معرفی کتاب خفاش اثر یو نسبو مترجم عباس کریمی عباسی

خفاش

خفاش

یو نسبو و 3 نفر دیگر
3.5
12 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

20

خواهم خواند

24

ناشر
چترنگ
شابک
9786226220057
تعداد صفحات
438
تاریخ انتشار
1398/7/15

توضیحات

        دختری نروژی در سیدنی به قتل می رسد.در این میان هری، کارآگاه نروژی، به استرالیا فرستاده می شود تا به روند تحقیقات کمک کند؛ او نباید خیلی درگیر پرونده شود؛ اما وقتی دایره جنایی پرونده قتل های حل نشده و افراد ناپدیدشده را کنار هم می گذارد، چیزی در کشف حقیقت جلودار هری نیست. عملیات دستگیری قاتل سریالی آغاز می شود، اما قاتل فقط با هری صحبت می کند...«هری بعداً اتفاقاتی را که در تئاتر سنت جورج روی داده بود به یاد آورد، اینکه بخار حمام اتو همه جا را فراگرفته بود، راهرو و نگهبان را که در تلاش برای باز کردن در اتاق تدارکات بود در خود محو کرده، از سوراخ کلید نفوذ کرده و سرخی محوی را در اتاق پخش کرده بود؛ همان جایی که وقتی در را شکستند، تیغ فرودآمده و خون آلود گیوتین را دیدند. بخار در مجرای شنوایی شان نیز نفوذ کرده و  صدای جیغ های عجیبی را می شنیدند که در نطفه خفه می شد...»
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خفاش

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به خفاش

خواب گرانبانوی دریاچهقاتل در باران

داستان‌های معمایی_جنایی(پلیسی_کارآگاهی) مدرن

28 کتاب

این لیست خلاصه‌ای از مصاحبه مسعود بربر و محمد قائم‌خانی با موضوع ادبیات معمایی مدرن است مسعود بربر تاریخچه مختصر ادبیات معمایی را اینچنین می‌گوید: از اوایل قرن نوزدهم هافمن و ادگار آلن‌پو آغازگر داستان معمایی به معنای امروزی بودند و بعدا کانن دویل با خلق شرلوک هولمز و آگاتا کریستی با خلق پوآرو و مارپل ادامه دهنده این مسیر بودند. این داستان‌‌ها که امروزه مخاطبان داستان می‌توانند اشکالات منطقی‌شان را به راحتی متوجه شوند، در آن زمان اینقدر اهمیت معمایی نداشته و بیشتر جنبه سرگرمی داشتند‌. اما با مدرن شدن داستان، توجه داستان به درون آدمی بیشتر شد. در داستان‌های معمایی کلاسیک شخصیت پردازی به اندازه جذاب کردن کارآگاه بوده نه بیشتر. همین عامل باعث پس زده شدن و به حاشیه رفتن ادبیات معمایی شد و همه نسبت به این ژانر نگاه عامه پسند بودن داشتند. این اتفاق باعث توجه نویسندگان ادبیات معمایی به شخصیت شد. شخصیت را بر سر بزنگا‌ه‌ها قرار داده و موقعیت وجودی انسان در هستی را در قالب اثر معمایی جنایی مورد توجه قرار دادند. اینجا است که ژانر نووار به وجود آمد. سپس مسعود بربر به معرفی چند کتاب معمایی و چند نویسنده معمایی‌نویس می‌پردازد: نویسنده‌ها: ریمون چندلر پاتریشیا های_اسمیت هنینگ مانکل پاتریک مودیانو کتاب‌ها: معمای آقای ریپلی فیل در تاریکی سین مثل سودابه فراموش نکن که خواهی مرد بیمار خاموش(یا نقاش سکوت) لینک مصاحبه محمد قائم خانی با مسعود بربر: https://www.aparat.com/v/ljnze پ.ن: چهار اثر ایرانی دیگر به عنوان پک معمایی شهرستان ادب را مسعود بربر معرفی کرد. یکی از دوستان مورد اعتمادم در حیطه داستان، کتاب روز داوری‌اش را خواند و گفت کتاب خوبی نیست. اما ریگ جن را مطالعه کردم و متوجه شدم کتاب خوبی است. اگر نسبت به دو اثر دیگر کنجکاو هستید و نمی‌خواهید کل این مصاحبه را ببینید آن دو کتاب این‌هایند: محرمانه میلان متولد زمستان بعد از مطالعه در مورد اینکه در این لیست بگذارمشان یا نه تصمیم می‌گیرم پ.ن۲: امیدوارم خودم با مطالعه بیشتر آثار معمایی به زودی چند کتاب به این لیست اضافه کنم‌.(اگر اضافه شوند از کتاب‌های هفده به بعد کتاب‌هایی‌اند که خودم اضافه کردم و شانزده کتاب اول بر اساس معرفی مسعود بربر است.)

91

یادداشت‌ها

_به نام خد
          _به نام خداوند_
"خفاش" اولین اثر یو نسبو، جنایی نویس نروژی، در سال 1997 منتشر شد و کارآگاه هری هوله را به جهان ادبیات معرفی کرد. 

دختری نروژی در سیدنیِ استرالیا به طرز فجیعی به قتل می رسد. پلیس نروژ هری هوله را به استرالیا اعزام می کند تا نماینده نروژی ها در تحقیقات باشد. وقتی دایره جنایی پلیس سیدنی گزارش های گمشدگان و این پرونده را کنارهم قرار می دهد، متوجه می شود قاتلِ دختر نروژی یک قاتل سریالی ست که پیش از این هم مرتکب چند فقره قتل شده و مشخص نیست پس از این جان چند نفر را می خواهد بگیرد. در این میان هری هوله بیش از همه برای دستگیری قاتل تلاش می کند...

"خفاش" مدرن است نه فقط به خاطر زمان انتشارش، بلکه به خاطر روح حاکم بر آن:
هری هوله فقط یک کارآگاه است. او نه مثل شرلوک هلمز نگاه تیزبین و هوش افسانه ای دارد و نه مانند هرکول پوآرو می تواند با یکجا نشستن و فقط فکر کردن پرونده ای را حل کند. هوله بیش از هرچیز یک انسان امروزی ست. با ترس ها و آرزوهایش، گذشته پر اشتباه اش و ضعف های اخلاقی اش. کاراگاه اینجا ابرقدرت نیست، او باهوش است اما در چارچوب واقعیت ها. در آخر به نتیجه درست می رسد اما بعد از اینکه چندین بار اشتباه نتیجه گیری می کند و پلیس را هم به اشتباه می اندازد. او در قدرت بدنی هم بی نقص ظاهر نمی شود. یعنی حتی در درگیری با خلافکاران اگر یک مشت بزند دو تا می خورد!.
او در نهایت موفق می شود اما آن طور که در زندگی حقیقی می توان موفق شد. با زمین خوردن، بلند شدن، دوباره زمین خوردن و باز بلند شدن. 
شاید تصور کنید چنین کارآگاهی جذاب و دوست داشتنی نیست. اگر چنین تصوری دارید شما دنبال یک کارآگاه خیالی هستید، دنبال یک قهرمان. 
هری قهرمان نیست او خود ماست اما باهوش تر و سمج تر. نزدیکی شخصیت هری به ما باعث می شود ما او را بپذیریم، درک کنیم و دوست داشته باشیم. 

راوی، دانای کل محدود به شخصیت اصلی ست. 
پس تا شخصیت اصلی چیزی نداند ما هم نمی دانیم. این زاویه دید مناسبی برای رمان کارآگاهی ست و باعث می شود ما مثل دستیار ساکت کارآگاه کنارش باشیم و مدام آرزو کنیم تا معما را هرچه زودتر حل کند. بعضی ابهام ها در رمان نیز حاصل همین زاویه دید مبتنی بر شخصیت است. مثلا آنجا که هری مست است و درک واضحی از شرایط بیرون از خودش ندارد ما هم درست از وقایع با خبر نمی شویم. یعنی ما بیشتر از هری در جریان اتفاقات نیستم و همین تعلیق داستان را بیش از پیش می کند.

می توان "خفاش" را تاحدودی یک رمان تصویری هم دانست زیرا نویسنده بعضی از افکار هری را بیان می کند اما بیشتر بار رمان بر دوش توصیفات، صحنه پردازی ها و دیالوگ هاست. برای پردازش غیرمستقیمِ شخصیت هری، یو نسبو گاهی از توهم و خواب استفاده کرده تا نیاز نباشد افکار او را دانه به دانه شرح دهد.

رمان پر از اشاره به افسانه های مردم استرالیا و به خصوص بومیان آنجاست. در ابتدا این حجم از اطلاعات شاید نامربوط و مقاله وار به نظر برسد. اما تمام افسانه ها در جای خود مورد اشاره قرار می گیرند و در داستان نقش ایفا می کنند. غیر از افسانه ها، بسیاری از ملاقات ها و گفت و گو ها هم به نظر بی استفاده می آیند اما هرقدر جلوتر می رویم  متوجه می شویم همه این به ظاهر فرعیات، اصل ماجرا بوده اند. 

 نویسنده، این داستانِ جنایی کم نقص را با مفهومی انسانی درهم‌تنیده:
نقد نژادپرستی به عنوان ظلمی آشکار و نهادینه شده.

در نهایت این کاراگاهی_معمایی مدرن را به معمادوستان پیشنهاد می کنم و به کسانی که می خواهند بخوانند توصیه می کنم صبرکنند و تا آخر بخوانند و انتظار یک اثر هیجان انگیز و اکشن نداشته باشند.

پ.ن 1:  نارادارن (خفاش) در باور بومیان قدیمی استراليا تجسم مرگ است.

پ. ن 2: ترجمه اثر روان و خوشخوان بود. همین ترجمه را بخوانید. 

        

23

          به نام او

ژانر معمایی- جنایی برای یکی از محبوبترین ژانرهاست، ژانری که اگر نویسنده در آن هوشمندانه عمل کند اثری ماندگار خلق خواهد کرد، شخصیتهایی خلق خواهد کرد که حتی از او هم بزرگتر می‌شوند، مثلا شرلوک هولمزی می‌شود که بر شخصیت آرتور کانن دویل و تمام آثارش سایه می‌افکند.

نویسندگان زیادی در این ژانر قلم زده‌اند و آثار ماندگار آفریده‌اند ولی گویا امروز نویسندگان حوزه اسکاندیناوی بیش از سایر مناطق در این ژانر فعالیت دارند، پس از هنینگ مانکل سوئدی که با کارگاه والاندر داستانهای پرکشش جنایی را روایت می‌کرد، الان یو نسبوی نروژی با آثار پرمخاطبش میانداری می‌کند.

من از یو نسبو بیش از این دو رمان خوانده بودم یکی رمان پرکشش و فوق‌العاده خون بر برف و دیگری رمان پیچیده و روان‌شناسانه خورشید نیمه‌شب و سومین کاری هم که خواندم همین خفاش بود که اولین کتاب از سری کتابهای کارگاهی یو نسبو بود، کتابهایی با محوریت هری هوله کارگاه نروژی که پرونده‌های مختلف در سراسر جهان را پیگیری می‌کند.

اول بگویم که خفاش به خوبی آن دو کار قبلی نبود البته چندین دلیل می‌شود برشمرد که این امر را توجیه کند، یک اینکه خفاش اولین کار یو نسبو است و آن‌طور که من از دوستان جنایی‌بازم شنیده‌ام نسبو کتاب به کتاب قوی‌تر ظاهر می‌شود، دو اینکه ژانر آن دو اثر تریلر است و داستان از ابتدا تا به انتها ضربآهنگی سریع و جذاب دارد ولی این اثر کارآگاهی- معمایی‌ست و قاعدتاً با ضربآهنگی کند شروع می‌شود و رفته رفته اوج میگیرد و مخاطب همگام با کارآگاه و پلیس گره‌های داستانی را باز می‌کند، که البته مشکل اصلی خفاش این است که دیر شروع می‌شود و هری هوله هم حداقل در این کتاب کارآگاه خوب و جذابی نیست.

البته کار از بسیاری از رمانهای این ژانر قوی‌تر است و نشان می‌دهد که چه نویسنده بزرگ و باهوشی قرار است به صف نویسندگان جهان اضافه شود. شاید من چون آن دو اثر خوب را از نسبو خوانده بودم توقعم زیادی بالا بود.
‌
در آخر ضمن تشکر از مترجم خوب اثر که اتفاقا شاعر هم هستند جناب عباس کریمی‌عباسی عزیز از نشر چترنگ هم بابت آثار خوبی که از نسبو و سایر جنایی‌نویسان منتشر می‌کند تشکر می‌کنم و استدعا دارم آثار نسبو رو با ترتیب ترجمه منتشر کند فی‌المثل بعد از خفاش، چاقو را منتشر کرده‌اند که دهمین و آخرین اثر از سری رمانهای هری هوله است. و این اصلا خوب نیست. :)
        

3

          چه می‌شود اگر آرتور کانن‌دویل، شرلوک هلمز را حذف کند و افسار داستان را به دست دکتر واتسون بسپارد؟

مقدمه

«خفاش» اولین جلد و شروعی برای همراهی با یکی از ماندگارترین کارآگاه‌های ادبیات نوآر، یعنی «هری هوله»ی نروژی‌ست که یو نسبو، از چندین جهت با تضادی عجیب و جسورانه آن را برای ما نمایان می‌کند؛ زیرا داستانش را نه نروژی آغاز می‌کند به جای برف و باران نروژی، با آفتاب سوزان استرالیایی طرف هستیم؛ و همچنین افسار داستان را در اختیار هری هوله می‌گذارد و گویی او شاگردی است که آمده تا کنار استاد سیه‌چرده‌اش مشق شب کند، تا آن که کلیدی برای حل معما باشد!
تصور کنید با ذوق و شوق اولین کتاب‌تان از مجموعه «شرلوک هلمز» را باز می‌کنید و انتظار دارید «شرلوک» آن شخصی باشد که معماهای داستان را یکی پس از دیگری حذف می‌کند؛ اما این طور نمی‌شود و در واقع دکتر واتسون (که قرار است نقش مکملی برای شرلوک ایفا کند) افسار داستان را در دست گرفته و قهرمانانه پیش می‌رود.
چنین جسارتی ممکن است برای آرتور کانن‌دویل و بعد از انتشار پنج-شش جلد از مجموعه شرلوک هلمز امکان‌پذیر باشد؛ اما یو نسبو که اسم و رسمی در نویسندگی ندارد و هری هوله‌اش نیز تازه وارد میدان شده، چطور به خود این اجازه را می‌دهد که با چنین جسارتی، دست به چنین عملی بزند؟! و دست بر قضا موفق هم شود!

 خلاصه فشرده داستان (بدون افشای مطالب کلیدی)

داستان درباره یک قتل در شهر سیدنی استرالیاست.
یک دختر نروژی در استرالیا به قتل می‌رسد و دست بر قضا، چون سابقا مجری تلویزیون بوده است، اتفاقی که برایش افتاده در نروژ خبرساز می‌شود. ازآن‌جایی که استرالیا کشوری‌ست که بخش مهمی از اقتصادش بر پایه توریسم می‌چرخد و این خبر می‌تواند آسیب‌های زیادی به همراه داشته باشد، پلیس استرالیا از پلیس نروژ درخواست می‌کند که یک کارآگاه کاربلد نروژی برای کمک به آن‌ها بفرستند. این‌گونه شد که هری هوله (که غالبا در داستان هری هولی خطاب می‌شود) به استرالیا سفر می‌کند.
چون در ادامه صحبت، قرار است مدام به «ادبیات نوآر» و «نوردیک نوآر» ارجاع دهم، ترجیح می‌دهم به طور خلاصه، پیش‌فرض‌هایم از این دو ساب‌ژانر و تفاوت های آن‌ها را بازگو کنم.

نوآر و نوردیک نوآر

ادبیات نوآر، در خاستگاه کلاسیکش، محصول کلان‌شهرهای پرنور اما آلوده‌ی آمریکا در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ است؛ جایی که قهرمانانش (یعنی همان کارآگاه‌های تنها و جامعه‌ستیز) در دل فساد شهری و شبکه‌های قدرت، برای نوعی «عدالت» که در تعریف آن‌ها می‌گنجد، می‌جنگند. این روایت‌ها تند، دیالوگ‌محور و بی‌رحم‌اند و پایان‌شان هم معمولاً تلخ اما قطعی‌ست.
نوردیک نوآر یا همان نوآر اسکاندیناویایی که از اواخر قرن بیستم در اسکاندیناوی شکل گرفت، بذر این الگو را برداشت و در آب‌وهوای سرد، شهرهای کوچک و بافت اجتماعی به ظاهر امن شمالی کاشت. تفاوتش در این است که در نوردیک نوآر، جنایت، صرفاً یک حادثه فردی نیست؛ بلکه بازتابی از شکاف‌های ساختاری جامعه است. از فساد نهادی تا تبعیض، از خشونت خانگی تا بحران مهاجرت. این گونه از نوآر، ریتم کندتری دارد، روی روان‌شناسی شخصیت‌ها مکث می‌کند، و مکان و اقلیم را به یکی از عناصر فعال روایت تبدیل می‌کند.
ویژگی‌های زیبایی‌شناختی نوردیک نوآر شامل استفاده از اقلیم و مکان به‌عنوان شخصیت، زبان ساده و کم‌آرا، و روایت کند و چندخطی است. سبک نوآر با زاویه‌دید اعترافی یا سوم‌شخص نزدیک، لحن بدبینانه، فضاهای شهری و صنعتی، باران‌های شبانه و مکان‌های حاشیه‌ای چون بارها و کوچه‌ها شکل می‌گیرد. زبان آن موجز، تیز و تصویری است و سقوط اخلاقی را بی‌پرده روایت می‌کند.

فضاسازی و مکان

همان طور که از تمام آثار نوردیک نوآر انتظار می‌رود، «جغرافیا» در داستان خفاش حضوری زنده دارد. البته به شرط آن‌که مفهوم جغرافیا را صرفا به آب و هوا تقلیل ندهیم و تمام جنبه‌های جغرافیایی، اعم از محیطی و فرهنگی را در نظر بگیریم. بومیان و افسانه‌های آن‌ها، خیابان‌ها، حضور فعال اقلیت‌های جنسی و نژادی مختلف در جامعه استرالیا و نوع با برخورد با آنان، و صد البته، آب و هوای گرم و شرجی این کشور در تضاد با پیش‌زمینه‌ی سرد و خاکستری هری هوله قرار می‌گیرند و همین تضاد، حس بی‌قراری و بیگانگی دائمی برای او و مخاطب ایجاد می‌کند.
با این حال، ترکیب حس بومی اسکاندیناویایی با اقلیم استرالیا کار ساده‌ای نبوده است. نسبو تلاش کرده لحن تیره و مالیخولیایی نوردیک نوآر را در هوای گرم و نور زیاد هم زنده نگه دارد. گاهی موفق می‌شود (مثلاً وقتی سکوت سواحل یا شب‌های خلوت را به تنش روانی گره می‌زند) و گاهی این لحن با واقعیت پرنور و رنگی استرالیا کمی ناهمخوان می‌شود. همین ناهمخوانی، هرچند ممکن است برای بعضی خوانندگان حس «شکستن اتمسفر» داشته باشد، اما برای خواننده کنجکاو فرصتی است تا ببیند نوآر سرد اسکاندیناوی در دل جغرافیایی گرم استرالیا چه شکل تازه‌ای پیدا می‌کند.

شخصیت‌ها

هری هوله با الگویی تکرار شده و امتحان پس داده به مخاطب معرفی می‌شود: کارآگاهِ آسیب‌دیده.
حسن استفاده از یک الگوی تا این حد تکرار شده و امتحان پس داده این است که به شما به عنوان یک نویسنده اطمینان می‌دهد که این الگو در دل مخاطب جا باز می‌کند. علاوه بر آن شما یک دفترچه راهنمای پنهان نیز در اختیار دارید؛ زیرا آثار متنوعی با این الگو نوشته شده اند که شما با کمی هوش و ذکاوت، می‌توانید نقاط ضعف و قوت آنان را شناسایی کنید و از آن‌ها به بهترین شکل برای کاراکتر خود استفاده کنید.
این کار اما عیب بزرگی نیز دارد. چنین الگویی بارها و بارها برای مخاطب تکرار شده و همه خوب می‌دانیم که مخاطبِ جنایی‌خوان، از حس «آشناپنداری» بیزار است. بنابراین اگر ذره‌ای احساس کند که شما چیز جدیدی برای ارائه ندارید، بی‌درنگ شما و داستانتان را رها خواهد کرد.
یو نسبو برای آن‌که از از مزایای انتخابش بهترین بهره را بگیرد و از طرفی اسیر حس آشناپنداری مخاطب نشود، هری را در تقریبا چهل درصد آغازین داستان، به حاشیه می‌برد. معماها و دشواری‌ها نه به دست هری، که به دست همکار بومی او یعنی «اندرو گنزینگتون» حل می‌شوند. این کار حقیقتا جسورانه و ماهرانه انجام می‌شود و زمانی که مخاطب به انتهای داستان می‌رسد و تمام حقایق بر او بر ملا می‌شود، متوجه می‌شود که این امر صرفا برای شوکه کردن مخاطب نبوده و ریشه در دل داستان دارد که به درستی اجرا شده است.
یو نسبو، هری هوله را پخته و جاافتاده تحویل ما نمی‌دهند؛ چون قصد دارد این کاراکتر را با سفری بسیار عظیم‌تر همراه کند و او را با یک مجموعه (که اکنون دوازده جلد است) به پختگی برساند. نشانه‌های کلیدی شخصیت هری (الکلی بودن، میل به روش‌های غیرقانونی و شیوه کاری او که گاهی با قانون در تضاد است) از همین جلد اول پیداست. نقطه قوت هری در این رمان، توانایی‌اش در دیدن الگوهای پنهان و اصرار بر ادامه دادن جست‌وجوست؛ حتی زمانی که فشار سیاسی یا اداری مانع او می‌شود. در مقابل، ضعف بزرگش در این مرحله، آسیب‌پذیری روانی و بی‌پروایی‌اش است؛ ضعف‌هایی که هم منبع پیشروی داستان می‌شوند و هم لحظات شکست و عقب‌نشینی را رقم می‌زنند.
شخصیت‌های بومی، به‌ویژه اندرو گنزینگتون، در داستان جایگاهی کلیدی دارند. اندرو، به‌عنوان پلیس بومی و رابط فرهنگی، هم راهنمای هری در فضای اجتماعی و فرهنگی استرالیاست و هم شخصیتی با تاریخ و انگیزه‌های شخصی. نسبو تلاش کرده او را از کلیشه «بومی خردمند» فاصله دهد؛ به او لایه‌هایی از آسیب، گذشته پیچیده و تضادهای درونی می‌دهد که باعث می‌شود بیش از یک ابزار روایی برای انتقال اطلاعات یا رنگ و لعاب فرهنگی باشد. با این حال، برخی از شخصیت‌های بومی فرعی‌تر، هنوز در مرز کلیشه باقی می‌مانند؛ حضورشان بیشتر برای تأکید بر تمایز فرهنگی یا تزریق عناصر فولکلوریک است تا پرداخت روانی کامل.
روابط مهم در این رمان عمدتاً بر محور هری و افرادی شکل می‌گیرند که به او در مسیر تحقیق نزدیک می‌شوند. رابطه هری با اندرو گنزینگتون ، علاوه بر بُعد همکارانه، یک لایه انسانی و احساسی دارد که از مسیر افسانه‌ها، گفت‌وگوهای صریح و اشتراک تجربه‌های تبعیض و حاشیه‌نشینی تقویت می‌شود. رابطه هری با «بریجیتا»، یک دختر سوئدی حاضر در داستان، بُعد شخصی و احساسی قوی‌تری دارد و نقش آن در پیشبرد کشمکش‌های درونی هری بسیار پراهمیت است. این رابطه عاشقانه، ضمنی‌ترین پیوند بین فضای امن و آشنای شمال اروپا و محیط غریب و پرتنش استرالیا را به وجود می‌آورد. همچنین برخوردهای هری با همکاران پلیس محلی (که گاه با سوءظن، گاه با همدلی همراه است) به ساختن حس بیگانگی و فشار روانی کمک می‌کند.
در مجموع، نسبو در «خفاش» با ترکیب یک قهرمان خاکستری و چند شخصیت بومی نسبتاً چندلایه، می‌کوشد روایت را از سطح یک معمای پلیسی صرف بالاتر ببرد.

مضامین

1.  خشونت جنسیتی
هسته‌ی اصلی جنایت‌ها در «خفاش»، قتل زنان جوان (اغلب بلوند) است؛ الگویی که یو نسبو با آن، هم وحشت اخلاقی و هم بار عاطفی ایجاد می‌کند. برخلاف بسیاری از تریلرهای جنایی که از چنین الگویی صرفاً برای ایجاد شوک استفاده می‌کنند، نسبو می‌کوشد این خشونت را به ترسی گسترده‌تر و ریشه‌دارتر پیوند بزند؛ ترسی که زنان در جامعه تجربه می‌کنند و نه صرفاً یک ماجرای شخصی بین قاتل و قربانی. با این حال، به دلیل تمرکز روایی بر کشف معما، این لایه‌ی انتقادی گاهی در حاشیه می‌ماند و بیشتر در گفت‌وگوهای شخصیت‌ها یا پس‌زمینه تحقیقات نمود پیدا می‌کند تا در خود ساختار داستان.
2. نژادپرستی
بخش مهمی از داستان به بازنمایی روابط بین بومیان استرالیا و جامعه سفیدپوست می‌پردازد. از طریق شخصیت اندرو گنزینگتون و روایت‌های مربوط به زندگی بومیان، نسبو به تبعیض‌های تاریخی، حاشیه‌نشینی و خشونت ساختاری علیه این گروه‌ها اشاره می‌کند. این مضمون، برخلاف خشونت جنسیتی، پیوند محکم‌تری با پیشبرد خط داستان دارد؛ بخشی از سرنخ‌ها و انگیزه‌ها در دل همین کشمکش‌های نژادی شکل می‌گیرند. با این حال، گاهی استفاده از فولکلور بومی و افسانه‌های محلی، به‌جای عمق‌بخشی، بیشتر نقش تزئینی پیدا می‌کنند. البته بجز دو افسانه‌ی «باب‌بور» و «مار سیاه» که کلید تمام معماهای داستان در آن‌ها نهفته است.
3. فساد نهادی
هرچند در «خفاش» با فساد سازمان‌یافته پلیسی یا سیاسی به اندازه سایر آثار برجسته در ادبیات نوآر مواجه نیستیم، اما نشانه‌های آن‌ها به وضوح وجود دارند: بی‌میلی یا ناتوانی نیروهای رسمی در رسیدگی سریع و کامل به پرونده، فشارهای غیرمستقیم برای بستن ماجرا، و گاهی تعارض منافع بین پلیس محلی و خارجی. این عنصر، بیشتر به‌عنوان مانع بیرونی برای هری عمل می‌کند و لحن انتقادی مستقیم ندارد، اما بذر همان بی‌اعتمادی به سیستم را می‌کارد که در آثار نوآر، نقشی کلیدی دارد.
از این سه محور مذکور، «نژادپرستی» بیشترین پیوند را با روند اصلی روایت دارد و به شکل مستقیم بر خط تحقیقات اثر می‌گذارد. خشونت جنسیتی، اگرچه محرک اولیه داستان است، در لایه تحلیلی و انتقادی کم‌تر پرورانده می‌شود و گاهی نقش پس‌زمینه‌ای دارد. فساد نهادی هم در این جلد بیشتر سایه‌ای است که روی فضا افتاده، تا یک خط داستانی مستقل. در نتیجه، می‌توان گفت که «خفاش» در مضمون‌پردازی اجتماعی نیم‌قدم جلوتر از تریلرهای پلیسی صرف حرکت می‌کند، اما هنوز فاصله محسوسی با بلوغ کامل و انسجام مضمون و پیرنگ دارد.

سبک و ریتم روایت

«خفاش» از نظر ریتم، نمونه بارز یک روایت کند و آهسته است. یو نسبو در جلد اول، عجله‌ای برای رسیدن به گره اصلی یا پرده‌های پایانی ندارد و ترجیح می‌دهد خواننده را به‌آرامی وارد فضای استرالیا، فرهنگ بومی و ذهنیت هری هوله کند. همین انتخاب باعث می‌شود نیمه نخست کتاب بیشتر شبیه ترکیبی از سفرنامه فرهنگی و پرتره شخصیتی باشد؛ تا یک تریلر پرشتاب. برای مخاطبی که به روایت‌های خطی و سریع عادت دارد، این شروع ممکن است کند یا حتی کمی پراکنده به نظر برسد؛ اما برای خواننده‌ای که از کندی هدفمند لذت می‌برد، فرصتی است برای غوطه‌ور شدن در جهان داستان.
جملات و دیالوگ‌ها در این اثر به‌طور کلی ساده و بی‌پیرایه‌اند، چیزی که با ریشه‌های نوردیک نوآر همخوانی دارد. نسبو از جملات کوتاه و ضربه‌ای در صحنه‌های تنش‌آلود استفاده می‌کند و در بخش‌های توصیفی، ساختار جمله‌ها را کشیده‌تر و توأم با جزئیات می‌چیند. دیالوگ‌ها گاهی حالت گزارشی دارند، به‌ویژه در انتقال اطلاعات فرهنگی یا پیشینه شخصیت‌ها؛ این ویژگی، هم به ساخت جهان داستان کمک می‌کند و هم می‌تواند ریتم را کمی کند کند. در مقابل، گفت‌وگوهای میان هری و شخصیت‌های کلیدی (مثل اندرو یا بریجیتا) طبیعی‌تر و روان‌تر هستند و کشمکش‌های شخصی را بهتر منتقل می‌کنند.
لحن کلی کتاب سرد، نسبتاً بی‌احساس و گاهی حتی گزارش‌وار است؛ لحنی که با فضای روانی هری و بافت نوردیک نوآر هماهنگ است. با این حال، تناقض جالبی ایجاد می‌شود وقتی این لحن تیره و مالیخولیایی در توصیف محیطی گرم و پرنور به کار می‌رود. نوعی ناهمخوانی که هم می‌تواند برای خواننده جذاب باشد و هم برای برخی، کمی ناهماهنگ جلوه کند.
از نظر ساختار کشش داستانی، شروع کتاب بیشتر بر فضاسازی و معرفی شخصیت‌ها متمرکز است و گره‌های اصلی معماها و قتل‌ها تقریبا از میانه داستان جان می‌گیرند. وقتی نسبو شروع به بازکردن شبکه جنایت و ارتباط قتل‌ها می‌کند (دقیقا از صفحه 169 به بعد که حضور اندرو کمتر شده و حضور هری پررنگ‌تر می‌شود) ریتم به شکل محسوسی تندتر می‌شود و لحن از توصیفی-فرهنگی به پلیسی-تحقیقی تغییر می‌کند. همین تغییر تدریجی، باعث می‌شود بخش دوم کتاب حس گیرایی و تعلیق بیشتری داشته باشد، در حالی که بخش اول بیشتر بار زمینه‌چینی و ایجاد حال‌وهوا را به دوش می‌کشد. این روند به شکل مداوم و صعودی تا پایان کتاب ادامه دارد و روند مطالعه را لذت‌بخش تر می‌کند؛ اما شرط بهره بردن از این لذت، حوصله به خرج دادن و اعتماد به نویسنده در ابتدای داستان است.

ترجمه اثر در ایران

من این اثر را با ترجمه جناب «عباس کریم عباسی» از انتشارات «چترنگ» مطالعه کرده‌ام. به ترجمه خانم «رودابه جم» از انتشارات «مانا کتاب» نیز نگاهی داشته‌ام، اما مطالعه نهایی را از روی ترجمه آقای کریم عباسی انجام داده ام.
با ذکر این نکته که تطبیق دقیقی از ترجمه‌های فارسی، با متن اصلی نروژی یا ترجمه‌های انگلیسی کتاب نداشته‌ام، می‌توانم بگویم که در مطالعه اثر با ترجمه‌ای که ذکر کردم، با مشکل جدی و لازم به بیانی رو به رو نشدم. ترجمه روانی که که با حس و حال قلم یو نسبو همخوانی دارد و در عین حال توانسته موارد ممیزی کتاب را (که تعدادشان کم هم نیست و حذف آن‌ها آسیب جدی به بدنه‌ی روایت وارد می‌کند) با زیرکی از زیر دست سانسورچی‌های ارشاد عبور دهد و دست مخاطب برساند.
در نهایت، پیشنهاد من برای مطالعه این کتاب، ترجمه جناب عباس کریم عباسی از انتشارات چترنگ است.

ارزیابی شخصی و نتیجه‌گیری

برای من، نقطه قوت اصلی «خفاش» در فضاسازی متفاوت و البته، جسارت نویسنده‌اش بود؛ اینکه یک کارآگاه اسکاندیناویایی را از دل برف و مه بیرون بکشی و وسط گرمای استرالیا و فرهنگ بومیان بیندازی، و همین‌طور اینکه اصلی‌ترین و مهم‌ترین کاراکتر داستانت را برای مدت نسبتا زیادی در حاشیه نگه داری، ریسکی است که نسبو شجاعانه پذیرفته. ترکیب لحن تیره نوردیک نوآر با جغرافیایی پرنور، برایم جذاب بود و توانست حس کنجکاوی من را برانگیخته کند؛ حتی اگر تماما بی‌نقص اجرا نشده باشد. شخصیت هری هوله هم، با همه ضعف‌ها و تزلزل‌هایش، در همان جلد اول توانست برایم هویتی پیدا کند که دوست داشته باشم ادامه مسیرش را ببینم (اگرچه که من به اشتباه این مجموعه را از کتاب «چاقو» شروع کردم و این دومین مواجه من با هری هوله بود).
در مقابل، کندی بیش‌ازحد بخش اول و بعضی گفت‌وگوهای توضیحی طولانی، برایم کشش اولیه کتاب را کمتر کرد. همچنین بخشی از استفاده از عناصر فولکلور بومی، گاهی بیشتر به سمت تزئینات اگزوتیک رفت تا اینکه در بافت پیرنگ حل شود.
این کتاب را بیشتر به خوانندگانی پیشنهاد می‌کنم که از روایت‌های کند و آهسته، شخصیت‌پردازی عمیق و ترکیب معما با لایه‌های اجتماعی و روانشناختی لذت می‌برند و صد البته، خواننده حرفه‌ای آثار جنایی و پلیسی محسوب می‌شوند که با ریشه‌های اصیل و غنی این گونه ادبی آشنا هستند، نه خوانندگان تازه کار و کسانی که به دنبال یک تریلر سریع و مملو از پیچش‌های لحظه‌ای هستند.
در نهایت، خفاش غذای لذیذی‌ست که برای لذت بردن از طعم آن، باید صبوری جا افتادن آن را به جان بخرید.

ابوالفضل ثابت مقدم | پراگما | مرداد سال 1404
        

25