بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

چگونه کتاب نخوانیم

چگونه کتاب نخوانیم

چگونه کتاب نخوانیم

دن ویلبر و 2 نفر دیگر
1.9
11 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

22

خواهم خواند

20

:چگونه کتاب نخوانیم کتاب طنزی است درباره فرهنگ کتاب و کتاب خوانی که بر خلاف عنوانش ، با معرفی آثار برجسته ادبیات کلاسیک و بعضی آثار روز دنیای انگلیسی زبان، خواننده را به کتاب خوانی دعوت می کند. نویسنده می گوید که اگر این کتاب را بخوانید ، دیگر تا آخر عمر نیاز ندارید حتی یک کتاب دیگر بخوانید.اما بعد از خواندن چگونه کتاب نخوانیم بعید است که بتوایند بر حس کنجکاوی تان در مورد آثاری که او در این کتاب معرفی کرده است غلبه کنید و به سراغ این آثار نروید!

لیست‌های مرتبط به چگونه کتاب نخوانیم

یادداشت‌های مرتبط به چگونه کتاب نخوانیم

فهیمه

1400/08/12

            همیشه سعی کرده ام زنجیره تأمین کتاب هایم را در حالت کششی قرار دهم، یعنی طرف تقاضا سفارش بدهد، بعد طرف عرضه بدود دنبال تأمینش. گرچه طرف عرضه در فرآیند خرید و تدارکات وسوسه می شد و گاهاً اغفال، عملکرد کلی اش قابل قبول بود. اما چند سال است ظهور فروشگاه های همواره تخفیف و فشار تبلیغات فیدیبو و طاقچه، رویکرد طرف عرضه را به حالت فشاری تبدیل کرده، بدون آنکه طرف تقاضا موافق این تغییر باشد. نتیجتاً موجودی مراکز ذخیره سازی لایه های میانی زنجیره، به مرز انفجار رسیده و نرخ بازگشت سرمایه به کمترین مقدار خود در یک دهه ی اخیر سقوط کرده است. بدترین قسمت ماجرا اینجاست که مدیران کوته فکر زنجیره، به جای کنترل طرف عرضه، با افزایش منابع مالی زنجیره و احداث مراکز ذخیره سازی جدید به وضعیت فوق دامن زده اند. تخمین می زنند در بهترین حالت، اگر جریان ورودی زنجیره به صفر برسد، حداقل پنج سال طول می کشد موجودی مراکز ذخیره سازی خوانده شود. آشنایی با روش های کتاب نخواندن برای خروج زنجیره از این بحران کافی نیست. بنویسید چگونه کتاب نخریم. 

از شوخی گذشته، بعضی ایده های کتاب واقعا جالب بودن، و شاید بعضی ها خیلی دوستش داشته باشن، اما برای من از اواسطش تقریبا خسته کننده بود و به زور تمامش کردم. البته خود نویسنده چندین بار گفته تموم نکردن این کتاب یک موفقیته و به اونایی که به آخرش رسیدن توصیه کرده بیشتر تمرین کنن که کتاب نخونن! =)
سه ستاره هم به خاطر تلاش قابل توجه نویسنده برای بامزه بودن دادم.
          
            پارادوکس هجو
تناقض از نام کتاب شروع می شود. کتابی بخوانیم تا یاد بگیریم چگونه کتاب نخوانیم. در سراسر کتاب نویسنده ظاهرا می کوشد به ما یاد بدهد چگونه بدون این که وقتمان را برای خواندن کتاب تلف کنیم در مقابل بقیه کتابخوان و فهیم به نظر برسیم و حتی کتاب بنویسیم. جمله جمله نوشته های کتاب گاهی خواننده را به شک می اندازد که واقعا مطالب به طنز نگاشته شده یا جدی است؟ این که نویسنده بگوید کتاب به چه درد می خورد (و البته به همه درد جز خواندن کامل)، اولین کتابخوانها و نویسنده ها چقدر کندذهن بودند، کتاب از کجا پیدا کنیم و هر ژانری به چه دردی می خورد (مثلا ژانر ادبیات غیر داستانی را "احساس میکنم با خرید این کتاب با کلاس تر شده ام" نام می دهد و کتابهای مرجع را "منایع مالی برای نویسندگان و شاسگولهایی که وانمود می کنند همه چیز می دانند" در نظر می گیرد.). همچنین چگونگی خواندن کتاب و حرف زدن درباره آن را با انواع مثالهای متعدد از نویسندگان و کتابهای معروف به روش خودش آموزش بدهد، نه به هدف فرهیختگی که به هدف نمایش دادن!
کسی که واقعا به کتاب خواندن علاقه ندارد اگر بتواند این کتاب را بخواند در نهایت متوجه می شود که نویسنده به جای ملامت با میل به نخواندنش همگام شده و به صورت نامحسوسی او را با تعداد زیادی کتاب آشنا کرده است. ضمن این که انواع بهانه های نخواندن را لیست کرده است و به او می فهماند که کتاب نخواندن به هدف خاص بودن هم واقعا خاص نیست! و این پارادوکس بزرگ این کتاب است.
برای کتابخوانان هم این کتاب مفید است . به شرطی که بتواند با زبان نویسنده همراه شود و از حرفهای ابتداییش کهیر نزند! در انتها یک فرد کتابخوان ممکن است با خود بگوید که فرایندی که برا آن این همه انتقاد وارد است واقعا مفید است؟ باز هم نویسنده به شکل (تکرار می کنم نامحسوس) به من کتابخوان می فهماند که خواندن کتاب به تنهایی هنر نیست. بلکه کارکرد دانش در رشد من است که می تواند مفید باشد. 
شاید اشکالی که بر این کتاب بتوان گرفت این باشد که با پیشرفت کتاب طنز و هجو صفحات ابتدایی با آشنا شدن کمی برندگی خود را از دست می دهد و حوصله کتاب نخوان ها هم زود سر می رود.
          
            «چگونه کتاب نخوانیم»

 این کتاب که سوژه اصلی آن کتاب‌خوانی است با نام عجیبی نظرها را به خود جلب می‌کند.
توضیح ناشر در پشت جلد «چگونه کتاب نخوانیم» آن را کتاب طنزی معرفی می‌کند که برخلاف نام خود با معرفی آثار برجستهٔ ادبیات کلاسیک و بعضی آثار روز دنیای انگلیسی‌زبان، خواننده را به کتاب‌خوانی دعوت می‌کند.
نویسنده در ابتدای کتاب می‌گوید اگر این کتاب را بخوانید، دیگر تا آخر عمر نیاز ندارید حتی یک کتاب دیگر بخوانید. اما وقتی کتاب را زمین می‌گذاری تازه یاد تمام چیزهایی که خوانده و نخواندی می‌افتی و دلت می‌خواهد با نگاهی جدید همه را بخوانی. دوست داری نگاهی به کتاب‌های جین آستین بیندازی و ببینی واقعا در روزگاری میانه جنگ، از عشق و ازدواج چه گفته بود؟ یا چرا وقتی سیلویا پلات بخوانی باید کَلَکَت کَنده شود؟ شرق‌شناسی ادوارد سعید چه ربطی به کاریکاتور نژادپرستانه دارد؟ و هزاران سوال از این دست که بی‌پاسخ می‌ماند و فقط کنجکاوی تحریک شده‌ات رهایت نخواهد کرد.
«چگونه کتاب نخوانیم» برخلاف ادعای متحد کردن تنبل‌های جهان، اتفاقا برای آدم‌های کتابخوان است. اگر با کتاب میانه‌ای نداشته باشی، نه طنز جذاب آن را درک می‌کنی نه حوصله خواندنش را خواهی داشت. فقط یک خوره کتاب می‌تواند با جوک‌هایی که برای رمان‌های انگلیسی و روسی و یونانی گفته شده، قهقهه بزند. اگر سنخیتی با ادبیات و کتاب‌ها ندارید، این کتاب هیچ جذابیتی برایتان نخواهد داشت و طنز و کنایه آن را درک نخواهید کرد.
باهم بخش‌هایی از پیش گفتار و مقدمه کتاب را می‌خوانیم:
«دیگر هیچ‌کس وقت کتاب خواندن ندارد. من حتی برای ویرایش این کتاب هم وقت نگذاشتم، اما به شما یک قول می‌دهم؛ اگر بتوانید بخش‌هایی از این کتاب را بخوانید، دیگر تا آخر عمرتان لازم نیست کتاب بخوانید! جای اینکه به خودتان زحمت بدهید و معرفی و نقد پشت جلد کتاب‌ها را بخوانید، یک نگاه گذرا به این صد – دویست صفحه بیندازید و بعد وانمود کنید محشرترین کارهای ادبی تاریخ را خوانده‌اید.
این به نفع کسانی است که:
اصلا کتاب نمی‌خوانند.
خیلی کم کتاب می‌خوانند.
زندگی می‌کنند که کتاب بخوانند و برعکس.
این کتاب برای آن‌هایی که اصلا کتاب نمی‌خوانند، خیلی خوب است. همه، حتی آن‌هایی که قرنی یک بار فقط لای یک کتاب را باز می‌کنند، عقل‌تان را از روی این می‌سنجند که چطور درباره کتابی که خوانده‌اید حرف می‌زنید.
من یادتان می‌دهم چطور فقط یک نگاه به کتاب‌هایی که دوستان پرافاده‌تان معرفی می‌کنند بیندازید و بعد رویشان را کم کنید!
کتاب چگونه کتاب نخوانیم یادتان می‌دهد چطور هر چیزی را که باید بخوانید، تندتر بخوانید: کافی است سه کلمه در میان بخوانید! ما تنبل‌های دنیا متحد می‌شویم! کتاب‌های قطور را شکست می‌دهیم! روزگار کتاب‌ها را تیره و تار می‌کنیم. حق گنده دماغ‌های کله پوکِ زیاد درس خوانده را کف دستشان می‌گذاریم و نفس راحتی می‌کشیم: «آره، من یولیسیز جیمز جویس رو خوندم… آخرش با یه صحنه محشر تموم میشه.»
چیزی بدتر از کتاب وجود ندارد!
اصولا کتاب خواندن، یک مکالمه یک طرفه و طولانی است. تصور کنید کتاب محبوب‌تان را در کافه ملاقات می‌کردید. او شروع می‌کرد به پرچانگی و حال همه را در آن کافه به هم می‌زد. حتی اگر کتاب محبوب‌تان رمانی از بوکوفسکی بود شما مجبور بودید کنارش بنشینید و ساعت‌ها به داستان‌های او گوش کنید طوری که آخرش دل‌تان می‌خواست خودتان را بکشید.
چیزهای دیگری که سرگرم کننده‌تر از کتاب خواندن هستند، عبارت‌اند از:
خیره شدن به شمع، خیره شدن به دیوار، چشم دوختن به دوردست‌ها و خیره شدن به هیچ چیز خاص.»
          
            به‌نظرم این کتاب به هدف خودش رسیده.
به قدری بد بود که اگه واقعاً کسی هدفش کتاب نخوندنه، با خوندن این کتاب، دیگه دلش نمی‌خواد کتاب بخونه.
‌
اول کتاب، نویسنده می‌گه: 
«دیگر هیچ‌کس وقت کتاب خواندن ندارد. من حتی برای ویرایش این کتاب هم وقت نگذاشتم، اما به شما یک قول می‌دهم؛ اگر بتوانید بخش‌هایی از این کتاب را بخوانید، دیگر تا آخر عمرتان لازم نیست کتاب بخوانید!»
 
و آخر کتاب هم می‌گه:
«حالا که کتاب خواندن را امتحان کردید، وقت آن است که دیگر هرگز این کار را نکنید. کتاب خواندن خیلی بد است. شما خودتان این را خوب می‌دانید چون همین الان تقریباً یک کتاب را تمام کرده‌اید.»
‌
راستش خیلی جاهاش رو تندتند خوندم و حتی رد کردم که به پایان برسه. فقط شاید یه جاهایی، خیلی جاهای محدودی، به‌نظرم خنده‌دار اومد و یک‌ونیم‌ستاره به خاطر همون چندجا می‌دم. ولی در کل، واقعاً بی‌معنی و مسخره بود.
‌
ولی مثل همه‌ی کتاب‌های بدِ دیگه، باعث می‌شه که قدر کتاب‌های خوب رو بیشتر بدونیم.