بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های ایمان سهرابی (57)

            سایه‌های تاریک ذهن|
مهم‌ترین گزاره در زندگی‌تان را تصور کنید؛ هر گزاره‌ای؛ مادی یا معنوی. این گزاره مربوط به ثروت باشد یا قدرت؛ شهرت باشد یا حکمت؛ معنویت باشد یا عقلانیت. هر چیزی. حالا فرض کنید برای شما اثبات می‌شود این گزاره از اساس پوچ است. احتمالا تصور سختی است یا شاید در مقابل آن مقاومت کنید.
حقیقت این است که همه آن چه تصور می‌کنیم، برساخته ذهن ماست و اصلا شاید حقیقتی آن طور که می‌خواهیم تصور کنیم، در واقع امر موجود نباشد. اگر حقیقتی هم هست، همان فقدان حقیقت است که در گوشه‌ای از ذهن خاک می‌خورد و من اسم آن گوشه را می‌گذارم سایه تاریک ذهن.
رولف دوبی تلاش می کند با این ۵۲ کلید یا ابزار پروژکترش را متمرکز کند بر همان سایه تاریک ذهن. ابتدای هر فصل به خوبی نشان می‌دهد تصور درباره هر گزاره‌ای برساخته ذهن ماست و در میانه و انتهای آن تلاش می‌کند آن سایه‌های تاریک را نمایان سازد. ذهن برای دوبلی همچون کره جغرافی متحرکی است که با چرخشی آهسته قسمت‌های تاریکش را زیر نور خورشید می‌گیرد. 
          
            پس از قرن‌ها از زمانی که سقراط گفت می‌دانم که هیچ نمی‌دانم، براین مگی فیلسوف بریتانیایی که با بخش قابل توجهی از فیلسوفان معاصر به گفت و گو نشسته و آرا قریب به اتفاق فیلسوفان را بررسی کرده بود، در یکی از دو کتاب پایانی خود در پاسخ به پرسش‌های اولین و آخرین نوشت: نمی‌دانم.
«لاادری‌گری اگر از نوع حقیقی‌اش باشد، مُقام حیرا است»و «لاادریان حقیقی نقشه راه حقیقت‌اند». مگی در ۵ فصل به زمان و فضا، به دریافتن موقعیت خودمان، به مخصمه بشری، به امکان درک‌ شدن تجربه و به منشأ این افکار می‌پردازد؛ تألمات شخصی خود را در فصلی جداگانه بیان می‌کند و در پایان برای مخمصه‌ای که در آن گرفتار آمدیم، نسخه می‌پیچد.
در موقعیت‌های مختلف پاسخ معتقدان و پیروان ادیان بزرگ را این گونه می دهد که »من آن‌ها را در این بحث وارد نمی‌کنم زیرا آن‌ها از اصل واقعیت جهل ما به عنوان اساس ادعای خودشان مبنی بر در اختیار داشتن حقیقت استفاده می‌کنند« چرا که آن‌ها در پایان اذعان می‌کنند که »خداوند به شیوه‌های مرموز عمل می‌کند« و این مطلقا ارتباطی با پرسش‌های ما ندارد.
مگی از مسائل مختلف ماورالطبیعه نیز صحبت می‌کند: از نور، از جسم، از قدرت بسیار محدود و ناچیز ما در دیدن، در شنیدن، از رابطه جنسی، از درک ناقص و از امکان یا عدم امکان یافتن پاسخ این پرسش‌ها. 
          
            شمشیر آهیخته در جدال با فرومایگی و ابتذال| به دو نفر علاقه خاصی دارم. این که می گویم خاص یعنی بسیار خاص شاید شیفتگی و شاگردی: یکی شان محمد علی موحد است. او که لیست کردن کتاب هایش بیش از دو برابر حجم این یادداشت است: از خواب آشفته نفت و شمس تبریزی تا فصوص الحکم و سفرنامه ابن بطوطه. حالا بحث موحد نیست که باید مفصل درباره او بنویسم. بحث کتاب آخرش هم نیست: در کشاکش دین و دولت که در باره آن هم باید بنویسم؛ بحث بر سر تقدیم نامه آن است: -نورهان- به پاس شصت و هشت سال دوستی با ابراهیم گلستان؛ شمشیر آهیخته در جدال با فرومایگی و ابتذال. آن دومی ابراهیم گلستان است.
گلستان هم چون موحد حقوق را به عنوان رشته انتخاب می کند در دانشگاه تهران اما بر خلاف او نیمه کاره رهایش می کند و عکاسی و فیلمسازی را ادامه می دهد. گلستان متولد ۱۳۰۱ است و موحد ۱۳۰۲: یکی ساکن ساکس انگلستان و دیگری تهران. تقدیم نامه موحد سبب شد کتاب های گلستان را تهیه و بخوانم: اولینش نامه به سیمین بود.
عباس میلانی روزی به دیدار گلستان می رود و از هر دری صحبت به میان می آید از جمله از جلال و از سیمین. میلانی خطاب به گلستان می گوید چرا این ها را نمی نویسد؟ گلستان هم دست در کشوی میزش می کند و مجموعه اوراقی بالغ بر ۱۰۰ صفحه بیرون می آورد. نامه به سیمین است نامه ای سال ۱۳۶۹ آن را نوشته و از دانشور می خواهد در راه سفر به امریکا به او هم سری بزند. میلانی پیگیر می شود و در نهایت نامه به سیمین منتشر.
تیغ تیز نقد گلستان در این نامه حسابی جراحی می کند: ادبیات، سینما، تاریخ، سیاست، شعر، فیلم، ایران، استعمار، فردوسی، غفاری، قاجار، انگلیس. گلستان می گوید «برای پیش رفت باید در جست و جوی اقلیم فکری دیگری بود و از زور پس ماندگی و درماندگی و کوچک بینی به آن چه هست یا بدتر، به آن چه که در گذشته بوده بوده است و اکر بوده است به حدی که با آرزوهای ما و خواب و خیال های ما آغشته شده و از تناسب واقعیت بیرون رفته است نبوده است ، بس نکرد و فخر نکرد و خود را نفریفت».
گلستان که هم فرانسه می داند و هم عربی، هم داستان نوشته است و هم ترجمه. هم مستند ساخته و هم سینمایی. «خانه سیاه است» به کارگردانی فروغ فرخزاد را او تهیه کرده و موج نوی سینمای ایران را با «خشت و آینه» شکل داده است؛ هر چند به اندازه طرفدار مخالف هم دارد تا جایی که شخصیت سعدی در فیلم «یک بوس کوچولو» را استعاره ای از گلستان می دانند؛ استعاره ای که فرمان آرا آن را به سخت ترین شکل ممکن در هم کوفته است.