نامه به سیمین

نامه به سیمین

نامه به سیمین

3.3
6 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

3

کتاب نامه به سیمین، نویسنده ابراهیم گلستان.

لیست‌های مرتبط به نامه به سیمین

پست‌های مرتبط به نامه به سیمین

یادداشت‌های مرتبط به نامه به سیمین

            جلالِ ذهنِ من ترک برداشت...

گَشتم بین همه‌ی کتابخانه‌های عمومی و خصوصی تا از گلستان اثری برای خواندن پیدا کنم. نبود که نبود. حتی طاقچه و فیدیبو و کتابراه و کتابخوان هم نداشتند. یک داستان کوتاه «ماهی و جفتش» را الکترونیک پیدا کردم برای خواندن و همین «نامه به سیمین». و یک مجله که با گلستان گفت‌وگو کرده بودند. و هنوز نخواندمش.
کتاب ۱۱۲ صفحه‌ای، فقط یک نامه بود به سیمین دانشور، زن جلال. از هر دری فکرش را کنید حرف زد. قصه تعریف کرد. تاریخ گفت. ‌تحلیل کرد. بابای جلال را سوزاند. دک‌وپوز کلی شاعر و نویسنده و روشنفکر را سرویس کرد. کسانی که بعضاً حتی اسم‌شان را هم نشنیده بودم. و حرف‌های به‌دردبخور و به‌دردنخور و بامفهوم و بی مفهوم(برای من) نیز توی این نامه بود.
نتیجه‌: ابهت جلال را شکست. اصلا جلال را در پیش خواننده نابود می‌کرد. جالب است این‌ها را برای سیمین هم نوشته است. و حالا سیمین پیش خودش چه فکر کرده و جوابی داده یا نداده نمی‌دانم. ولی هر چی بود، گلستان بی‌رحم تاخته بود به جلالی که برای سیمین «جلال زندگی‌اش بود.»
و چندجایی آثار جلال را زیر تانک له کرد. و حتی گفت فرانسوی هم آن طور که باید و شاید بلد نیست. و خلاصه گرچه ظاهراً رفاقت نزدیکی با جلال و سیمین و چندتایی از گردن‌کلفت‌های عالم شعر و ادب داشته‌اند، اما چیزی برای جلال باقی نگذاشت.
ولی زندگیِ ۲۷ ساله به من نشان داده که یک‌طرفه قضاوت نکنم. اما با این وجود طرف دیگری وجود ندارد که بیاید حرف بزند و من بشنوم. به هر حال، گرچه هنوز ساختمان جبروت جلال در ذهن من فرونریخته، اما ترک برداشته!
و در پایان؛ چرا من نامه ننویسم؟
من هم می‌توانم از هر دری نامه بنویسم و بفرستم برای دوستانم، عمه‌هایم، و حتی همسرم که همیشه کنارم است. چه اشکال دارد. خیلی وقت‌ها خیلی حرف‌ها را نمی‌شود رو در رو گفت، اما می‌شود نوشت. اولی را برای مصطفی، دوست و استادم خواهم نوشت.
          
            امان از آقای گلستان! امان!
دلیل انتخاب این کتاب از قفسه‌ی کتابفروشی، علاقه‌ا‌م به سیمین و جلال بود و تا قبل از آن با ابراهیم گلستان از طریق رابطه‌‌اش با فروغ فرخزاد کمی آشنا بودم. که البته در برابر طوفانِ توفانی که جناب گلستان در این صد و اندی صفحه راه انداخت، هیچ بود هیچ. چنان آگاهانه و پراعتماد حرف می‌زد که اغلب فراموش می‌کردم این همه را فقط برای سیمین دانشور نوشته و حتی قصد چاپ این نامه را نداشته. جناب گلستان در این کتاب از هر دری حرف زد: از ادبیات و شاعران و نویسندگان  کلاسیک و منتقدان یک‌لاقبا گرفته تا تفسیر تاریخ و سیاست و فرهنگ کج‌ دار و مریز ایرانیان و البته جلال آل احمد و زیرسوال بردن کل زندگانی‌اش. لحن گلستان بی‌رودربایستی و تند و تیز و شاید کمی حق به‌جانب بود اما هرچه بود از لحن گردآورنده‌ی کتاب که پیش از شروع کتاب نوعی سوگیری در ذهن خواننده ایجاد می‌کرد بهتر بود. ابراهیم گلستان بی‌شک دانا بوده است و این را در لابه‌لای کلماتش می‌توان دید و گاهی حین خواندن به خودم یادآوردی می‌کردم که درحال خواندن نامه‌ی یک اندیشمند به اندیشمند دیگری هستم و قرار نیست چیزی از او یاد بگیرم مگر صریح بودن در باورها. 
و اما بخش‌های موردعلاقه‌ام بیشتر از همه قسمت خاطرات جوانی گلستان با جلال و سیمین و فروغ و نیما و دیگران بود و بطور کلی هر خاطره‌‌ای خواندنی بود. و بعد بخش پایین کشیدن قاب فردوسی بزرگ‌ و نشان دادن خاکی که روی آن نشسته است و انگار ما هیچوقت آن لایه‌ی کثیفی را ندیدیم یا نشانمان ندادند.  
در آخر، خواندن این کتاب آن تجربه‌ی لذت‌بخشی نبود که انتظارش را می‌کشیدم و خیلی اوقات ناتوانی‌ام در ‌پابه‌پای جناب گلستان پیش رفتن کلافه‌ام می‌کرد و تیر آخر کتاب درواقع تیر آخر به جلال آل احمد بود و گلستانی که برایش مهم نبود سیمین با خواندن آن‌ها چه حالی می‌شود؟ اصلا این نامه‌ هیچوقت به‌دست سیمین رسید؟ دعوت گلستان را قبول کرد؟ و مهمتر اینکه نامه چطور تمام می‌شود؟
          
            شمشیر آهیخته در جدال با فرومایگی و ابتذال| به دو نفر علاقه خاصی دارم. این که می گویم خاص یعنی بسیار خاص شاید شیفتگی و شاگردی: یکی شان محمد علی موحد است. او که لیست کردن کتاب هایش بیش از دو برابر حجم این یادداشت است: از خواب آشفته نفت و شمس تبریزی تا فصوص الحکم و سفرنامه ابن بطوطه. حالا بحث موحد نیست که باید مفصل درباره او بنویسم. بحث کتاب آخرش هم نیست: در کشاکش دین و دولت که در باره آن هم باید بنویسم؛ بحث بر سر تقدیم نامه آن است: -نورهان- به پاس شصت و هشت سال دوستی با ابراهیم گلستان؛ شمشیر آهیخته در جدال با فرومایگی و ابتذال. آن دومی ابراهیم گلستان است.
گلستان هم چون موحد حقوق را به عنوان رشته انتخاب می کند در دانشگاه تهران اما بر خلاف او نیمه کاره رهایش می کند و عکاسی و فیلمسازی را ادامه می دهد. گلستان متولد ۱۳۰۱ است و موحد ۱۳۰۲: یکی ساکن ساکس انگلستان و دیگری تهران. تقدیم نامه موحد سبب شد کتاب های گلستان را تهیه و بخوانم: اولینش نامه به سیمین بود.
عباس میلانی روزی به دیدار گلستان می رود و از هر دری صحبت به میان می آید از جمله از جلال و از سیمین. میلانی خطاب به گلستان می گوید چرا این ها را نمی نویسد؟ گلستان هم دست در کشوی میزش می کند و مجموعه اوراقی بالغ بر ۱۰۰ صفحه بیرون می آورد. نامه به سیمین است نامه ای سال ۱۳۶۹ آن را نوشته و از دانشور می خواهد در راه سفر به امریکا به او هم سری بزند. میلانی پیگیر می شود و در نهایت نامه به سیمین منتشر.
تیغ تیز نقد گلستان در این نامه حسابی جراحی می کند: ادبیات، سینما، تاریخ، سیاست، شعر، فیلم، ایران، استعمار، فردوسی، غفاری، قاجار، انگلیس. گلستان می گوید «برای پیش رفت باید در جست و جوی اقلیم فکری دیگری بود و از زور پس ماندگی و درماندگی و کوچک بینی به آن چه هست یا بدتر، به آن چه که در گذشته بوده بوده است و اکر بوده است به حدی که با آرزوهای ما و خواب و خیال های ما آغشته شده و از تناسب واقعیت بیرون رفته است نبوده است ، بس نکرد و فخر نکرد و خود را نفریفت».
گلستان که هم فرانسه می داند و هم عربی، هم داستان نوشته است و هم ترجمه. هم مستند ساخته و هم سینمایی. «خانه سیاه است» به کارگردانی فروغ فرخزاد را او تهیه کرده و موج نوی سینمای ایران را با «خشت و آینه» شکل داده است؛ هر چند به اندازه طرفدار مخالف هم دارد تا جایی که شخصیت سعدی در فیلم «یک بوس کوچولو» را استعاره ای از گلستان می دانند؛ استعاره ای که فرمان آرا آن را به سخت ترین شکل ممکن در هم کوفته است.