظرم ذوق کافی و هیجان را نداشت و نویسنده می توانست به این مسئله بیشتر بپردازد تا این حس هوشحالی به خواننده هم منتقل بشود  ، توصیف های مکان و شخصیت ها به خوبی گفته شده بود و به نظرم روال داستان یک خورده خسته کننده بود ولی پی رنگ مناسبی داشت و موضوع داستان آن جا که جای شان را باهم عوض می کنند جذاب بود و خواننده مشتاق بود که بقیه ی این داستان را بخواند
          
zahra shams

1401/02/11

            در دنیا انسان های زیادی با تفاوت های بسیاری زندگی می کنند،برخی پولدار و برخی نیازمند،برخی زیبا و برخی زشت،برخی شاهزاده و برخی گدا.این اختلاف برای گدایان هیچوقت جذاب نخواهد بود و آنها همیشه آرزو دارند تا مانند افراد ثروتمند زندگی کنند و به زبان دیگری بر پشت دنیا سوار شوند و بتازند،اما آنها بر زمین و زیر دست و پای دنیا گیر کرده اند....

کتاب شاهزاده و گدا ، کتابی کلاسیک است که ماجرای پسری گدا به نام تام را بازگو می کند که به دست روزگار با شاهزاده ی آن زمان به طور اتفاقی برخورد می کند و این برخورد سرآغاز مشکلات و اتفاقات بزرگی خواهد بود،اگر علاقه دارید تا با پسرک گدای داستان شاهزاده و گدا همراه شوید این کتاب را بخوانید.

کتاب شاهزاده و گدا از نظر من کتاب خوب و زیبایی نبود و حوصله ام سر رفت و برای این نظریه دلایلی نیز دارم،البته که هر کتابی نکات مثبتی نیز دارد.
از نظر من متن این کتاب اصلا روان نبود و با خواندن برخی از جملات و قسمت ها بسیار گیج می شدی و باید مدتی را به جملات قبلی فکر می کردی تا متوجه قسمت جدید بشوی.(البته این موضوع به مترجم هم بستگی دارد)
یک نکته ی دیگر که از نظرم واضح بود این است که اسم تام در داستان بسیار زیاد تکرار شده،برخی مواقع ما برای تاکیید از تکرار اسم استفاده می کنیم اما آن هم حدی دارد که مشخص بود نویسنده برای تاکیید این کار را نکرده است و این موضوع کمی ازاردهنده بود.

روند داستان بسیار تند بود که این موضوع از نظرم سلیقه ای است زیرا که از نظر یک فرد اینکه داستان بسیار طولانی باشد و توصیفات زیادی داشته باشد بسیار جذاب است و از نظر فر دیگری اینکه داستان روند تندی داشته باشد و توضیحات زیادی نداشته باشد بهتر است که من هم نظر دسته ی اول هستم و روند ارام و توصیف بیشتر را دوست دارم مثالی که در رابطه با این موضوع به چشم می خورد قسمت ورود تام به قصر بود که اصلا من متوجه اش نشدم و با سرعت باد داستان در قصر پرید.

یک موضوع دیگر که واقعا عذابم می داد موضوع جا به جا شدن تام و شاهزاده بود زیرا نویسنده اصلا تاکیدی بر تشابه این دو نکرده بود اما هیچ کس متوجه جا به جایی آنها نشده بود و این واقعا بد بود.در قسمتی اط اصول دیالوگ نویسی این گفته شده بود که دیالوگ ها نباید بیش از حد ادبی باشند و این کتاب به علت زمان داستانش کاملا همینطور بود و واقعا هم خسته کننده بود(مثال:قربان شما مهر را در حضور ملازمان به دست والاحضرت دادید/بله درست است بروید و فوری آن را بیاورید.../ولیعهد یادشان نمی اید با مهر چه کردند و.....)

تیتر های این کتاب بسیار جذاب بودند و کلا از داستان هایی که تیتربندی شده اند از نظرم بسیار جذاب ترند برخی از تیتر ها:رانده شدن،ناپدید شدن شاهزاده،به طرف لندن و..)

در بخشی از قسمت های داستان که بسیار کم بودند اطلاعات به صورت پرتابی به خواننده منتقل می شد ولی در اکثر قسمت ها این اتفاق نیفتاده بود(در بخشی از کتاب که نویسنده قصد بازگو کردن مدل موی تام را داشت ننوشته بود که موهای تام فرفری است و این موضوع را با دست کشیدن مادر تام روی سرش به خواننده منتقل کرده بود.

و نکته ی نهایی اینکه کتبی که پاورقی بیش از حد ندارند را دوست دارم زیرا این نشان می دهد که داستان دارای کلمات نامفهوم نیست(اما ممکن است جملات نامفهوم داشته باشد:)

در آخر اگر بخواهم جمعبندی و نتیجه گیری بکنم،این کتاب داستان و محتوای جذابی داشت اما برخی از قسمت ها ضعیف بود و همین باعث پایین آمدن کتاب شده بود و موضوعی که بیشتر از همه در متن وضوح داشت روان نبودن متن بود.
          
            نشر افق
همیشه افراد  خودشان را در جایی که نیستند تصور می کنند و آرزو دارند خودشان را در آن جایگاه  ببینند و وقتی یک فرد را که هم سن و سال خودش است در آن جایگاه می بیند از خود بی خود می شود و می خواهد جایش با آن عوض شود مخصوصا اینکه هر دو این حس را به یکدیگر داشته باشند.
و حالا شاهزاده کوچولوی ما یعنی شاهزاده ادوارد و پسرک فقیر ما یعنی کانتی این حس را به یکدیگر دارند ولی حالا داستان ما از کجا شروع شد ؟                                                                                                                                                            کانتی که در خانواده ای فقیر در شهر لندن به دنیا آمده است و در همان روز شاهزاده داستان ما یعنی ادوارد به دنیا آمده است .   کانتی  با پدر و مادر و مادربزرگ و خواهران و برادرانش در مکان با سطح خیلی پایین زندگی می کردند در پیش آنها مردی کشیش  به نام پدر اندرو بود که به بچه هایی مانند کانتی که دوست داشتند سواد یاد بگیرند سواد یاد می داد و داستان هایی برایشان تعریف می کرد . کانتی همیشه دوست داشت که به جای شاهزاده قصه ها باشد و  دوست داشت که مانند آنها برخورد کند . این نکته که در کتاب بیان شد ذهن خوانند ه را برای ارتباط سازی این شخصیت ها باهم به خود جذب می کند و این نکته مثبت است و در اول داستان می تواند جدولی پر از سوال را برای خواننده تشکیل دهد و ذهن خواننده را درگیر خود کند و این نکته خواننده را موجب ادامه دادن و خواندن ادامه کتاب می کند.
روزی که برای گدایی به شهر می رود به سمت قصر می رود و از لای نرده های قصر شاهزاده ای را که  هم سن خودش بود را دید و تکاپو کرد که به پیش او برود با درخواست خود شاهزادی کانتی وارد حیاط قصر می شود و شاهزاده ان را به بالای قصر می رود . در انجام تصمیم میگیرند که لباس هایشان را باهم عوض کنند و یک روز کانتی شاهزاده بشود و ادوارد گدا بعد از اینک هر روز تمام شد و ادوارد می خواست به قصر خودش برود و جایگاه خود را بدست آورد اتفاقی افتاد . دیگر نگهبانان آن را یک گدا می دیدند و اجازه ورود به قصر را نمی دادند و وقتی هم کانتی واقعیت را به شاه گفت که یک گدا است و می خواهد حالا به خانه خود برگردد پادشاه صحبت او را باور نکردم فکر کرد که پسرک اش  دیوانه شده است به همین دلیل به همه  افراد قصر گفت که خبر دیوانه شدن پسرم را اجازه ندارید به بیرون از قصر ببرید و پسر من هم تا به بهبودی نرسد از قصر بیرون نمی رود در همین حالا پدر کانتی که مردی بدجنس بود ادوارد را می بیند و  آن را با خود به خانه میبرد و بابت جمع نکردن پول آن را سرزنش و تنبیه می کند .
حالا باید کنتی و ادوارد چه کار کنند ؟!
کتاب تا نصف پر از سوال در ذهن خواننده تشکیل داده بود و بعد از خواند نمی از کتاب داشت جواب های سوال ها پیش آمده را برای ما مطرح می کرد . حتی جلد کتاب هم برای من پر از سوال و جواب بود .
نویسنده به خوبی توانسته بود تفاوت زندگی ادوارد و کانتی را بیان کند و در بعضی مواقع اینقدر خوب این تفاوت را نمایش می داد که انگار به جای خواندن کتاب داشتیم فیلم تماشا می کردیم .
          
ششمین کتاب
            ششمین کتاب ۱۴۰۳

بسم الله الرحمن الرحیم
این کتاب فوق العاده بود حتی نمی‌دونم چطوری و با چه کلماتی توصیفش کنم 
هر چی از زیبایی کتاب بگم کم گفتم
داستانش رو احتمالا همه‌مون میدونیم و اینور اونور شنیدیم
داستان در مورد ادوارد ولیعهد انگلستان و تام پسر بچه فقیریه که تو یه روز به دنیا میان و بشدت از نظر ظاهری شبیه هم دیگه هستن و از قضا یه روز همو میبینن و جاشون با هم عوض می‌شه

چیزی که تو کتاب نظرمو خیلی به خودش جلب کرد قلم نویسنده بود که واقعا جذاب بود، توصیفات به اندازه و مناسب بود و محاوره ها زیبا بودن. متن صریح، واضح و پرکشش بود. داستان هیچ وقت تمرکزش رو از دست نمیداد و به حاشیه نمی‌رفت. شخصیت پردازی خیلی خوبی هم داشت طوری که هیچ وقت حس نکردم رفتار شخصیتی توی این کتاب مصنوعیه. جدا از اون ترجمه فوق العاده خوب و روونی هم داشت. کتاب در مجموع بشدت خوشخوان بود و در عین خوشخوان بودن تم کلاسیک خودش رو کاملا حفظ کرده بود. ویراستاری هم عالی بود و تا جایی که من دقت کردم غلط املایی و اشتباه نگارشی نداشت. 

آیا خوندنش رو به دیگران توصیه می‌کنم؟ قطعا. بخونید و لذت ببرید. همچنین کتاب مناسبی برای هدیه دادن به نوجوانان هست
آیا این ترجمه رو توصیه می‌کنم؟ بازم قطعا. این ترجمه (ترجمه نشر پیدایش) ترجمه نسبتا جدیدی بود و اولین بار ۱۳۹۵ منتشر شده، با این حال کنار روون و خوشخوان بودنش فضا و تم کلاسیک کتاب رو حفظ کرده بود و کاملا ازش راضی بودم
پ.ن: داستان طوری نوشته شده بود که انگار از روی یه داستان واقعی نوشته شده. ممنون میشم اگه کسی اطلاعی در این مورد داره زیر همین یادداشت منو هم در جریان بذاره