لعنتی! گوشی رو بردار
در حال خواندن
0
خواندهام
5
خواهم خواند
1
توضیحات
اسب را کنار رودخانه برد تا آب بخورد.هوا آرام و ساکت بود.وقتی داشت به عکس خودش در آب نگاه میکرد اسب سرش را پایین آورد و کله ی او را نوشید. شب وقتی میخواست شعر بنویسد احساس کرد در گلوی اسب دست و پا میزند.
یادداشتها