یادداشت محتشم

 محتشم

1401/02/11

                آن سوی پل ، در کوچه های تاریک و گل آلود لندن به دنیا آمد و همان جا هم بزرگ می شد . معمولا کسانی که در چنین جایی زندگی می کنند ، امیدی به زندگی های شیرین و رویایی ، ندارند . اما تام رویاهای بزرگ تری داشت . هر شب به قصر های باشکوه شهر سر می زد و از خوردن غذاهای لذیذ روی میز لذت می برد . البته اینها فقط در رویاهایش بود و بهانه ای برای مسخره شدن توسط هم سن و سال هایش . روزی در پی رسیدن به این رویاها ، پدر خشمگین و مادربزرگ بی رحمش را به دست فراموشی سپرد و راهی پر خطر را در پیش گرفت . نگاه کودکانه و مظلومانه اش را معطوف شاهزاده ای که مشغول بازی در حیاط قصر بود ، کرد . شاهزاده ادوارد که دلش برای تام ژنده پوش ، سوخته بود به نگهبانان گفت که به تام ، اجازه ی ورود بدهند . همین ورود ، کلید درهای گوناگون و جدیدی از زندگی بود که مقابل تام ، قرار گرفته بودند . 
کتاب درباره ی دو کودک هم سن و سال و هم شکل بود که دست تقدیر این دو را مقابل هم قرار داده بود .  
موضوع بسیار جذاب و گیرایی داشت . داستان ، شروع خوبی داشت . نویسنده با معرفی جامعی از شخصیت ها و محل زندگی آن ها ، کار را برای خواننده های کتاب ، راحت تر کرده بود . همچنین جزییات هم به اندازه در داستان رعایت شده بود . با به کار بردن جزییات درست در توصیف مکان های مختلف داستان از جمله قصر پادشاه ، محله ی اُفال کورت ، این فضاها راحت تر در ذهن خواننده  تصور می شد . استفاده از جزییات در شخصیت پردازی هم دیده می شد . لباس هایی که بر تن شخصیت ها بود ، اخلاق آنها و... . 
البته نویسنده بیشتر در توصیف کردن خصوصیات باطنی افراد ، موفق عمل کرده بود و جز تام ، جان کانتی و شاهزاده ادوارد درباره ی خصوصیات ظاهری شخصیت های دیگر مثل لرد هارتفورد و هانری توضیحات کافی که منجر به شناخت ما از آنها بشود ، داده نشده بود . در اواسط داستان هم همین نکات به چشم می خورد . 
به علاوه ، شور و اضطرابی که به سبب دیدار های تام و رفتارهای عجیبش با افراد مهم و اتفاقات گوناگون قصر ، در مخاطب ایجاد می شد ، نکته ی مثبتی است که باعث می شود خواننده مشتاق خواندن ادامه ی داستان باشد . و همین طور اصرار های ادوارد برای اینکه ثابت کند پادشاه است و از آن طرف تام که به خاطر اعتراف به حقیقت ،  به بیمار بودن و دیوانه شدن متهم شده بود ، اینها حرص من را به شخصه در آوردند و توانسته بودند روی من به عنوان خواننده ، تاثیرگذار واقع شوند .
 البته در این بخش داستان ، کمی جزییات کسل کننده وجود داشت مخصوصا در قسمتی که هانری مرد و تام پادشاه شد ؛ اما باز هم در حدی زیاد نبود که نتوان نویسنده را بخشید . در ادامه هم که پایان داستان را داریم . نقطه ی عطف این ماجرا .  جایی که جذابیت کتاب به اوج می رسید ! 
با تمام نقاط ضعف و قوت ، از لحاظ محتوایی ، در کتاب نکته ی خوب و قابل توجهی مطرح شده بود و آن این است که ، هر چیزی که می بینیم و برایمان جذاب است و در نهایت در ذهنمان تبدیل به رویایی می شود ، درست نیست . قطعا پشت آن چیزی که می بینیم زوایای پنهانی ، نهفته است که از وجودشان آگاه نیستیم و اگر آنها را بدانیم ، قطعا حرف قبلی مان را پس می گیریم . مثل تام که آرزویش رسیدن به پادشاهی بود و زندگی در قصر ، اما وقتی به آن دست یافت ، سختی های زندگی در قصر برایش پررنگ تر از غذای های رنگارنگ روی میز بود .
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.