یادداشت کتایون‌ِ ص.ن

نامه به سیمین
        امان از آقای گلستان! امان!
دلیل انتخاب این کتاب از قفسه‌ی کتابفروشی، علاقه‌ا‌م به سیمین و جلال بود و تا قبل از آن با ابراهیم گلستان از طریق رابطه‌‌اش با فروغ فرخزاد کمی آشنا بودم. که البته در برابر طوفانِ توفانی که جناب گلستان در این صد و اندی صفحه راه انداخت، هیچ بود هیچ. چنان آگاهانه و پراعتماد حرف می‌زد که اغلب فراموش می‌کردم این همه را فقط برای سیمین دانشور نوشته و حتی قصد چاپ این نامه را نداشته. جناب گلستان در این کتاب از هر دری حرف زد: از ادبیات و شاعران و نویسندگان  کلاسیک و منتقدان یک‌لاقبا گرفته تا تفسیر تاریخ و سیاست و فرهنگ کج‌ دار و مریز ایرانیان و البته جلال آل احمد و زیرسوال بردن کل زندگانی‌اش. لحن گلستان بی‌رودربایستی و تند و تیز و شاید کمی حق به‌جانب بود اما هرچه بود از لحن گردآورنده‌ی کتاب که پیش از شروع کتاب نوعی سوگیری در ذهن خواننده ایجاد می‌کرد بهتر بود. ابراهیم گلستان بی‌شک دانا بوده است و این را در لابه‌لای کلماتش می‌توان دید و گاهی حین خواندن به خودم یادآوردی می‌کردم که درحال خواندن نامه‌ی یک اندیشمند به اندیشمند دیگری هستم و قرار نیست چیزی از او یاد بگیرم مگر صریح بودن در باورها. 
و اما بخش‌های موردعلاقه‌ام بیشتر از همه قسمت خاطرات جوانی گلستان با جلال و سیمین و فروغ و نیما و دیگران بود و بطور کلی هر خاطره‌‌ای خواندنی بود. و بعد بخش پایین کشیدن قاب فردوسی بزرگ‌ و نشان دادن خاکی که روی آن نشسته است و انگار ما هیچوقت آن لایه‌ی کثیفی را ندیدیم یا نشانمان ندادند.  
در آخر، خواندن این کتاب آن تجربه‌ی لذت‌بخشی نبود که انتظارش را می‌کشیدم و خیلی اوقات ناتوانی‌ام در ‌پابه‌پای جناب گلستان پیش رفتن کلافه‌ام می‌کرد و تیر آخر کتاب درواقع تیر آخر به جلال آل احمد بود و گلستانی که برایش مهم نبود سیمین با خواندن آن‌ها چه حالی می‌شود؟ اصلا این نامه‌ هیچوقت به‌دست سیمین رسید؟ دعوت گلستان را قبول کرد؟ و مهمتر اینکه نامه چطور تمام می‌شود؟
      

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.