بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

تافی

تافی

تافی

سارا کروسان و 2 نفر دیگر
4.6
15 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

17

خواهم خواند

15

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

The astonishing new novel from the incomparable, multi-award-winning and Laureate, Sarah Crossan. I am not who I say I am, and Marla isn't who she thinks she is. I am a girl trying to forget. She is a woman trying to remember. Allison has run away from home, and with nowhere to live, finds herself hiding out in the shed of what she thinks is an abandoned house. But the house isn't empty. An elderly woman named Marla, with dementia, lives there – and she mistakes Allison for an old friend from her past called Toffee. Allison is used to hiding who she really is, and trying to be what other people want her to be. And so, Toffee is who she becomes. After all, it means she has a place to stay. There are worse places she could be. But as their bond grows, and Allison discovers how much Marla needs a real friend, she begins to ask herself - where is home? What is a family? And most importantly, who am I, really?

لیست‌های مرتبط به تافی

یادداشت‌های مرتبط به تافی

            خوندن کتاب برام سخت بود. البته که فکر می‌کنم برای همه سخت باشه از خشونت خانگی خوندن. :(
اما چقدر سارا کروسان و این شعرهای آزادش رو دوست دارم و هرچی ازش خوندم جالب بود. چقدر موضوعات خاصی رو انتخاب کرده...
اولش که کتاب رو شروع می‌کنید ممکنه سخت باشه فهمیدنش. با خودتون می‌گین چی شد؟ کی چیه؟
اما کم‌کم که پیش می‌ره همه چیز آشکار می‌شه...


ادامه یادداشت همه داستان رو فاش می‌کنه و اگه نمی‌خواید، نخونید:
🔻🔻🔻
 آلیسون دختریه که با خشونت خانگی درگیره. پدرش اذیتش می‌کنه. چون مادرش بعد از زایمان از دنیا رفته و پدرش ناخودآگاه یا خودآگاه آلیسون رو مقصر می‌دونه. باهاش بدرفتاری می‌کنه. بهش محبتی نمی‌کنه. یه جا آلیسون میگه هیچ وقت تا حالا کسی بوسش نکرده. نامادریش چند باری بغلش کرده... اما هیچ کس تا حالا نبوسیدتش. می‌تونید تصور کنید؟
و بعد از یه سری که دیگه پدرش خشونت خیلی زیادی از خودش نشون میده، و نامادریش هم چند وقتیه که رفته، از خونه فرار می‌کنه و بعد از مقداری سرگردونی، به خونه مارلا می‌رسه. مارلا، یه خانم حدودا ۷۰، ۷۵ ساله‌ست که بیماری دیمنشیا داره. همه چیز رو فراموش می‌کنه. تو ذهن خودش جوونه و تو خونه پدریش زندگی می‌کنه. قبلا رقصنده بوده و الان هم عاشق رقصه. دخترش رو از دست داده و حتی این رو هم یادش نیست. هی سراغش رو می‌گیره. اما خیلی شیرینه. و آلیسونی که به خونه‌ش پناه آورده رو به اسم تافی می‌شناسه. تافی‌ای که قبلا دوستش بوده... و ترکش کرده. و آلیسون هم انگاری سعی می‌کنه خودش رو با این هویت جدید تطبیق بده. سعی می‌کنه تافی باشه. سعی می‌کنه زندگی جدیدی داشته باشه. و اونقدری اونجا می‌مونه تا آروم بشه. تا بتونه درمورد بلایی که سر صورتش اومده حرف بزنه. و بعد از این که درموردش حرف می‌زنه... بالاخره توانایی این رو پیدا می‌کنه که گوشیش رو روشن کنه. که تماس‌های پدرش و کلی‌آن رو جواب بده. که ببینتشون. حرفاش رو به پدرش بزنه... و بالاخره مدرسه بره.
🔺🔺🔺

اما... اما چی بگم.
خارج شدن از رابطه‌ای که داری درونش آسیب می‌بینی خیلی سخته. خیلی سخته چون خودت به مرور فکر می‌کنی که مستحق اون رفتاری. و چطور می‌خوای چیزی جز این رو فکر کنی؟ چطور به نتیجه متفاوتی برسی...؟
به همه اون کسایی که این شهامت رو دارن، افتخار می‌کنم. ❤
          
            از اولش هم می‌دونستم این از اون کتاب‌هایی است که قراره اشکم رو به‌مقدار زیادی دربیاره و اگه روزی فراموشی نگیرم تا ابد باهام بمونه. آلیسون یا همون تافی و مارلا تا همیشه بخشی از من باقی می‌مونن.
این کتاب هم درست مثل «یک دقیقه بعد از نیمه‌ شب» به سبک شعر آزاد نوشته شده و همون‌قدر مینیمال و شاعرانه و پر از پرش رواییه. زمان‌ها به‌نرمی عقب و جلو می‌رن و برای همین ممکنه چند صفحۀ اول آدم کمی گیج باشه که کی به کیه و ماجرا چیه، ولی انقدر زیبا نوشته شده که به‌سرعت متوجه ماجرا می‌شیم و می‌تونیم همراهی‌اش کنیم.
چیزی که برای من خیلی پررنگ بود اینه که مدام در طول کتاب به مادر و پدرهایی فکر می‌کردم که قبل از به‌دنیا آوردن بچه‌هاشون فقط و فقط به‌خاطر اینکه «خب دیگه وقت بچه‌دار شدنه» بچه‌دار شدن و به‌ناچار یا خودخواسته «فداکارانه» از اهداف و سرگرمی‌ها و علایق گذشته‌شون چشم‌پوشی کردن تا بچه‌داری کنن و بعد تمام اون خشم نهفته و ناخودآگاهی را که به‌خاطر اون به‌اصطلاح «فداکاری‌»شون احساس می‌کنن، سر بچۀ بدبخت و بی‌گناه خالی می‌کنن. درسته که ماجرای این کتاب به‌طور مشخص به این مسئله اشاره نداشت، اما حالا همۀ پدر مادرها ممکنه بچه‌شون رو کتک نزنن یا آسیب جسمی بهش وارد نکنن، ولی با همون نیش و کنایه‌ها و زخم زبون‌ها و توسری‌زدن‌ها و خرد کردن شخصیت‌شون حتی اگه به اسم این باشه که «من صلاح تو رو می‌خوام یا از روی اینکه دوستت دارم می‌گم» همون کار رو می‌کنن که به‌نظرم نه‌تنها هیچ فرقی با آسیب جسمی نداره، بلکه شاید تأثیرش از اون ماناتر هم باشه.
به‌جز این مسئله، رابطۀ آلیسون و مارلا بی‌نظیر بود. دلم می‌خواست پسر مارلا رو بکشم و قلبم برای کلی‌آن و مهربونی‌اش می‌تپید.