Teu

@teumesios

10 دنبال شده

25 دنبال کننده

                      
                    
bookclippings

یادداشت‌ها

                درست مثل اسمش معجزه داشت. اگه اینکه کتابی باشی که باشکوه‌بودنت به قدری تاثیرگذار باشه تا اشک توی چشم‌های خواننده حلقه بزنه و باعث گریه‌اش بشه معجزه نیست، پس معجزه چیه؟
ادبیات هنره و هنر -از نظر من- باید تاثیرگذار باشه؛ این کتاب واقعا هنرمندانه بود.
این کتاب جزو اون کتاب‌هایی بود که لازم نبود برای اینکه بخوام بخونمش تلاشی کنم، بلکه به طور عجیبی من رو مجبور می‌کرد تا سراغش برم.

داستان از ماجرای سه دزدی شروع می‌شه. آن‌ها شبانه مشغول فرارند تا اینکه به ناچار مجبور می‌شوند توی خواربارفروشی نامیا که حالا خیلی قدیمیه، مخفی بشن؛ اما مدتی بعد از ورودشون به خواربارفروشی، متوجه‌ی نامه‌ای می‌شن که در لحظه‌ی ورود در اون‌جا نبوده و عجیب‌تر اینکه کسی هم در اون زمان کوتاه، از اطراف اون‌جا عبور نکرده...

واقعا عالی بود و به نظر خودم اولین کتابیه که خیلی ازش خوشم اومده و در عین حال به هر نوع سلیقه‌ای برای معرفی‌کردن به بقیه می‌خوره.
        
                بالاخره تموم شد و من رو شگفت‌زده و منتظرِ انتشار جلد بعدی تنها گذاشت.
حقیقتا شوکه‌ کننده‌ترین پایان رو از بین کتاب‌هایی داشت که توی این مدت خونده بودم و بعد از خوندن آخرین سطر ازش (در حوالی یک بامداد) تا چند ساعت بیدار موندم.
خوندنش لذت‌بخش بود و اگه به خاطر کارهای دیگه‌ای که داشتم نبود و سریع‌تر خونده می‌شد، به نظرم لذت بیشتری هم می‌بردم.
با شخصیت‌ها ارتباط خوبی برقرار کردم؛ هرچند به دلیل حافظه‌ی نه چندان خوبی که دارم و اینکه هر شخصیت یک اسم و یک لقب جدا از اسمش رو داشت، ناچار بودم که به سه صفحه‌ی اول کتاب که به معرفی شخصیت‌های اصلی می‌پردازه -و خیلی هم جالب و خوبه!- مراجعه کنم.
خب، چند تا از بریده‌های این کتاب رو می‌ذارم:

تمامی انقلاب‌ها با مرگ همراه‌اند. عده‌ای باید بمیرند تا سایرین زندگی کنند. غم‌انگیز است، ولی حقیقت دارد.
- صفحه ۱۱۷

راستش درست و حسابی هم نمی‌شناسمش، ولی اصلا مگه هرکسی رو چقدر می‌شه شناخت؟ اصلا خودمونو چی؟ می‌تونیم بگیم خودمونو هم واقعا می‌شناسیم؟
- صفحه ۱۴۵

قهرمانی نه در کاری که شاید می‌توانستی انجام دهی، بلکه در کاری بود که قبلا انجام داده بودی.
قهرمانی این بود که وقتی لازم بود، بتوانی کسی را نجات دهی.
- صفحه ۱۷۹

مردم اگه بتونن پای حفاظت از منافع خودشون و عزیزانشون بایستن یا همون کاری رو بکنن که ته دلشون به حقانیتش اعتقاد دارن، همین کارو می‌کنن. اگه بخوان قهرمانانه عمل کنن، راه قهرمان شدنو پیدا می‌کنن، حتی بدون قدرتای فراطبیعی.
- صفحه ۵۰۷
        
                حقیقتا از چیزی که فکر می‌کردم خیلی بهتر بود، اون‌قدری که نمی‌دونم در وصفش چی بگم...
داستانش واقعا جذاب بود و هر جمله انگیزه‌ای بود تا بخوام جمله‌ی بعدی رو بخونم و به مطالعه‌ی این کتاب ادامه بدم. 
به شخصیت‌ها عادت کرده بودم و وقتی که صفحه‌ی آخرش رو هم خوندم، از اینکه دیگه قرار نیست با ماجراشون همراه باشم ناراحت شدم.
خوندن رادیو سکوت به من احساس آرامش لطیف و غمگینی می‌داد که برام دوست داشتنی بود.
بریده‌هایی که از این کتاب یادداشت کردم واقعا زیاد بودند ولی چند تاشون رو اینجا هم میذارم.

کاریس هیچوقت دربار هیچ‌چیزی دروغ نمی‌گفت. او هیچ وقت تمام واقعیت را هم نمی‌گفت، یک‌جورهایی حسی بدتر [از دروغ به آدم می‌داد.
- صفحه ۶۸

«بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم من و تو یک آدم هستیم... اما خیلی اتفاقی قبل از اینکه به دنیا بیاییم دو تیکه شدیم و جدا از هم.»
«چرا؟»
«چون تو معنای واقعی کلمه خودِ منی، با این فرق که همهٔ بدی‌ها و آشغال‌ها از وجودت شسته شده.»
- صفحه ۲۹۵
فکر نمی‌کنم سن ربط چندانی به [احساس بزرگسالی داشته باشد.
- صفحه ۲۲۸

شاید شماها خیلی کوچک باشید، اما همه‌تان در کیهان اهمیت دارید.
- صفحه ۳۰۶

من کی باشم که کسی رو قضاوت کنم؟
- صفحه ۳۶۹
        
                عجیب بود. خوندنش برای من مثل دیدن یه خواب عجیب -و شاید باید بگم- اندوهناک بود؛ طور که بعد از تموم شدنش، بعد از بیدارشدن، احساس گیج بودن می‌کنم.
معمولا توی توصیف‌هایی که داشت زیاده‌گویی به چشمم می‌خورد و دوست داشتم که سریع‌تر این توضیحات تموم شه و من و این خواب به اصل قضیه برگردیم.
نمیتونم بگم از این کتاب خوشم اومده، با این‌ حال این رو هم نمی‌تونم بگم که ازش خوشم نیومده یا حسی بهش ندارم. درست مثل خواب هایی که می‌بینم حالا دیگه تموم شده ترجیح می‌دم این رویا رو با همین حس عجیبی که داره به یاد بیارم؛ با همین احساس گنگی که بهم القا کرده و دیگه رهاش کنم.



نمره‌ای بیست و نمره‌ی اِرفاقی و قبولی و ردی و معدل و امتیاز و همه‌ی این چیزهای کسل‌کننده و مسخره را که نمی‌گذارند ما خودمان باشیم، از یاد می‌بریم.
- صفحه ۳۲

من نباید گریه کنم. دوستم را از دست نمی‌دهم. شاید مدتی از من دور شود، ولی بر می‌گردد، درست مثل پرگاری که بسته می‌شود و نوک‌هایش دوباره به هم می‌رسند.
- صفحه ۱۲۸

و کودکان خواب هیولاها را می‌بینند و جوان‌ها خواب عشق و کهنسالان خواب جوانی را.
- صفحه ۱۹۶
        
                کتابی با عنوان مینی‌مال‌ها رو از رسول یونان خوندم که خب به نظر می‌رسه محتویات این کتاب و چهار کتاب دیگه رو شامل میشه. توقع داشتم خیلی بهتر از این باشه ولی خب..
به نظرم جا داشت هر داستان طوری اتمام بپذیره که خواننده بعد از خوندنش شوکه بشه یا تحت تاثیر قرار بگیره ولی برای من به نسبت تعداد کل داستان‌ها، موارد انگشت‌شماری رضایت‌بخش بودند.
بریده‌های از این کتاب رو می‌ذارم تا اگه تمایلی هم به خوندنش ندارید، لااقل قسمت‌های خوبش رو از دست ندید.

"علت مرگ در پروندهٔ عده‌ای از ماموران سابق سیا
«آن‌ها به درد نمی‌خوردند.»"

"ما گرگ‌ها سرگذشت غم‌انگیزی داشتیم. بیشتر از برف و یخ شکارچیان اجداد ما را از پا در آوردند. قرن‌ها بود در کوه و صحرا زندگی ‌می‌کردیم، اما حالا شیوه‌ای بهتر برای ادامه زندگی در پیش گرفته‌ایم.هر وقت شرایط بد می‌شود، به درون آدم‌ها می‌خزیم و در زیر پوست آن‌ها با خیال راحت زندگی می‌کنیم."

"شورش در کافه «Forget»
به یادت هستم."

"خیلی خسته بود. کمی بعد به خواب بسنده نکرد، مُرد."

"مرد مو بور به هر کس که شلیک می‌کرد داد می‌زد: برو به جهنم. ظاهرا این جمله را برای توجیه کارش و برای رهایی از عذاب وجدان بر زبان می‌آورد، اما واقعیت چیز دیگری بود. خودش را متقاعد می‌کرد که در جهنم تنها نخواهد بود. از تنهایی در جهنم می‌ترسید."
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

Teu پسندید.
Teu پسندید.
            کتابی خلاقانه با ایده ای نو و جذاب
روند داستان طوریه که در انتهای کتاب حسی که نویسنده میخواد منتقل کنه، کاملا منتقل میشه و در آخر آدم واقعا تحت تاثیر قرار میگیره. هرچند داستان یه اشکالاتی هم داشت و یه جاهایی دیگه تکراری میشد. خب مثل اکثر کتابای الان هم، این ترند حمایت از هم جنسگرایی رو هم داشت و چون من با تبلیغ این موضوع مخالفم، پس طبیعتا برای من نقطه منفی ماجرا محسوب میشد. 
 در کل کتاب خوبی بود، یعنی من در صورت داشتن وقت یه بار خوندنش رو پیشنهاد میکنم. ولی نمیتونم بگم کتاب محشری بود یا جز آثار بزرگ بود 😅😄
تو شرایطی که آدم همش دلش میخواست کاش همه چی یه طور دیگه بود و اینا خیلی موثره اما در حالت عادی با وجود اینکه کتابی با ایده های خوبه ولی کامل و پخته نیست.
پ.ن: در نهایت این که اگه کسی میخواد واقعا جواب سوالات فلسفی مثل این که چرا رنج وجود داره رو پیدا کنه باید فلسفه بخونه نه رمان. رمان داستانه و برای اینه که یه سری احساسات در ما به وجود بیان و اوج بگیرن که اتفاقا خیلی هم قشنگه و تجربه احساساتیه که شاید تو زندگی واقعیمون هیچ وقت حس نکنیم، مثلا رفتن به زندان ، تو یه رابطه مضر بودن، خوشحالی شدید، دوستی خوب و ... ولی قرار نیست جواب همه ی سوالامون رو با دلیل و منطقی بهمون بگه و برای اون سوالات باید کتابای مخصوص خودش رو خوند.