بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

قول

قول

قول

فریدریش دورنمات و 1 نفر دیگر
3.5
17 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

12

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

کارآگاه ماتئی با این که بیش از پنجاه سال ندارد، در آستانه ی بازنشستگی است. ماتئی کارآگاهی متکی به فکر و بسیار توانمند است و همکارانش آنچنان از توانایی وی در اعجابند که اسمش را گذاشته اند «ماتِ اتومات». در آخرین روزِ ماتئی در دفتر کارش، گزارش می رسد که جسد مثله شده ی دختر کوچکی در جنگل نزدیک دهکده ای دورافتاده پیرامون زوریخ پید شده است. ماتئی به مادر دخترک مقتول قول می دهد که قاتل فرزندش را تسلیم عدالت خواهد کرد. این قول زندگی ماتئی را زیر و رو می کند. قول آخرین رمان پلیسی دورنمات است، با عنوان فرعی فاتحه ای بر رمان پلیسی. نکته ی مورد نظر دورنمات این است که اصل حاکم بر امور بشر بخت و اتفاق است، زیرا حتی خود ما محصول تصادفیم.فردریش دورنمات، نمایشنامه نویس و رمان نویس سوئیسی، در پنجم ژانویه ی 1921 در شهر کوچکی در اطراف برن متولد شد. او در 13 سالگی با خانواده اش راهی پایتخت شد. در این شهر پس از اتمام دوران متوسطه به دانشگاه رفت. پدرش کشیشی معتقد و متدین بود و بر اساس تاثیری که از او گرفته بود در رشته ی علوم دینی، فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت. پس از تحصیل چندی در کش و قوس بود که نقاشی را حرفه ی خود قرار دهد یا نویسندگی. بهزودی حرفه ی نویسندگی را برگزید، اما نقاشی را هم هرگز کنار نگذاشت. تابلوها و طرح های او آشکارا نشان می دهد که تئاتر برای او پلی میان نقاشی و ادبیات است. پس از چند سال وارد دانشگاه زوریخ شد و در رشته ی هنر و فلسفه ادامه تحصیل داد. اما پس از مدتی فشار مالی و فضای کلی دانشگاه و پرداختن به ادبیات نمایشی او را از ادامه ی تحصیل بازداشت. نخستین نمایشنامه دورنمات در سال 1947 با عنوان این نوشته شد عرضه شد. دورنمات در سال 1990 بر اثر حمله قلبی درگذشت.

یادداشت‌های مرتبط به قول

                قرار تا لحظه آخر کتاب منتظر باشید ... سورپرایز دورنمات
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

📝 رمان پل
            📝 رمان پلیسی علیه رمان پلیسی!

🔻 باید مثل من «قول» را بعد از چند رمان پلیسی کلاسیک بخوانید تا به اهمیت آن پی ببرید! داستان کارآگاهی به نام «ماتئی» که همهٔ زندگی‌اش را به پای پروندهٔ قتل یک دختربچه و عهدی می‌گذارد که با خانوادهٔ او بسته است.

🔻 فردریش دورنمات آگاهانه و تعمداً از قواعد و کلیشه‌های رمان پلیسی عدول می‌کند و توقعات مخاطبان این ژانر را نادیده می‌گیرد (برای همین نام فرعی کتاب «مرثیه‌ای بر رمان پلیسی» است!) معمولاً رسالت اصلی رمان‌های پلیسی را «تفنن و سرگرمی» می‌دانند و آثار این ژانر به نحافت اندیشه متهم می‌شوند؛ به همین دلیل خلق یک داستان کارآگاهی که علاوه بر جذابیت و تعلیق‌های مرسوم این ژانر، محملی برای اندیشیدن دربارهٔ جهان هستی باشد، برای من خیلی ارزشمند است... یک رمان پلیسی فلسفی! در هر داستانی علاوه بر ارتباط حسی و لذت، به دنبال چیزی والاتر هستم؛ چیزی که مرا به تأمل و تفکر وادارد، و «قول» از این حیث بهترین رمان پلیسی‌ای است که تا به حال خوانده‌ام.

🔻 نویسندهٔ «قول» با اعتبارزدایی از منطق آهنین حاکم بر این داستان‌ها، قصد دارد به ما یادآوری کند که زندگی واقعی تا چه اندازه با دنیای رمان‌های پلیسی متفاوت است و جرم و جنایت در دنیای ما چه ابعاد ناشناخته‌ای دارد: «در تمام داستان‌های جنایی و پلیسی متاسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته می‌شود!» روزانه صدها جرم مختلف در سرتاسر دنیا به وقوع می‌پیوندد و هیچ‌کس از آن آگاه نمی‌شود. بسیاری اوقات سرنخ‌ها، استدلال‌ها و تحلیل‌های منطقی هیچ کمکی به ماموران قانون نمی‌کند و ماهیت خشک و اعتباری و انعطاف‌ناپذیر قانون نه تنها به درد نمی‌خورد، بلکه بلای جان قربانیان بزه می‌شود! در جایی از داستان، رییس سابق پلیس خطاب به نویسندهٔ داستان‌های پلیسی می‌گوید: «شماها برای داستان‌های خودتان ساختاری منطقی انتخاب می‌کنید؛ داستان مثل بازی شطرنج جلو می‌رود؛ این تبهکار، این هم قربانی، این یکی شریک جرم، این یکی هم کسی که سود همهٔ این‌ها را می‌برد! کافی‌ست که کارآگاه قاعدهٔ بازی را بلد باشد و بازی را تکرار کند؛ تبهکار گرفتار می‌شود و عدالت پیروز. این تخیلات دیوانه‌ام می‌کند!»

🔻 یکی دیگر از مظاهر ساختارشکنی در «قول»، شخصیت‌‌های انسانی و چندبعدی آن است. ماتئی برخلاف خیلی از کارآگاه‌های مشهور داستان‌های این ژانر از چیزی در درونش رنج می‌برد و شغل خود را به زندگی شخصی و احساساتش گره می‌زند. او برخلاف پوآرو، هولمز، اسپید یا مگره یک ماشین حل معمای بی‌احساس نیست که بیاید، شواهد را کنار هم بگذارد و در صفحات انتهایی، جواب را تحویل خواننده دهد و از صحنه خارج شود. ماتئی پیش از آنکه یک کارآگاه باشد، یک انسان است! او پس از تماشای صحنهٔ هولناک مرگ یک دختربچه و مواجهه با خانواده‌اش (که نویسنده به طرز هنرمندانه‌ای توصیفش می‌کند) دچار یک ترومای روانی و شوک عمیق می‌شود که آیندهٔ شغلی‌اش را به هم می‌ریزد.‌ برای من ماتئی با همهٔ دیوانه‌بازی‌ها و تصمیمات نامعقولش، باورپذیرتر از پوآرو، هولمز و امثالهم است!

🔻 دلم می‌خواست دربارهٔ این رمان خیلی بیشتر بنویسم، چون ابعاد گوناگونی برای تفسیر و تحلیل دارد؛ حیف که در این مقال نمی‌گنجد. تنها نکتهٔ منفی داستان که کمی آزارم می‌داد، پرحرفی‌های رییس پلیس و به حاشیه رفتن‌های او بود. این پرحرفی‌ها برای تبیین و توضیح جهان‌بینی نویسنده است و او دیدگاهش را دربارهٔ پوچی دنیا و مغایرت واقعیت‌های جهان عینی با نظام علّی-معلولی ذهن انسان از قول رییس پلیس تشریح می‌کند؛ حرف‌هایی که گاهی شبیه یک مانیفست فلسفی و ادبی می‌شود و من چنین چیزی را نمی‌پسندم.

🔻 خلاصه اینکه: «قول» یک داستان پلیسی است که علیه کلیشه‌های سبک خودش می‌شورد و واقعیت را فدای انتظارات خوانندگانش نمی‌کند. از این رو بعید نیست اگر برخی پیروان پروپاقرص رمان‌های پلیسیِ سرگرم‌کننده که به فاکتورها و پارامترهای این سبک عادت کرده‌اند، از آن خوششان نیاید!
          
            فاتحه ای بر رمان پلیسی ! عجب تیتر حیرت آوری ...
همیشه عادت کردیم که موقع خوندن رمان پلیسی ، یه دفعه قتلی ، سرقتی ، آدم ربایی ای چیزی اتفاق بیفته و یک مرتبه یک کارآگاهی که تنها زندگی میکنه و خیلی اجتماعی نیست سر برسه و با دید موشکافانه ای داستان رو حل کنه .
این بین ما هم حدس هایی میزنیم و رو دست میخوریم و در آخر به نبوغ کارآگاه و ریزبینی ش درود میفرستیم.
کارآگاه هایی از جنس شرلوک هلمز که اون بالا در قله نشسته و همه عاشقشن تا مایک هامر ...
از جنس پیرزنی مثل خانم مارپل تا سبیل قشنگی مثل پوآرو
و البته که نباید از کارآگاه مگره در آثار ژرژ سیمنون هم یادمون بره.

اما این رمان جنسش فرق داره. ساختار شکنه... طبق همون سیستم پیش میره اما شروع به واکاوی رمان پلیسی میکنه.
دوباره قتلی اتفاق میفته ...کارآگاهی سر میرسه...اما اینبار شرلوک هلمز بازی ای در کار نیست...
ما رو به اوج نفرت از قاتل میرسونه و کارآگاه درمانده ای که به جنون میرسه به خاطر یک قول...
قول داده که قاتل رو دستگیر کنه...

من دورنمات نمایشنامه نویس رو میشناختم و با اون روی پلیسی نویس دورنمات آشنا نبودم. 
نمایشنامه نویسی که شاهکارهایی مثل " ملاقات با بانوی سالخورده " و گروتسکی مثل " جدال بر سر سایه خر " رو توی کارنامه داره. و باید الحق و الانصاف گفت که دورنمات نمایشنامه نویس در جنایی نویسی هم کاربلده.

رمان در قطع جیبی و با ترجمه خوبی ارائه شده که میشه راحت در یک الی دو نشست خوند و لذت برد.
          
            داستان جالبی که خیلی من را یاد فیلم روبان سفید هانکه انداخت. یعنی یک داستان معمایی که برای حل معمای آن باید درباره اخلاق هم فکر کنیم
---
الآن که فیلم را دیدم چند جمله اضافه کنم:
1. این رمان در واقع قدرت نیروهای روانی در ایجاد تعهد برای انجام وظیفه را نشان میدهد. این نیروهای روانی به خدمت تعهدات اخلاقی در می آیند تا انسان بالاتر از آنچه دولت یا حکومت یا مدرنیته برایش مشخص کرده به انجام وظیفه فکر کند. مصداقش این است که کارآگاه قهرمان داستان (ماتئی) بازنشسته شده اما میخواهد قاتل را پیدا کند.
2. بازی جک نیکلسون در این فیلم معمایی به درخشش بازیش در فیلم درخشش کوبریک نیست! چهل سال از آن فیلم گذشته! اما جدا از بازی نیکلسون به نظرم کارگردانی شان پن هم اصلا دنبال پررنگ کردن جنبه های روانشناختی داستان نیست
3. توی رمان نهایتا انگشت اتهام به سمت دین گرفته میشه به عنوان یک عامل ایجاد تعهدات اخلاقی اما در فیلم این اتهام خیلی در پرده مطرح میشه. شاید به خاطر این که فیلم داره برای مخاطبان آمریکایی ساخته میشه.
          
            رمان قول از غول نمایشنامه نویسی سوئیسی قرن بیستم فریدریش دورنمات یکی از داستان های کارآگاهی است که به واقعیت نزدیکی بسیار زیادی دارد این رمان کارآگاهی نه بخاطر شکل عجیب قتل ها یا هوش استثنایی کارآگاه بلکه به خاطر روند عجیبی که کاراگاه ماتئی برای حل پرونده پیش می گرد که تمام زندگی ش را برای آن میگذارد جالب است و اینکه شاید دورنمات با این داستان می‌خواهد فلسفه اش در مورد دنیای انسان ها و واقعیت را با رمانی پلیسی تعمیم دهد .  جایی که مضمون حرف های راوی داستان  قتل ها این است که دنیا و واقعیت را نمی توان با روابط علت و معلولی پشت سرهم رمان های کارآگاهی نشان داد دنیا در واقع همچون کلافی سردرگم است از تصادف هاست و اینکه لزوما منطق یا عاقبتی یا واقعیتی را در پی ندارند. بنظر من زندگی ماتئی نمونه ای از دنیا و زندگی کنونی ماست. رئیس پلیس سابق  داستان پرونده ی قتل سه دختربچه ی دامن قرمز با موهای دم اسبی را برای نویسنده ی داستان های کارآگاهی روایت می کند که سومین قتل چند روز قبل رفتن بهترین کارآگاهش ماتئی به اردن که برای آموزش پلیس اردن است اتفاق می افتد دستفروشی که خبر پیدا شدن جسد دختربچه را به پلیس می دهد تحت فشار بازجویی اعتراف میکند قتل کار اوست اما عقیده ی ماتئی به درست نبودن این اعتراف باعث میشود که بین رفتن به اردن و پیشرفت و طی پله های طرقی و یا  پیدا کردن قاتل و امنیت کودکان یکی را انتخاب کند انتخابی که تمام زندگیش را سر آن میگذارد انتخابی که  به شدت عجیب به اجرا خواهد گذاشت. جایی رئیس پلیس سابق میگوید، شما داستان نویسان همیشه همه چیز را سرجای خود قرار می‌دهید و اگر گارگاه داستان تان قواعد را بلد باشد بدون هیچ اتفاق تصادفی ای پرونده را حل می کند تا نشان دهد عدالت وجود دارد اما در داستان ماتئی تصادف و اتفاق به خوبی نقش خود را نشان می دهند داستانی که در یک روز 180 صفحه اش را تا انتهای شب خواندم و از آن لذت بردم اما اگر داستان ها را صرفا به خاطر معما و رازش بخواهید بخوانید احتمالا راضیتان نکند اما داستان عمیق و فکر شده ای دارد.