یادداشت وحید شریفی

                رمان قول از غول نمایشنامه نویسی سوئیسی قرن بیستم فریدریش دورنمات یکی از داستان های کارآگاهی است که به واقعیت نزدیکی بسیار زیادی دارد این رمان کارآگاهی نه بخاطر شکل عجیب قتل ها یا هوش استثنایی کارآگاه بلکه به خاطر روند عجیبی که کاراگاه ماتئی برای حل پرونده پیش می گرد که تمام زندگی ش را برای آن میگذارد جالب است و اینکه شاید دورنمات با این داستان می‌خواهد فلسفه اش در مورد دنیای انسان ها و واقعیت را با رمانی پلیسی تعمیم دهد .  جایی که مضمون حرف های راوی داستان  قتل ها این است که دنیا و واقعیت را نمی توان با روابط علت و معلولی پشت سرهم رمان های کارآگاهی نشان داد دنیا در واقع همچون کلافی سردرگم است از تصادف هاست و اینکه لزوما منطق یا عاقبتی یا واقعیتی را در پی ندارند. بنظر من زندگی ماتئی نمونه ای از دنیا و زندگی کنونی ماست. رئیس پلیس سابق  داستان پرونده ی قتل سه دختربچه ی دامن قرمز با موهای دم اسبی را برای نویسنده ی داستان های کارآگاهی روایت می کند که سومین قتل چند روز قبل رفتن بهترین کارآگاهش ماتئی به اردن که برای آموزش پلیس اردن است اتفاق می افتد دستفروشی که خبر پیدا شدن جسد دختربچه را به پلیس می دهد تحت فشار بازجویی اعتراف میکند قتل کار اوست اما عقیده ی ماتئی به درست نبودن این اعتراف باعث میشود که بین رفتن به اردن و پیشرفت و طی پله های طرقی و یا  پیدا کردن قاتل و امنیت کودکان یکی را انتخاب کند انتخابی که تمام زندگیش را سر آن میگذارد انتخابی که  به شدت عجیب به اجرا خواهد گذاشت. جایی رئیس پلیس سابق میگوید، شما داستان نویسان همیشه همه چیز را سرجای خود قرار می‌دهید و اگر گارگاه داستان تان قواعد را بلد باشد بدون هیچ اتفاق تصادفی ای پرونده را حل می کند تا نشان دهد عدالت وجود دارد اما در داستان ماتئی تصادف و اتفاق به خوبی نقش خود را نشان می دهند داستانی که در یک روز 180 صفحه اش را تا انتهای شب خواندم و از آن لذت بردم اما اگر داستان ها را صرفا به خاطر معما و رازش بخواهید بخوانید احتمالا راضیتان نکند اما داستان عمیق و فکر شده ای دارد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.