مرتضی داوری

@mortezadavari749

2 دنبال شده

18 دنبال کننده

                      گاهی در میان مطالعه کتاب های گوناگون به نکته هایی برمی خورم که برای من تازگی دارد. دوست داشتم این نکته ها را با شما نیز در میان بگذارم تا شما نیز  بهره مند شوید. نام آن را  نخست «نکته ها» گذاشتم، اما گفتم کمی رنگ ادبی بدان دهم و نامش را «جرعه ها» نهادم تا برای شما جرعه ای خنک و گوارا و لذیذ از  جام جم معرفت و دانش باشد؛ لذتی از گونه ای دیگر. 

                    
t.me/joreeha1
ایتا: joreeha1@

یادداشت‌ها

نمایش همه
                
«خاور» به معنای مغرب است و «باختر» به معنای شمال در شاهنامه


فردوسی در بیت ۷۹ شاهنامه (تصحیح خالقی مطلق) در وصف ماه سروده:

چو از مشرق او سوی خاور کشد
ز مشرق، شب تیره سر برکشد

«خاور» در بیت بالا به معنای مغرب است . در شاهنامه، «خاور» به معنای مغرب آمده است، از جمله در داستان کاموس کشانی: 

سپهدار گودرز بر تیغ کوه
برآمد، برفت از میان گروه

چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
ز بالا همی سوی «خاور» گذشت

(دفتر سوم، ص ۱۵۷، بیت ۸۳۵).

همچنین رودکی گفته:

مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی «خاور» می شتافت

در بیت بالا، خراسان به معنای مشرق و خاور به معنای مغرب است.
اصطلاحات چهار جهت اصلی در صورت کهن تر آنها عبارتند از:
خراسان: مشرق،
خاور: مغرب،
باختر: شمال،
نیمروز: جنوب.

فخرالدین اسعد گرگانی گوید:

«خراسان» آن بود کز وی خور آسد
خور آسد پهلوی باشد؛ خور آید

باختر در معنی کهن تر آن(در اوستایی: اپاختر: apaxtara) در معنی شمال بوده است که گویا فردوسی هم در جایی بدین معنی به کار برده است. در داستان «رزم یازده رخ»، که در زمان پادشاهی کیخسرو روی داد، در بخشی از آن، فردوسی پاسخ گودرز، پهلوان ایرانی، به پیران ویسه، پهلوان تورانی، را می آورد که گودرز در بخشی از آن چنین می گوید:

ششم، شهر ایران که کردی تو یاد
بر و بوم آباد و فرخ نهاد،

سپاریم گفتی به خسرو همه
بر خویش خوانم یکایک رمه

تو را کرد یزدان ازین بی نیاز
گر آگه شوی تا گشاییم راز:

سوی «باختر» تا به مرز خزر
همه گشت لهراسپ را سر بسر

(دفتر چهارم، ص۸۱، بیت ۱۲۷۹)

در بیت بالا، به دلیل وجود واژه «خزر» که گویا اشاره به دریای خزر باشد، «باختر» به معنای شمال به کار رفته است.

همچنین در جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، سپاه کیخسرو، پشت به باختر(شمال) و روی به سمت نیمروز (جنوب) دارند:

سوی باختر بود پشت سپاه
شب آمد به پیلان ببستند راه

چنین ساخت سالار گیتی فروز
که دارد سپه چشم بر نیمروز

(دفتر چهارم، ص۱۹۱، بیت۳۳۴)

از آنجا که نیمروز به معنای جنوب است و نام دیگر سیستان نیز هست، «باختر» در بیت بالا به معنای شمال می شود.
خاور بعدها در پارسی، در معنی شرق به کار رفته و باختر در معنی غرب. 

        
                
«مهزیار/مازیار»

«فتوح البُلدان» نام  کتاب مهمی از بلاذری است.  بخش مهمی از این کتاب مربوط به فتوحات اعراب مسلمان در ایران است. مسعودی، مورخ قرن چهارم، در کتاب مهم مروج الذهب خود، می گوید در باب فتوح، کتابی بهتر از کتاب بلاذری نمی شناسیم.
 🌺 «مهزیار» از جمله نام هایی است که در بین ایرانیان کمتر رواج دارد. من این نام را تنها در زمان نوجوانی، در کتاب مفاتیح الجنان مرحوم شیخ عباس قمی، در شرح احوال علی بن مهزیار که توانسته بود با امام عصر دیدار کند، خوانده بودم و گمان می کردم نامی عربی است. 

 در جستجوی مطلبی در مجله آینده که به مدیریت ایرج افشار به چاپ می رسید، در شماره آبان و آذر سال ۱۳۶۱، از اتفاق، چشمم به مطلبی به قلم دانشمند برجسته، عباس زریاب خویی، افتاد که  درباره ریشه واژه «مهزیار» نوشته بود.

به گفته زریاب خویی، «مهزیار» واژه ای ایرانی است. به گفته ایشان، «مهزیار» صورت دیگری از «مازیار» است. ایشان این مطلب را در پاسخ شخصی که پرسیده بود واژه یا نام «مهزیار» چگونه ترکیبی است و از چه کلماتی مرکب گشته، نوشته بود. اینک خلاصه ای از پاسخ استاد زریاب خویی:

🌹 «مهزیار»بر اساس متون تاریخی چون فتوح البلدان، همان مازیار است و مازیار، مایزدیار بوده که باید ماه ایزد یار باشد. ماه ایزد از نامهای ایرانی است. ایزدیار نیز از نامهای ایرانی بوده است.

🥀 فردیناند یوستی، ایرانشناس‌ پرآوازه آلمانی، در «نامنامه» که که در آن، نام‌های ایرانی از قدیم‌ترین ایام تا روزگار مؤلف، براساس اوستا و منابع پهلوی و آشوری، عیلامی، یونانی، لاتینی، ارمنی، سریانی، عربی، و فارسی درج شده‌است، معنای مازیار را «دوست ماه ایزد» می داند. 

🌹 از آنجا که کلمه «مازیار» در طبرستان(مازندران کنونی) معمول بوده، شاید در آن، اشاره خفیفی به مذهب قدیم مردم طبرستان باشد که شاید ماه را جزو ایزدان و خدایان می دانسته اند، و یا بعبارتی دیگر، مظاهر طبیعت را می پرستیدند.

🌸 پس نخستین جزو کلمه «مازیار»، ماه است و «مهزیار» هم جزو نخستین آن، مه یا ماه است. بنابراین، «مهزیار» همان ماه زیار یا مازیار است.

🌱 دلیل قوی تر آنکه «مهزیار» همان ماه زیار یا مازیار است، حدیثی است از علی بن مهزیار اهوازی که در جلد ۱۳ بحار الانوار آمده درباره ملاقات او با امام عصر که شخص واسطه ملاقات و نیز خود آن  حضرت او را ابن المازیار گفته اند بجای ابن مهزیار که در کتب شیعه از رجال و حدیث به همین نام « علی بن ابراهیم بن مهزیار» معروف است، و این می رساند که جد او بنام مهزیار و مازیار هر دو معروف بوده و «مهزیار» و «مازیار» دو صورت مختلف از یک نام بوده اند.

        
                

این رمان نوشته جرمی هارمر است. کتابی زیبا و پرکشش و مناسب برای قوی شدن در زبان انگلیسی.در بخشی از این داستان، یکی از شخصیت های داستان که معلم زبان انگلیسی است، در پاسخ شخصیت اصلی داستان که گمان می کند او چندان از دیدن طبیعت زیبا به وجد نمی آید و گویی از آن لذت نمی برد، می گوید که درست است، (طبیعت) زیباست، اما شهر را ترجیح می دهد، زیرا دوست دارد مردمان زیادی در پیرامون او باشند؛ آنان را از نزدیک احساس کند و زندگی پیچیده و پر هیاهوی آنان را بشنود، با آنان دمخور شود، به زندگی آنان «سر بکشد» و از چند و چون زندگی آنان سر درآورد. اینک متن اصلی داستان:

  I prefer cities. Lots of people, cars, noise, bars. I need to be surrounded by people and feel them laughing and living their complicated lives. 

That’s why I do this job, it gives me an excuse "to poke my nose into" other people's business, find out what they're doing and why... .

سخن بر سر این اصطلاح است:

 "poke your nose into something"
 
 در longman dictionary، این اصطلاح چنین معنا شده است:

"to become involved in something that does not concern you, in a way that annoys people → nosy"

یعنی دخالت کردن در کاری/جایی که به شما مربوط نیست، به گونه ای که سبب آزار مردم شود؛ فضولی کردن.

 در فرهنگ هزاره، این اصطلاح چنین معنا شده است:

(محاوره) تو کاری فضولی کردن، تو کاری دخالت کردن، تو کاری سرک کشیدن.

به نظر می رسد «سرک کشیدن» معادل درست و مناسبی برای این اصطلاح نیست. «سرک کشیدن» در کتاب «فرهنگ فارسی عامیانه» از ابوالحسن نجفی، چنین معنا شده:

«سر خود را از پشت حایلی به در آوردن (معمولاً برای دزدیده نگاه کردن): همه اهل کوچه از لای در سرک می کشیدند که آمد و رفت عروسی را ببینند».

پس «سرک کشیدن» معادل مناسبی برای اصطلاح

"poke your nose into something"

نیست. اینجا به جای «سرک کشیدن»، بهتر و درست تر آن  است که «سر کشیدن» به کار رود. بر طبق «فرهنگ عامیانه فارسی»، «سر کشیدن» پنج معنا دارد که معنای مناسب در اینجا این است:

 مجازا  کنجکاوی کردن(در کار کسی). مثال:
او پدری است وسواسی که به گوشه کار بچه اش سر می کشد و به زودی او را از دست آقا بالا سری های خودش فراری خواهد داد(مدیر مدرسه، ۷۳).

سخن ابوالحسن نجفی در معنای «سر کشیدن» در کتاب فرهنگ عامیانه فارسی دقیق تر است، زیرا کسی که به میان مردم می رود، دزدیده در کار و بار آنان نمی نگرد، بلکه با آنان سخن می گوید، گوش می دهد، همانگونه که در متن انگلیسی به تفصیل آمده است. 

        
                
«تصوف و حمله مغول»

🌺 همیشه میان گسترش تصوف و حمله مغول، پیوندی مستقیم برقرار می کنند و گسترش تصوف و صوفی گری را نتیجه اجتناب ناپذیر حمله مغول می دانند. از جمله در یکی از کتابهای درسی رشته علوم انسانی، چنین آمده است:

«با حمله ویرانگر مغولان و بعد از آن، هجوم وحشیانه تیمور ...، بنیان فرهنگ و اخلاق نیز تباه و ویران گردید و دوستداران فرهنگ و اخلاق که سرخورده و مأیوس شده بودند، اغلب منزوی شدند و به تصوف پناه بردند تا به آرامش برسند...(علوم و فنون ادبی ۲، ص ۱۳).

🌹 دکتر سید مهدی زرقانی در کتاب «تاریخ ادبیات ایران و قلمرو زبان فارسی» که با رویکردی ژانری به تاریخ ادبیات فارسی پرداخته، در جلد دوم، فاصله بین اواخر قرن پنجم تا پایان قرن ششم را دوره گذار می نامد. بنا بر پژوهش ایشان، در بررسی این صد و پنجاه سال، بیشترین فراوانی آثار و کتاب ها از آن ژانرهای عرفانی است؛ هم در کانون خراسان و هم در کانون مرکز و غرب ایران، و در مجموع نزدیک به پنجاه درصد آثار متعلق به ژانر عرفانی است.

 از این رو‌، ایشان بر این باور است که: «پیش از آنکه پای مغولان به این سرزمین باز شود، گفتمان تصوف در دو کانون بزرگ دوره گذار، یعنی خراسان و مرکز و غرب ایران، جای خودش را تثبیت کرده بود، و حتی اگر حمله مغول اتفاق نمی افتاد، گفتمان تصوف قطعا یکی از گفتمان های غالب قلمرو زبان فارسی می شد».

🌸 اما نکته گفتنی آن است که تصوف سبب شد قابلیت های درون گرایانه تصوف کاملا بالفعل شود، و اگر حمله مغول نبود، احتمالا تصوفی می شد که روی در زندگی دنیوی می داشت و لزوما حیات دنیوی را تا این مایه خوار و ذلیل نمی کرد، زیرا عرفان و تصوف ذاتا درون‌گرا نبود و می توانست با لایه های پویا و فعال و بیرونی حیات آدمی ارتباطات معناداری پیدا کند، زیرا در عرفان همه موجودات پرتوی از وجود خداوند و نتیجه جود و لطف او هستند، و به این دلیل آزردن آنان روا نیست. 

دکتر زرقانی معتقد است که حرکت تصاعدی ژانر عرفانی از میانه قرن سوم آغاز شد و در دوره گذار توانست همه حریفان را پشت سر بگذارد. 

به باور او، «گسترش عرفان»، واکنش منطقی و اجتناب‌ناپذیری بود در برابر وضعیتی ناخواسته یعنی حمله مغول که پایه هایش بر قتل، خشونت و ویرانگری استوار بود. هنگامی که شاه ایران، محمد خوارزمشاه، از مقابل چنگیز می گریخت، مردم چه می توانستند بکنند؟

🥀 دکتر زرقانی در برابر کسانی که عرفان و تصوف را عامل تباهی فرهنگ ایران می دانند، معتقد است شیوه تفکر عرفانی، روحیه مقاومت و آستانه تحمل مردم را افزایش می داد. به بیان دیگر و به تعبیر من، هر گاه نتوان با مصیبتی در افتاد، باید برای آن معنایی آفرید. برای مثال، کسی که بیماری لاعلاجی دارد، می توان بیماری او را آزمایشی برای او و اطرافیان او از جانب خدا پنداشت تا لااقل از درون آرامشی بیابد و تحمل بیماری برای او آسان تر شود.

بنابراین، در شرایطی که مقاومت و مقابله فیزیکی امکان پذیر نبود، تصوف مقاومت روانی و فکری را پیشنهاد می کرد.

🌴 دکتر زرقانی حمله مغول را عامل انحراف تصوف می داند نه عامل تشکیل و تکوین آن؛ حتی رواداری و تسامح و تساهلی که صوفیه در خلال قرن های هشتم و نهم در برابر مذاهب دیگر از جمله شیعه داشتند، در کنار عوامل دیگر مانند سقوط خلافت عباسی، زمینه را برای تغییر مذهب غالب ایرانیان از تسنن به تشیع فراهم آورد.

🌷 از این رو، در خوانش متون صوفیه همواره باید به کارایی سخنان این متون در روزگار امروز اندیشید و سخنانی را پذیرفت که با زیست امروزین ما سازگار افتد و ما را به دوری از جامعه و دوستان و خویشان و یا کارهایی غیر عقلانی و خلاف عزت نفس خویش نکشاند، اما از سخنان صوفیه می توان بهره های فراوان در گسترش  وجودی و اندیشه و فراخی جان خود از تنگنای وجود و هستی برد. 





        
                کتابی بسیار زیبا و خواندنی. خاطرات زندگی یک معلم دلسوز و عاشق و مردم دوست، و داستان هایی از زندگی عشایری. من چند جلد از این کتاب را خریده ام برای هدیه به دانش آموزان خود.

به یاد همه معلمان و استادانی که از کودکی تاکنون داشته ام و از دانش و اخلاق نیک آنان بهره مند شده ام، و نیز به یاد همه معلمانی که روشنی بخش راهروان کاروان علم و معرفتند؛ هر چند، راه بس تاریک و ناهموار و ناپیداکرانه است و گاهی باید نومیدوار، دست به دیوار شب سایید تا شاید کورسوی چراغی راه بنماید. این شعر را که نوسروده ای کوتاه است به شما تقدیم می کنم:

یاد باد آنکه به من یاد داد
درس محبت به دل شاد داد

غنچه لب را به دو حرفش گشود
باغ دو صد مهر به رویم گشاد

درس وفاداری و پیمان و مهر
بر دل و بر جان گرامی نهاد

جان و دلم برد به آفاق دوست
اوست مرا جان و دل و اوستاد

شعله دانش به رهم برفروخت
تا ابد این شعله شررخیز باد

درد و غم و رنج ز تو دور باد
کام تو از گردش ایام شاد

۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲








        
                

شعر زیر از احمد مطر، شاعر معاصر عرب، است که متن شعر و ترجمه آن را که خود از شعر او به دست داده ام، به شما تقدیم می کنم:

«سر المهنه»

اثنان فی اوطاننا
یرتعدان خیفه
من یقظه النایم:
اللص.. والحاکم!

ترجمه من:

«فوت و فن پدرسوختگی»

تنها دو تن در سرزمینم
از ترس می لرزند بر خود
از بیم بیداری آن بر خواب رفته:
(تنها دو تن) این دزد و آن حاکم!

(احمد مطر، الاعمال الشعریه الکامله، ص ۱۵۷).

توضیح: «سرالمهنه» به معنای راز و فوت و فن شغل و پیشه و مهارت است. در این شعر، شاعر می خواهد به شیوه و راز مشترک موفقیت دزدان و حاکمان دیکتاتور بپردازد که همانا در غفلت نگه داشتن مردم و بهره گیری از جهل و نادانی و بی خبری آنان است. برای همین، مثلا هنگامی که دزدان شگردشان در دزدی آشکار می شود، شیوه دزدی خود را تغییر می دهند تا باز هم از بی خبری مردم استفاده کنند. حاکمان دیکتاتور هم با چرخش آزاد اطلاعات و رسانه ها مخالفند و نمی خواهند خبرهای بر ضد منافعشان منتشر شود. از این رو من واژه «پدرسوختگی» را به کار بردم که در گفتار عامیانه، به معنای فریب مردم با چاشنی بهره گیری زیرکانه از غفلت و جهل آنان است. در ضمن کوشیدم ترجمه ای آهنگین از شعر کنم که گوشنوازتر باشد.

آدرس کانال من در ایتا:

@joreeha1

        
                جرعه ها/۱۲۷
مرتضی داوری

🌹سلامی چو بوی خوش آشنایی🌹

🌺 سعدی شاعر عشق است و بر اوج غزل عاشقانه فارسی فرمانروایی می کند. او تنها با بیتی کوتاه می تواند جان آدمی را از خود بیخود کند. شاید بیش از هر شاعر دیگری، تک بیت هایی زیبا از او را به خاطر داشته باشم و شعرهایش با جانم سرشته است. اگر کسی از من بپرسد از شعرهایی که خوانده ای و در حافظه سپرده ای_ که کم هم نیست_ تنها یک بیت برای ما بخوان، بی گمان این بیت زیبای سعدی را خواهم خواند:

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی

🌸 اینک چند بیتی دیگر از این غزل زیبا:

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی

سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی

ا🌴 ینک غزل شبانه ذیل را که چندی پیش سروده بودم و در وصف چنین غزالان خوش خرامی است_غزالانی که گویی خود غزل مجسمند_ به شما تقدیم می کنم:

شیرین ترین لبهای عالم را تو داری 
چون ساقه نیلوفر پر برگ و باری

زیباترین آهوی دشت نازمندان!
 حقا که در آغوش هستی شاهکاری

در تو هزاران‌ کندوی شهد و عسل غرق
شیرین تر از قند و شلیل بیشه زاری

لب چون قلم بر ساقه ترد وجودت
بر خارزار قلب من چون چشمه ساری

چون اسب وحشی تازیان در دشتهایم
الحق کمنداندازی و چابک سواری

خونرنگ چون جام شراب مست هستی
چون دانه های سرخ و پر آب اناری

من چون بلم در کوه موج سینه تو
با تاج موج گیسوانت شاهواری

۲ فروردین ۱۴۰۲

آدرس کانال من در ایتا:
 joreeha1 
        
                
احمد مطر، زاده ۱۹۵۶م (۱۳۳۴ش) در روستای تنومه از توابع شهر بصره در کشور عراق است. دیوان اشعار احمد مطر که مجموعه کتاب های شعر اوست، بیش از ۵۰۰ صفحه است. عنوان هفت دفتر شعر احمد مطر از میان ده دفتر شعر او که همگی به صورت یک جا در دیوان او چاپ شده است، «لافتات» است که به معنی «پلاکاردها» است و تاکیدی است بر جنبه سیاسی اشعار او و کوتاهی و انتقادهای صریح و گزنده آنها. در اینجا شعری را از نخستین مجموعه شعر او به نام «لافتات۱» برگزیده ام که در سال ۱۹۸۴م به چاپ رسیده است. در اینجا ترجمه خود از یکی از شعرهای او را به شما تقدیم می کنم:

«مفقودات»

زار الرییس الموتمن
بعض ولایات الوطن.
و حین زار حینا
قال لنا:
هاتوا شکواکم بصدق فی العلن
و لا تخافوا احدا.. فقد مضی ذاک الزمن.
فقال صاحبی "حسن":
یا سیدی
این الرغیف و اللبن؟
و این تامین السکن؟
و این توفیر المهن؟
...

«سربه نیست شدگان»

رییس‌جمهور امین ما 
به دیدار یکی از استانهای سرزمین ما رفت
و هنگامی که پای بر کوی و برزن ما نهاد
ما را گفت: 
هان! شمایان! آشکارا، بی گزند، پرده از سر درون و شکوه هاتان برگشایید
و از دیار و یاری بیم بر خود منهید، که ساز روزگار و روزگاران دیگر شده است.
یار و همنشینم، حسن، گفت:
آقای من!
آن وعده های نان و ماست ما چه شد؟
و آن قول و قرارهای خانه دارشدنمان چه شد؟
و آن نشاندنمان بر مرکب آمال و آرزوی کار و بار و شغل و پیشه دار شدن چه شد؟
و آنکه می خواست که داروی فقیران را رایگان بدهد کجاست؟
آقای من!
نمی بینیم هرگز از این آمال و امیدها چیزی.
رییس‌جمهور، اندوهناک، گفت:
«خداوندا مرا در آتشی از خشم خود بسوزان!
 این همه دشواری و مشکل در کشورم(حقا که بس ناباورانه است)؟!!
پسرم! از صدق و راستی ات بسی سپاس دارم. مرا از پندار باطل دور کردی.
فردا رفاه و آسایش و آسودگی را به چشم خود خواهی دید.»

پس از یک سال، دیگر بار به دیدارمان آمد.
و دیگر بار ما را گفت:
هان! شمایان! آشکارا، بی گزند، پرده از سر درون و شکوه هاتان برگشایید.
و از دیار و یاری بیم بر خود منهید، که ساز روزگار و روزگاران دیگر شده است.
مردم لب به شکوه نگشودند!
رسا و آشکارا گفتم:
آن وعده های نان و ماست ما چه شد؟
و آن قول و قرارهای خانه دار شدنمان چه شد؟
و آن نشاندنمان بر مرکب آمال و آرزوی کار و بار و شغل و پیشه دار شدن  چه شد؟
و آن که می خواست که داروی فقیران را رایگان بدهد کجاست؟
بر من مگیر آقای من!
.. دوست و همنشینم، حسن، کجا شد؟!

ترجمه شعری دیگر:

«عدالت»

مرا دشنام می گوید
و می گوید خموشی ام
پرده از سستی او برمی دارد!
سیلی ام می زند
و می گوید دهان من بر دستان او مشت کوبیده است!
بر من تیر طعنه می گشاید
و می گوید خون من تیزی شمشیرش را آلوده است!
پس، «قانون» را از دیرینکده اش بیرون می کشم
و گرد و خاک قرون و اعصار را از چهره اش پاک می کنم
می خواهمش اندکی با من مهر ورزد 
اما دریغا دریغ، (قانون) به سوی کشنده من می گریزد و در آغوش او پناه می جوید
و در صفی (از چاپلوسان) در برابر او تعظیم می کند.

مرکب و خونم می گویند:
در شگفت مشو!
در سرزمین ما، هر کس‌ ساز و طلسم جادویی «قانون» در دستانش باشد،
تنها اوست که حق نواختن آن را دارد!

نکته: «قانون» ایهام دارد؛ هم به معنای کتاب قانون است و هم به معنای یکی از آلات موسیقی.


        
                «در آرزوی مادرم»

محمود درویش، زاده ۱۹۴۱ و درگذشته در ۹ اوت ۲۰۰۸ برابر با ۱۹ مرداد ۱۳۸۷، شاعر و نویسنده نام آور فلسطینی است. شعر «الی امی» از اشعار بسیار معروف اوست که در دفتر شعرش «عاشق من فلسطین» منتشر شده و در سال ۱۹۶۶ به چاپ رسیده است. این شعر را مارسل خلیفه، خواننده لبنانی، با ساز عود خود به زیبایی و بسیار اثرگذار خوانده است. نکته جالب توجه است که محمود درویش پیش از مادرش درگذشت، و گویا این بیت را خطاب به خود سروده است:

«هنگامی که جرعه نوش جام مرگ گشتم،
از اشک دیدگان مادرم در سوگ خود شرم خواهم کرد». 

این شعر را چندی پیش ترجمه کرده بودم. اکنون آن را به همه مادران و به ویژه به سرزمینمان ایران، این زخمی روزگاران، که ما را همچون مادری مهربان در دامان خود پرورده است، تقدیم می کنم.

ترجمه من:

«در آرزوی مادرم»

چه بی تابانه  می خواهم نان مادرم را
و قهوه ی مادرم را
و دیگر بار لمس و گرمی دست مادرم را
  و آن خردسالیم در من بزرگ می شود
روز به روز در آغوش روزگار،

زندگی را عاشقانه دوست می دارم، چرا که بی تردید
هنگامی که جرعه نوش جام مرگ گشتم
از اشک دیدگان مادرم در سوگ خود شرم خواهم کرد!
آن هنگام که به سویت بازگشتم
مرا چون گردن‌بندی بر گردن مژگانت بیاویز

و وجودم را از علفزاران فروپوش،
مرا از چشمه سار پاکی و پاکیزگی شرف خود غسل ده،
و استوار در بندم کش
با بافه هایی از گیسوانت؛
با رشته ای از گیسوان بلندت که کم کمک به سپیدی گراییده است، 

شاید خدایی شوم؛
خدایی شوم آنگاه که در برکه آرامش سینه ات آب تنی می کنم.
 هنگامی که بازگشتم، بگذار وجودم  تنور آتش مهرت را 
شعله ور کند؛

بگذار ریسمان شسته ای باشم بر روی سرای تو،
زیرا دیری است بی تماشای نماز ظهر تو، ایستادن را در گردباد زندگی گم کرده ام.

گریختم؛ اکنون ستارگان خردسالیم را به من بازگردان
تا گنجشککان شوق در آستانه بازگشت، تو را بخوانند
برای آشیانه انتظارت!

آدرس کانال من در ایتا:
@joreeha1
        
                 نام و نشان و لقب فردوسی؛ چرا فردوسی، حکیم خوانده شده است؟

🌸 نام فردوسی، بنا بر مقدمه شاهنامه نسخه فلورانس مورخ ۶۱۴ هجری قمری، منصور بن حسن است. از سوی دیگر، بنا بر تحقیق دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «تاریخ نیشابور»، تألیف ابوعبدالله حاکم نیشابوری(۳۲۱_۴۰۵ هجری قمری)، و بررسی کنیه و نامهای دانشمندان در این کتاب، بیشتر کسانی که کنیه ابوالقاسم دارند نامشان حسن است؛ بنابراین، چون کنیه فردوسی نیز، ابوالقاسم بوده، احتمال اینکه نامش حسن باشد بیشتر است تا منصور. بنابر اکثر قریب به اتفاق مآخذ، کنیه فردوسی، ابوالقاسم بوده است. 

🌴 معروفترین لقب فردوسی، «حکیم» است که نخستین بار نیز خود فردوسی آن را خطاب به خویش در بیت ۲۹ گفته است:
«حکیما چو کس نیست گفتن چه سود؟» 

🥀 به گفته دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «مفلس کیمیافروش؛ نقد و تحلیل شعر انوری»، در زبان فارسی، قدما اغلب شعرایی را که بهره ای از دانش و فلسفه و معارف حکمی داشته اند، «حکیم» لقب داده‌اند، مانند حکیم عنصری، حکیم فرخی، و حکیم قاآنی.

🌱 به گفته رضا مصطفوی در مقاله «چرا به فردوسی لقب حکیم داده اند»( در کتاب «نمیرم از این پس که من زنده ام؛ مجموعه مقالات کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی، هزاره تدوین شاهنامه»)، «حکیم»، چه از نظر کاربرد آن در خود شاهنامه برای دیگران و چه از جهت استعمال فردوسی برای خودش، به معنای دانا، خردمند و فرزانه، خرد پژوه، راست و درست گفتار و درست کردار و کننده کارهای سزاوار است.

به نظر ایشان، «حکیم» کسی است که بر اثر استغراق در مسایل فلسفی به نوعی منظومه فکری و جهان بینی مستقل عقلانی رسیده است؛ آنگونه که در کار فردوسی و ناصرخسرو و خیام دیده می شود.

🌷 دکتر سعید حمیدیان در کتاب «درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی»، دلیل نامیدن فردوسی به حکیم را به صرف اندرزگفتن او نمی داند، زیرا در ادب فارسی، پند و نصیحت موج می زند، بلکه دلیل آن را از لحاظ شناخت زوایای حیات انسانی و درک و تبیین مجموعه درهم تنیده ای از عناصر ناسازگاری می داند که سازواره حیات را تشکیل می دهد، یعنی همان شطحیه حیات، و تأمل در سرشت بن بست های زندگی بشری یا موقعیت های تراژیک آن و دست یافتن بر نگرش منسجم و جهت مند درباره اغراض و غایات حیات بشری؛ حکمتی که برخاسته از چگونگی اندیشه ها، انگیزه ها، کنشها و واکنشها، امیال و آرمان‌های آدمیان، روابطشان با یکدیگر و نیز از نحوه برخورد هر یک از آنهاست که موقعیت های مخمصه آمیز حیات سبب ساز روی دادن آنهاست.

از نظر دکتر سعید حمیدیان، اندیشه فردوسی به اعتبار احاطه اش بر جنبه ها و زوایای آشکار و نهان زندگی و احتوا بر کلیت پیچیده آن و تأمل در ستیز دایم میان آرمانهای بلند بشری و واقعیات گریز ناپذیر حیات، اندیشه ای حکیمانه است، ولی این حکمت، انتزاعی نیست و از سرچشمه های پایان ناپذیر زندگی برجوشیده است.

💐 البته دکتر سیروس شمیسا در کتاب «شاه نامه ها» که مجموعه تأملات و یادداشت های ایشان درباره شاهنامه است، نظری بر خلاف دکتر سعیدیان دارند. ایشان معتقدند: «شاهنامه مملو از سخنان حکمی است که به صورت کلمات قصار، ضرب المثل، اندرز و غیره بیان شده است .به نظر می رسد شاعر بزرگ حکیم کسی بوده که در کلام خود سخنان حکمی و کلمات قصار می آورده است»(ص ۷۲۷).

🌺 به رغم نکته های تازه و فراوان کتاب دکتر شمیسا، در این مورد باید گفت نظر دکتر حمیدیان به صواب نزدیکتر است، زیرا در ادب پارسی، آثار تعلیمی و پند و اندرز به فراوانی سروده شده است، اما همه شاعران آن آثار، لقب «حکیم» نگرفته اند. حکمت های شاهنامه از دل داستانهای آن بر می آید و بدان بر بسته نیست، و گویی از نهان جان و خرد و تجربه زیسته مردی گرم و سرد چشیده و دانا بر می آید و صداقت و صمیمیتی شگفت با تار و پود آن درآمیخته است.

آدرس کانال من در ایتا:
@joreeha1
        
                «دوستت دارم به آواز بلند»

بانو غاده السمان، زاده دمشق در سال ۱۹۴۲، شاعر، نویسنده و ادیب و از بنیانگذاران شعر نو در ادبیات عرب است. از مجموعه شعر «اعلنت علیک الحب» تا آنجا که می دانم، دو ترجمه شده است؛ یکی به وسیله عبدالحسین فرزاد و دیگری اصغر علی کرمی. در اینجا، ترجمه خود از یکی از شعرهای بسیار زیبای او را می آورم. این شعر زیبا در مجموعه شعر «اعلنت علیک الحب» از غاده السمان به چاپ رسیده است.


✅ «اعلنت علیک الحب»

کانت القسوه خطییتک ..
و کان الکبریا خطییتی ..
و حین التحمت الخطییتان
کان الفراق مولودهما الجهنمی

طالما قررت : حین نفترق،
ساطلق الرصاص علی صوتک..
و اربط جسد ذکراک
الی عمود رخامی
و اضرم فیه النار
کما کانوا یحرقون السحره و شرورهم....
و الیوم، و قد افترقنا
افکر فیک بحنان
و حزن ملی بالصفا ،
کهمس الصحرا للسراب

فراق او لا فراق
انی اعلنت علیک الحب
انی اعلنت علیک السلام
انی اعلنت علیک الشوق
انی اعلنت علیک الغفران
و لست بنادمه
لاننی انفقت علیک جسدی و روحی.
۱۹۷۵م

(کتاب «اعلنت علیک الحب»؛ غاده السمان؛ منشورات غاده السمان، الطبعه الثالثه عشره، ۲۰۰۸،  «الطبعه الاولی: ۱۹۷۶»، ص ۹۲).

ترجمه من:

✅ «دوستت دارم به آواز بلند»

گناهت سنگدلی بود 

و گناه من، بزرگ خویشتی

و چون آن دو نهال سرکش گناه در هم پیچیدند

جدایی، نوباوه دوزخ وش آنها بود.

بسا هنگام ها با خود عزم کردم چون از هم جدا گشتیم،

صدایت را به نیش صد گلوله خاموش سازم،

و نعش یادهایت را بیاویزم به مرمرگون ستون خویش

و آتش ها برافرزوم در آن 

آن سان که ساحرها و‌جادوهایشان را طعمه آتش می کردند،

و اینک ما ز همدیگر جدا گشتیم

چه بی تابانه دلتنگ توام اکنون

(و در فکرم خیال خامشت همچون پری های هزار افسان در پرواز)

و تاک پیچان درون من سرشار از شراب پاک اندوهی گوارا است

چونان نجوای صحرا با سراب خویش.

اگر امید پیوندی، و یا نومیدی دوری است

من اینک آشکارا دوستت دارم 

من اینک با تو در صلحم

من اینک از شراب شوق تو لبریز لبریزم

من اینک با دو صد فریاد، صلای عفو در دادم

پشیمان نیستم،

زیرا تمام جسم و جانم را نثار عشق تو کردم.


✅ نکته: این سروده زیبا ۱۲ بند دارد که یکی از بندهای زیبای آن، بند سوم شعر است که با این عبارت آغاز می شود: 

فراق او لا فراق
انی اعلنت علیک الحب
انی اعلنت علیک السلام
انی اعلنت علیک الشوق
انی اعلنت علیک الغفران.

 دکتر عبدالحسین فرزاد این بند را این گونه ترجمه کرده اند:

جدایی یا وصل
من علیه تو اعلان عشق می دهم
علیه تو اعلان صلح می دهم
علیه تو اعلان اشتیاق می دهم
علیه تو اعلان عفو می دهم
(ترجمه دکتر عبدالحسین فرزاد از کتاب «اعلنت علیک الحب»)

ایشان واژگان را به درستی معنا کرده اند، اما هنگامی که ترجمه را جدا از متن می خوانیم، از جمله ها و بند، معنای روشنی دریافت نمی شود. درست است که ترجمه باید به متن وفادار باشد، اما ترجمه باید بدون متن اصلی هم مفهوم خود را برساند و نیازی به مراجعه به متن اصلی نباشد. هر چند ترجمه شعر بسیار دشوار است و در بهترین ترجمه ها هم نمی توان ظرایف شعری یا حتی وزنی در زبان دیگر را منتقل کرد، اما احساس و عاطفه شعری و اندیشه را تا حدودی می توان.

مضمون کلی شعر غاده السمان، جدایی میان عاشق و معشوق است، اما عاشق/معشوق با اینکه از این جدایی غمگین و حتی خشمگین است، عشق محبوب خود را آن چنان عمیق و ژرف می داند که حتی نمی تواند به رغم همه تلاشهایش یاد او را از ناخودآگاه و خیال و رویای خود بسترد. عشق از اختیار بیرون است و چون در وجودی درآمد، چون خون در رگهای عاشق جاری است و هنگامی هم که عاشق در خواب است، عشق در رویاهای وی بیدار است.

آدرس کانال من در ایتا:
@joreeha1
        
                
با دانش آموزان و دانشجویان باهوش چه کنیم؟

با آنکه گفته اند: لا ادری/لا اعلم نصف العلم: «نمی دانم» نیمی از دانش است، اما گذشتن از وسوسه همه چیز دانی و شیفتگی همگان به گستره ناپیداکرانه دانش ما و سرمستی از باده ستایش شنوندگان بسی سخت و جان فرساست. چه بسیار سخنان در طول روز و شب خود می گوییم و پیمانه عمر خود را از آن لبریز می کنیم، فقط بدین امید و هوس که دیگران بدانند ما هم خیلی می دانیم، و آنگاه به دانش خویش در پیش دیگران بنازیم و تفاخر کنیم. راست گفته است مولانا:

آدمی فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از راه نوش
(مثنوی،دفتر ششم)

عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر در کتاب قابوس نامه که در ۴۷۵ هجری قمری نوشته است و شیرینی و روانی و سادگی نثر آن پس از گذشت بیش از هزار سال از نوشتن آن هنوز در چشم و دل و جان انسان تازه و روح افزاست، در ضمن پند و اندرزهایی که به فرزند خود گیلانشاه می دهد، در باب سی و یکم، در طالب علمی و فقیهی و فقها، از فرزندش می خواهد که در برابر پرسشی که پاسخش را نمی داند، چنین رفتار کند:

«و هر سوالی که از تو پرسند آن را که دانی جواب ده  و آن را که ندانی بگوی که چنین مسأله نه سر کرسی را بود، به خانه آی تا به خانه جواب دهم که خود کسی به خانه نیاید بدان سبب، و اگر تعمد کنند و بسیار نویسند، رقعه را بدر و بگوی که این مسأله ملحدانست و زندیقان است؛ سایل این مسئله زندیقست، همه بگویند که لعنت بر ملحدان باد و زندیقان که دیگر آن مسأله از تو کس نیارد پرسیدن».

عنصرالمعالی، آن چنان که از قابوس نامه بر می آید، مردی روزگار دیده و گرم و سرد چشیده است و با مردم گونه گون نشست و خاست کرده، از این رو بسیار واقع گراست. وی طبع دو رنگ بشر و میل به خوبی و بدی انسان را می شناسد و می داند که دل بشر، آونگان میان خوبی و بدی است؛ گاهی بدان سو می رود، گاهی بدین سو می لغزد؛ گاه ره سپار دیار خوبی است و گاه ره نشین‌ بیابان بدی. از این رو، چشم از بلندی قله آمال جویی و توصیه به پاک زیستنی همچون فرشتگان فرو می پوشد، هر چند آن را از نظر دور نمی دارد، اما می داند چنین زیستنی نشدنی است. بنابراین، در کتاب خود، گاه گاهی فرزندش را شگردها و حیله هایی می آموزد تا لااقل در چشم مردمان، نیک و محترم جلوه کند. از جمله این ترفندها، همان است که در بالا از کتاب قابوس نامه خواندید؛ راه های رهایی از پرسش های هوشمندانه و دشوار شنوندگان و دانش پژوهان.

 ما نیز در این جرعه، همچون عنصرالمعالی، از سر واقع بینی، راه ها و چاره ها و شگردهایی چند درباره  جستن از چنین پرسش هایی پیش نظر خوانندگان ارجمند می نهیم.

اینک چاره گری ها در پاسخ چنان پرسش های دشوار:

۱. پسرم/ دخترم/ برادرم/ خواهرم/خانم/ آقا/ دوست من (و هر اسمی که او را خوشتر آید)، پاسخ شما سخت به تفصیل است و گسترده دامان و به ساعت ها بحث و سخن نیاز است، از این رو، در جلسه بعد خواهم گفت. البته جلسه بعد هم درس جدید و‌ تکلیف و غیره مجال پاسخ به پرسش او را نمی دهد و بی گمان او نیز پرسش خود را فراموش خواهد کرد.

۲. پاسخ شما بسیار روشن و آشکار و معلوم است. از شما تعجب می کنم چنین پرسش های ساده ای می پرسی. وقت کلاس باارزش تر از آن است که به این پرسش های ساده پاسخ دهیم.

۳. بسیار پرسش خوبی پرسیدی، اما پاسخ شما در حوصله و وقت کلاس نمی گنجد و با توجه به «ضیق وقت» و تنگنای فرصت، در جلسه بعد بدان می پردازیم( کلید واژه «ضیق وقت» را به خاطر بسپارید؛ بسیار راه گشاست!).

۴. مباحث مربوط به پرسش شما بسیار پیچیده است و در حوصله فهم شما نیست. پس از کلاس، بیا یکی دو کتاب به شما معرفی کنم. پس از کلاس هم می گویید دیگر وقت نیست، جلسه بعد معرفی خواهم کرد.

۵. پاسخ پرسش شما را نیک می دانم، اما پرسش شما برای شیطنت و به تعویق انداختن درس و مسخره بازی است. اگر باز هم ادامه دهی، نمره ات را کم می کنم و در صورت تکرار، گوش ات را می گیرم و از کلاس می اندازمت بیرون، بزغاله!(البته اینجا بزغاله دشنام نیست، بلکه استعاره از دانش آموز تیز و بزی است که همچون بزغاله، باهوش و پرانرژی است و شور و‌ توان زیادی دارد!).

۶. از او پرسشی از پایه های بالاتر درسی و دانشگاهی بپرسید که به احتمال زیاد نمی داند، و‌ وقتی آچمز شد، می گویید شما نخست برو پاسخ این پرسش های ساده را پیدا کن، بعد از من پرسش های دیگر بپرس!

آدرس کانال من در ایتا:
@joreeha1
        
                
شعر معروف «در امواج سند» را مهدی حمیدی شیرازی در ۱۴ اردیبهشت  ۱۳۳۰، درست در سن ۳۷ سالگی  سروده است، زیرا او متولد ۱۴ اردیبهشت ۱۲۹۳ در شیراز بود. این شعر در کتاب «دیوان حمیدی؛ جلد اول( پس از یک سال)»، نشر پاژنگ، ۱۳۶۶، به چاپ رسیده است.شعر درباره سلطان جلال الدین خوارزمشاه است که شجاعت و دلاوری او موضوع این شعر زیباست. شعر در اصل، در ۶۸ بیت و در قالب چهار پاره سروده شده است. آغاز شعر این است:
به مغرب سینه مالان قرص خورشید
نهان می گشت پشت کوهساران
فرو می ریخت گردی زعفران رنگ 
به روی نیزه ها و نیزه داران
جلال الدین  پس از مرگ پدر به سلطنت رسید. او خود را از جزیره آبسکون به خوارزم رسانید که در محاصره مغول بود، اما دیگر شاهزادگان خوارزمشاهی به سبب رقابت با او به دشمنی با او برخاستند و حتی قصد جانش کردند. از این رو از آنجا گریخت و به خراسان آمد و به سبب رویارویی‌های جسته و گریخته با دسته های جنگی مغولی و شجاعت او، نور امیدی در دلهای ایرانیان  تاباند و آنان را به دفاع از شهر و دیار خود واداشت. 
جلال الدین پس از ناکامی در گردآوری قوا، به غزنین رفت که زمانی در آنجا از جانب پدرش حاکم بود و هوادارانی داشت و در آنجا  به تخت سلطنت نشست و در جنگ با یکی از لشکریان مغول، او را به سختی شکست داد. این جنگ که به جنگ پروان(بین غزنه و بامیان) نامبردار شد، آخرین شکست عمده مغولان در ایران بود که تجربه ای شد برای جنگ مغول با جلال الدین. این جنگ در تقویت روحیه مردم نیز بسیار موثر بود، از این رو چنگیز خان شخصا عازم جنگ با جلال الدین شد و به غزنین آمد. 
سپاه خوارزمشاهی به سبب نزاع بر سر غنایم جنگی، همراهی اندکی با جلال الدین کردند که نشان از ناتوانی سیاسی و تسلط نداشتن جلال الدین بر کارگزاران و زیردستان خود بود. جلال الدین چون به تنهایی تاب برابری با چنگیز را نداشت تصمیم گرفت از غزنین خارج شود و از رود سند بگذرد و به هند برود و نیروهایی از پشت مرزها گردآورد و بار دیگر بازگردد، اما او و دسته کوچک جنگی و خانواده اش با مغولان روبرو شدند. جلال الدین با برجای گذاشتن ثروت و خانواده اش، تنها با اسب خود به آب سند زد و سالم به آن سمت رود رسید. 
خرندزی زیدری نسوی در کتاب سیرت جلال الدین مینکبرنی، که سرگذشت جلال الدین خوارزمشاه است در مدت یازده سال، تاریخ این جنگ و گریز را چهارشنبه هشتم شوال ۶۱۸ آورده است که برابر با ماه آذر یا ماه دسامبر است. جلال الدین سپس در سال ۶۲۲ با سپاهی که از هندوستان فراهم آورد، به ایران بازگشت و به تصرف شهرهایی چون کرمان، اصفهان، آذربایجان، گرجستان به ویژه تفلیس پرداخت در تفلیس به دستور او، همه مسیحیان تفلیس را از دم تیغ گذراندند به جز تعدادی که از بیم جان اسلام آوردند. به دستور جلال الدین، مردان آنان را ختنه کردند تا اسلامشان کاملا به تحقق بپیوندد.
 جلال الدین که همه توان خود را به پشت مرزهای دوردست شمال غربی مصروف کرده بود، بهترین موقع را در اختیار مغولان گذاشت تا شهر به شهر به پیشروی ادامه دهند. عاقبت در سال ۶۲۸، زمانی که جلال الدین در آذربایجان بود، و مغولان به شمال بین النهرین و تا حدود دیاربکر رسیده بودند و در حال پیشروی بودند، پس از جنگ و گریز با آنان، مغولان در شمال دیاربکر به او رسیدند و سپاهیانش را تار و مار کردند، اما به خود او دست نیافتند و سرنوشت او در ابهام است؛ گروهی گفتند جلال الدین به کردها پناه برد که آنان به سبب طمع در جواهرات او یا انتقام از او، او را کشتند؛ گروهی گفتند از دنیا دست کشید و به تصوف گرایید، و گروهی معتقدند در اختفا به سر برد تا زمان مناسبی بیابد تا دوباره بر ضد مغولان بشورد.
 دکتر شیرین بیانی در کتاب «دین و دولت در ایران عهد مغول» در جلد نخست، به داوری درباره جلال الدین می پردازد. ایشان او را دارای دو سیمای متفاوت می داند: جلال الدین تاریخی و جلال الدین آرمانی. جلال الدین تاریخی شاهزاده ترک نژادی بود که سراسر زندگی او به درگیری با رقیبان و دسته بندی های خانوادگی گذشت. تربیت او در نزد پدری بود که فاقد شم سیاسی  واقع بینانه بود. او هیچ گاه طرز حکومت صحیح را نیاموخته بود، و آنچه آموخته بود تنها فنون جنگی بود که با شجاعت فطری او آمیخته بود. او به کار فرماندهی سپاه می آمد نه سلطنت. چنانچه همواره شهرها را خوب فتح می کرد، اما در نگهداری آنها عاجز بود. اما جلال الدین آرمانی، تنها قهرمانی بود که در برابر دشمن مردانه ایستادگی می کرد و امید دستیابی به یک پیروزی گنگ و محو را در دل مردم رنده نگه می داشت.
نکته دیگر آنکه در جنگ چنگیزخان با جلال الدین بر کنار سند، لشکر چنگیز خود را به آب نزدند و به دنبال جلال الدین نرفتند. شاید این کار آنان به تقدس آب در نزد مغولان بازگردد. آن گونه که دکتر شیرین بیانی در کتاب پیش گفته آورده اند، آب در نزد مغولان مقدس بود و می بایست دور از هرگونه آلودگی قرار گیرد، زیرا ارواح در کنار آبهای زلال و جویبارها زندگی می کردند. به این جهت لباس و سایر لوازم خود را به ندرت در آب می شستند، و حتی در مواقعی از سال حق شستن بدنهای خود را نیز در آب نداشتند. به ویژه در بهار و تابستان که بر اثر جریانات جوی، ریزش باران و رعد و برق بسیار اتفاق می افتد، کارهایی از این قبیل ممنوع بود: آبتنی در روز و حتی شستن دست و لباس در جوی و پهن کردن آن در صحرا و برداشتن آب با ظروف طلا و نقره و به طور کلی ظروف فلزی دیگر، و معتقد بودند خدا خشمگین می شود و رعد و برق برمی انگیزد. مغولان تا پیش از تشکیل حکومت منطقه ای خود، به یگانه پرستی ناقصی معتقد بودند و خدای بزرگ جاودانی را که «تاب تانگری» به معنی خدای مطلق و خدای متعالی می نامیدند، می پرستیدند و «آسمان جاویدان» را نموداری از او می دانستند و می ستودند و آن را ایجادکننده و اداره کننده کاینات می دانستند، از این رو عناصر و جلوه های گوناگون آسمان چون خورشید و ماه و ستارگان و کسوف و خسوف و رعد و برق را پرستش می کردند. 
آدرس کانال من در ایتا:
@joreeha1
        
                
  کتاب «سرچشمه‌های مضامین شعر ایرج میرزا»  نوشته ولی الله درودیان است که نشر قطره آن را در سال ۱۳۸۰ در ۱۲۹ صفحه و در قطع رقعی به چاپ رسانده است.
۱. ایرج میرزا (۱۲۵۲- بیست و دوم اسفند ۱۳۰۴) که خاکجای او اینک در گورستان ظهیرالدوله در شمیران است، در تبریز زاده شد. پدر ایرج نوه فتحعلی شاه بود و بنابراین ایرج نبیره فتحعلی شاه به شمار می آمد. ایرج فرزند غلامحسین میرزای قاجار فرزند ملک ایرج میرزا فرزند فتحعلی شاه قاجار است و پدر و اجداد او همه شاعر بودند. فتحعلی شاه هم شعر می سرود و خاقان تخلص می کرد.
۲. ناخشنودی ایرج از محیط دربار مظفرالدین میرزای ولیعهد و تکلفات آن و کناره گیری از سمت شاعری رسمی دربار مظفری سبب دوری او از دربار و به خدمت دولت درآمدن شد. دو عامل در شیوه شعر او اثرگذار بود: سبک و سلیقه حسنعلی خان گروسی، امیرنظام گروسی، پرورنده ایرج که منشات او با آثار قایم مقام فراهانی و میرزا معتمدالدوله پهلو می زند و از بانیان مکتب جدید نثر فارسی است، و دیگری تحولات اجتماعی و فرهنگی ایران در عصر انقلاب مشروطیت که با سی و چند سالگی ایرج مقارن بود و در طبع تجددطلب و ترقی خواه او تأثیر داشت. 
۳. روزنامه اقدام، مسابقه ای برای به نظم درآوردن افسانه ای درباره وجه تسمیه گل «فراموشم مکن» که در زبان ملت های اروپایی جاری است برگزار کرد و ایرج میرزا در رقابت با شاعران زبردستی چون وحید دستگردی و رشید یاسمی با امتیاز فراوان از دیگران برتر شد. این شعر را نخستین بار قمرالملوک وزیری در دستگاه همایون خواند:
عاشقی محنت بسیار کشید 
تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب
که فلک، دسته گلی داد به آب
۴. کتاب در سه بخش اصلی است: مقدمه ای در شرح حال زندگی و شعر ایرج و ویژگی های آن. بخش دوم مقاله ای است از باقر صدری نیا که در سال ۱۳۷۷ در فصلنامه هنر چاپ شده با عنوان «چند و چون وطن خواهی در شهر ایرج میرزا»؛ بخش سوم نیز به سرچشمه های یک قصیده، چهار قطعه و نه مثنوی ایرج می پردازد که مضمون آنها برگرفته از منابعی مانند اقبالنامه نظامی یا مثنوی معنوی یا شعر ابن رومی یا  محاضرات راغب یا آثار جاحظ یا شعر شکسپیر یا شیللر یا فابلهای لافونتن است. نویسنده از برخی دیگر از شعرا مانند جامی هم نام می برد و شعر آنها را می آورد که مضامینی مشابه با برخی اشعار ایرج دارند. 
۵. از مهمترین بخشهای کتاب، بخش دوم است در نقد شعر ایرج. صدری نیا به پیشینه قاجاری و اشرافی ایرج و دلبستگی او به تبار اشرافی خود اشاره می کند؛ دلبستگی ای که  به گفته سعید نفیسی، «بارها دیدم هر کسی به او می گفت «حضرت والا» گل از گلش می شکفت و در مقابل، اگر کسی کاری می کرد که به شاهزادگی او برمی خورد، کینه اش را به دل می گرفت». سروده هجوآمیز «عارف نامه» در هجو عارف نیز گویا  به دلیل نیش و طعنه های عارف به خاندان قاجار بود که در نهایت این عقده از حرفهای عارف در  نمایشی در باغ ملی مشهد به اوج رسید که عارف در آنجا نیز طعنه ها و نیش های خود را پی گرفت و ایرج که در آنجا  حاضر بود، هنگام شنیدن آن طعنه ها از ناراحتی آن جا را ترک کرد. 
۶. ایرج به درجه تباهی ‌ و فرسودگی قاجار آگاه بود و نیز سقوط و اضمحلال آن اشرافیت و شکوه  را می دید و در روح شاعرانه او یاس و تردید می آفرید و نتیجه آن در جهت فلسفی، نوعی نیهیلیسم بود و از جهت اجتماعی، انفعال و بی عملی، بدبینی. در مواردی کینه‌جویی مستور، نیهیلیسم او را به جبراندیشی، دم غنیمت شماری و لاقیدی می کشاند، و انفعال، به کناره‌گیری از مهمترین حادثه روزگار خویش، یعنی مشروطه. دم غنیمت شماری و عشرت جویی او در این بیت آمده:
هر چه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طرب و مستی بود
۷. به گفته دکتر محجوب، از گفته کسانی که با ایرج معاشرت داشته اند بر می آید ایرج در زندگی کاری روزانه، مردی متین و موقر بسیار آرام بوده است.
۸. تنها چند شعر سیاسی او در موضوعاتی چون هجو شیخ فضل الله نوری است، بی  آنکه آشکارا از  مشروطه خواهان جانبداری کند؛ البته دلبستگی ضمنی خود را به آنها نشان می دهد، یا شعری با اندک مایه نکوهش پس از مرگ محمدعلی شاه و خطاب به او که معترض دژخیمی و ددمنشی او نیز نمی شود، و همچنین در چند جا از کلنل محمدتقی پسیان به نیکی یاد می کند و یکی دو مورد به انتقاد و هجو قوام‌السلطنه می پردازد. ایرج جز این موارد، التفاتی به وقایع سیاسی روز ندارد و نشانی از آرمان خواهی و عدالت جویی در کلام او دیده نمی شود و بیستر به مسایل فردی و اجتماعی و نقد سنتهایی چون حجاب می پردازد.
۹. نویسنده، تنها شعر حقیقیتا وطن پرستانه ایرج را همان می داند که در رثای کلنل پسیان سروده شده است.
۱۰. نویسنده معتقد است دایره تحول خواهی و تجددطلبی ایرج حول و حوش امور فردی مانند مسواک کردن، داشتن یقه تمیز، کفش واکس خورده، رعایت مسائل بهداشتی، ترک قیودات و آداب و رسوم خرافی و مزاحم اجتماعی و مذهبی است، و دغدغه دگرگونی ساختارهای سیاسی و اجتماعی کشور، پیشرفت و توسعه اقتصادی و سیاسی جامعه، استقلال ملی و رهایی از سلطه استعمار را چندان ندارد.
۱۱. نویسنده در پایان مقاله به نقد دیدگاه آرین پور در کتاب «از صبا تا نیما» می پردازد و از اینکه وی ایرج را شاعری میهن پرست نامیده که دارای شناخت عمیق از اوضاع اجتماعی بوده و نیز از اعتقاد ایرج به ایجاد تغییر بنیادی در وضع اجتماعی گفته، انتقاد می کند. تنها نقد نویسنده بر دکتر محجوب هم آن است که گفته است ایرج میرزا از آزادگی و ترقی خواهی و تجددطلبی همان را درک می کرد که روزنامه های مترقی عصر وی و طرفداران نهضت مشروطیت آن را تبلیغ می کردند.
آدرس کانال من در ایتا:
@joreeha1
        
                

«فردوسی و بیتی هزار از دقیقی»
فردوسی در اواسط شاهنامه (دفتر پنجم، تصحیح جلال خالقی مطلق) پس از  داستان های رزم یازده رخ و جنگ بزرگ کیخسرو و پادشاهی لهراسپ، در آغاز داستان پادشاهی گشتاسپ و داستان جنگ او با ارجاسب، به گفته خود، «بیتی هزار» از دقیقی را می آورد که داستان گشتاسپ است. سخن دقیقی در شاهنامه، ۱۰۱۵ بیت است که تقریبا با گفته فردوسی درباره شمار آنها  هم خوان است. در پایان سخن دقیقی، فردوسی نظر خود را درباره شعر دقیقی که پیشگام او در سرودن شاهنامه بود چنین بیان می کند:
نگه کردم این نظم سست آمدم
بسی بیت  ناتندرست آمدم
من این زان بگفتم که تا شهریار
بداند سخن گفتن نابکار
چو طبعی نباشد چو آب روان
مبر پیش این نامه خسروان
دهان گر بماند ز خوردن تهی
از آن به که ناسازخوانی نهی
دکتر جلال خالقی مطلق در کتاب سخن های دیرینه، در مقاله بیست و ششم، به تفصیل(حدود ۱۰۰ صفحه) به بررسی این هزار بیت دقیقی و سبک شناسی آن و سنجش آن  با شاهنامه و شعر فردوسی پرداخته است. از جمله نکته های این بررسی اینهاست:
۱. کاسته شدن از سرعت جریان وقایع در سروده دقیقی در سنجش با شاهنامه فردوسی‌ و پرداختن بسیار دقیقی به تکرار زاید جزییات برعکس فردوسی که در این گونه موارد ایجاز شیوه پسندیده اوست. 
۲. کم بودن تشبیه و توصیف در شعر دقیقی؛ البته به جز سه نمونه توصیف در توصیف شاهزادگان و پهلوانان ایرانی و میدان کارزار که انصافا جاندار و زیبا است و برآمده از صمیم دل:
بیارم ز گردان هزاران هزار
همه کاردیده همه نیزه دار
همه شاه چهر و همه ماه روی
همه سروبالا همه راستگوی
همه از در پادشاهی و گاه
همه از در گنج و تاج و سپاه
همه نیزه گردان شمشیرزن
همه پاک گردان لشکرشکن
چو جوشن بپوشند روز نبرد
ز چرخ برین برگذارند گرد
در فردوسی، فراوان به توصیف برآمدن و فرورفتن خورشید برمی خوریم که شاعر آنها را غالبا برای عوض کردن صحنه رویدادها به کار می برد که در دقیقی این گونه توصیف ها بسیار نادرند.
۳. ساخت ترکیبات دراز در شعر دقیقی در اثر مقدم کردن یک یا دو صفت بر موصوف و مضاف الیه بر مضاف و قلب عبارت مانند: ایران زمین مرز، پدر داده تاج، گران آهنین بند، بزرگ آهنینه قبای، نبره کیان زاده پور، که گر چه در شعر فردوسی نیز هست، اما در شعر دقیقی بسیاری از آنها مصنوع است و در ساخت آنها عدم مهارت دیده می شود
۴. خالقی مطلق بر آن است که علت گنجاندن شعر دقیقی در میان شاهنامه فردوسی، همان است که فردوسی در مقدمه بر سخن دقیقی گفته، یعنی به علت اهمیتی که برای کار دقیقی قایل بوده، بر کار ناتمام و آرزوی برآورده نشده دقیقی تاسف خورده و به دنبال خوابی که از دقیقی دیده، بزرگوارانه اشعار دقیقی را آورده است تا نابود نشود.
۵. هر چند سخن دقیقی نسبتا خشک و جریان وقایع در اثر درنگ در جزییات کند است، اما احساسات ملی شاعر مانند فردوسی گرم و پرجوشش است، به گونه ای که بزرگان ایران را صمیمانه می ستاید و بزرگان دشمن را با دشنامهایی چون پلید و یک و جادو و پیرگرگ، یا پلشت و جادوی زشت، با دیو و ستنبه(به معنی زمخت و کریه) می نکوهد. در سخن فردوسی دشنام به دشمن خیلی کمتر و ملایم‌تر و بیشتر برگرفته از مآخذ اوست. سخت ترین دشنامها در سخت فردوسی عبارتند از: وارونه خوی، ناپاک، شوم، کم خرد، بدنهان، بدنشان، شوخ چشم، بدنژاد. در سخن فردوسی گاه ستایشی از دشمن نیز هست که در سخن دقیقی نیست.
۶. از جمله واژه های زیبا که دقیقی به کار برده و فردوسی آن را به کار نبرده واژه «ترنگاترنک» است: «به‌گوش اندر افتد ترنگاترنگ» که اسم صوت مرکب است؛ ترکیب تکریری با الف وقایه، و فردوسی تنها یک بار به گونه ساده «ترنگ» به کار برده است. 
۷. به گفته خالقی مطلق، شمار واژه های عربی شاهنامه در شمار حدود ۴۸ هزار بیت شاهنامه، ۶۴۲ واژه است که به طور نسبی در هر هزار بیت ۱۴ واژه نوی عربی است، و ۱۸۴ بار واژه عربی اعم از نو یا تکراری، در حالی که دقیقی در ۱۰۱۵ بیت خود، ۱۱۰ بار واژه نو یا تکراری عربی به کار برده که نشان می دهد دقیقی کمتر از فردوسی واژه عربی به کار برده است. 
آدرس کانال من در ایتا:
@joreeha1
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

از نخستین کتابهایی که در 18،19 سالگی درباره رابطه دین و سنت با تجدد و تمدن غرب خواندم. بسیار روان و خوشخوان است. پیشنهاد می کنم. از نخستین کتابهای جدی در زمینه موضوع جوان مسلمان و دنیای متجدد. برای فهم بیشتر این موضوع مجموعه سخنرانی های دکتر عبدالکریم سروش با عنوان سلوک دیندارانه(در دنیای معاصر) نیز خلاف و وفاق علم و دین را در تلگرام درکانال ایشان گوش کنید.
            
«خاور» به معنای مغرب است و «باختر» به معنای شمال در شاهنامه


فردوسی در بیت ۷۹ شاهنامه (تصحیح خالقی مطلق) در وصف ماه سروده:

چو از مشرق او سوی خاور کشد
ز مشرق، شب تیره سر برکشد

«خاور» در بیت بالا به معنای مغرب است . در شاهنامه، «خاور» به معنای مغرب آمده است، از جمله در داستان کاموس کشانی: 

سپهدار گودرز بر تیغ کوه
برآمد، برفت از میان گروه

چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
ز بالا همی سوی «خاور» گذشت

(دفتر سوم، ص ۱۵۷، بیت ۸۳۵).

همچنین رودکی گفته:

مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی «خاور» می شتافت

در بیت بالا، خراسان به معنای مشرق و خاور به معنای مغرب است.
اصطلاحات چهار جهت اصلی در صورت کهن تر آنها عبارتند از:
خراسان: مشرق،
خاور: مغرب،
باختر: شمال،
نیمروز: جنوب.

فخرالدین اسعد گرگانی گوید:

«خراسان» آن بود کز وی خور آسد
خور آسد پهلوی باشد؛ خور آید

باختر در معنی کهن تر آن(در اوستایی: اپاختر: apaxtara) در معنی شمال بوده است که گویا فردوسی هم در جایی بدین معنی به کار برده است. در داستان «رزم یازده رخ»، که در زمان پادشاهی کیخسرو روی داد، در بخشی از آن، فردوسی پاسخ گودرز، پهلوان ایرانی، به پیران ویسه، پهلوان تورانی، را می آورد که گودرز در بخشی از آن چنین می گوید:

ششم، شهر ایران که کردی تو یاد
بر و بوم آباد و فرخ نهاد،

سپاریم گفتی به خسرو همه
بر خویش خوانم یکایک رمه

تو را کرد یزدان ازین بی نیاز
گر آگه شوی تا گشاییم راز:

سوی «باختر» تا به مرز خزر
همه گشت لهراسپ را سر بسر

(دفتر چهارم، ص۸۱، بیت ۱۲۷۹)

در بیت بالا، به دلیل وجود واژه «خزر» که گویا اشاره به دریای خزر باشد، «باختر» به معنای شمال به کار رفته است.

همچنین در جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، سپاه کیخسرو، پشت به باختر(شمال) و روی به سمت نیمروز (جنوب) دارند:

سوی باختر بود پشت سپاه
شب آمد به پیلان ببستند راه

چنین ساخت سالار گیتی فروز
که دارد سپه چشم بر نیمروز

(دفتر چهارم، ص۱۹۱، بیت۳۳۴)

از آنجا که نیمروز به معنای جنوب است و نام دیگر سیستان نیز هست، «باختر» در بیت بالا به معنای شمال می شود.
خاور بعدها در پارسی، در معنی شرق به کار رفته و باختر در معنی غرب. 

          
            
«مهزیار/مازیار»

«فتوح البُلدان» نام  کتاب مهمی از بلاذری است.  بخش مهمی از این کتاب مربوط به فتوحات اعراب مسلمان در ایران است. مسعودی، مورخ قرن چهارم، در کتاب مهم مروج الذهب خود، می گوید در باب فتوح، کتابی بهتر از کتاب بلاذری نمی شناسیم.
 🌺 «مهزیار» از جمله نام هایی است که در بین ایرانیان کمتر رواج دارد. من این نام را تنها در زمان نوجوانی، در کتاب مفاتیح الجنان مرحوم شیخ عباس قمی، در شرح احوال علی بن مهزیار که توانسته بود با امام عصر دیدار کند، خوانده بودم و گمان می کردم نامی عربی است. 

 در جستجوی مطلبی در مجله آینده که به مدیریت ایرج افشار به چاپ می رسید، در شماره آبان و آذر سال ۱۳۶۱، از اتفاق، چشمم به مطلبی به قلم دانشمند برجسته، عباس زریاب خویی، افتاد که  درباره ریشه واژه «مهزیار» نوشته بود.

به گفته زریاب خویی، «مهزیار» واژه ای ایرانی است. به گفته ایشان، «مهزیار» صورت دیگری از «مازیار» است. ایشان این مطلب را در پاسخ شخصی که پرسیده بود واژه یا نام «مهزیار» چگونه ترکیبی است و از چه کلماتی مرکب گشته، نوشته بود. اینک خلاصه ای از پاسخ استاد زریاب خویی:

🌹 «مهزیار»بر اساس متون تاریخی چون فتوح البلدان، همان مازیار است و مازیار، مایزدیار بوده که باید ماه ایزد یار باشد. ماه ایزد از نامهای ایرانی است. ایزدیار نیز از نامهای ایرانی بوده است.

🥀 فردیناند یوستی، ایرانشناس‌ پرآوازه آلمانی، در «نامنامه» که که در آن، نام‌های ایرانی از قدیم‌ترین ایام تا روزگار مؤلف، براساس اوستا و منابع پهلوی و آشوری، عیلامی، یونانی، لاتینی، ارمنی، سریانی، عربی، و فارسی درج شده‌است، معنای مازیار را «دوست ماه ایزد» می داند. 

🌹 از آنجا که کلمه «مازیار» در طبرستان(مازندران کنونی) معمول بوده، شاید در آن، اشاره خفیفی به مذهب قدیم مردم طبرستان باشد که شاید ماه را جزو ایزدان و خدایان می دانسته اند، و یا بعبارتی دیگر، مظاهر طبیعت را می پرستیدند.

🌸 پس نخستین جزو کلمه «مازیار»، ماه است و «مهزیار» هم جزو نخستین آن، مه یا ماه است. بنابراین، «مهزیار» همان ماه زیار یا مازیار است.

🌱 دلیل قوی تر آنکه «مهزیار» همان ماه زیار یا مازیار است، حدیثی است از علی بن مهزیار اهوازی که در جلد ۱۳ بحار الانوار آمده درباره ملاقات او با امام عصر که شخص واسطه ملاقات و نیز خود آن  حضرت او را ابن المازیار گفته اند بجای ابن مهزیار که در کتب شیعه از رجال و حدیث به همین نام « علی بن ابراهیم بن مهزیار» معروف است، و این می رساند که جد او بنام مهزیار و مازیار هر دو معروف بوده و «مهزیار» و «مازیار» دو صورت مختلف از یک نام بوده اند.

          
امتیاز دادن به یادداشت ها توسط کارشناس مورد اعتماد و قبول همه یا بیشتر افراد تا وزن و عیار یادداشت ها بیش از پیش مشخص شود و اظهار نظر نقدهای تأثری کمتر شود؛ نقدهایی که در جای خود مفیدند اما غیر علمی هستند و نتیجه دندان گیری نصیب مخاطب جدی نمی کند. هر چند شاید آرزوی دوری باشد. منظورم اظهار نظرهایی چون خوشم اومد، باحال بود، دوستش داشتم، بدون اینکه بر اساس معیارهای درستی بررسی شود.
اگر مدیر بهخوان بودید چه امکاناتی را اضافه می‌کردید؟

به پایان برنامه‌ی «شش قدم در شش ماه» نزدیک می‌شویم. به ما بگویید اگر شما مدیر بهخوان بودید، چه امکانات و ویژگی‌هایی را اضافه می‌کردید.

            

این رمان نوشته جرمی هارمر است. کتابی زیبا و پرکشش و مناسب برای قوی شدن در زبان انگلیسی.در بخشی از این داستان، یکی از شخصیت های داستان که معلم زبان انگلیسی است، در پاسخ شخصیت اصلی داستان که گمان می کند او چندان از دیدن طبیعت زیبا به وجد نمی آید و گویی از آن لذت نمی برد، می گوید که درست است، (طبیعت) زیباست، اما شهر را ترجیح می دهد، زیرا دوست دارد مردمان زیادی در پیرامون او باشند؛ آنان را از نزدیک احساس کند و زندگی پیچیده و پر هیاهوی آنان را بشنود، با آنان دمخور شود، به زندگی آنان «سر بکشد» و از چند و چون زندگی آنان سر درآورد. اینک متن اصلی داستان:

  I prefer cities. Lots of people, cars, noise, bars. I need to be surrounded by people and feel them laughing and living their complicated lives. 

That’s why I do this job, it gives me an excuse "to poke my nose into" other people's business, find out what they're doing and why... .

سخن بر سر این اصطلاح است:

 "poke your nose into something"
 
 در longman dictionary، این اصطلاح چنین معنا شده است:

"to become involved in something that does not concern you, in a way that annoys people → nosy"

یعنی دخالت کردن در کاری/جایی که به شما مربوط نیست، به گونه ای که سبب آزار مردم شود؛ فضولی کردن.

 در فرهنگ هزاره، این اصطلاح چنین معنا شده است:

(محاوره) تو کاری فضولی کردن، تو کاری دخالت کردن، تو کاری سرک کشیدن.

به نظر می رسد «سرک کشیدن» معادل درست و مناسبی برای این اصطلاح نیست. «سرک کشیدن» در کتاب «فرهنگ فارسی عامیانه» از ابوالحسن نجفی، چنین معنا شده:

«سر خود را از پشت حایلی به در آوردن (معمولاً برای دزدیده نگاه کردن): همه اهل کوچه از لای در سرک می کشیدند که آمد و رفت عروسی را ببینند».

پس «سرک کشیدن» معادل مناسبی برای اصطلاح

"poke your nose into something"

نیست. اینجا به جای «سرک کشیدن»، بهتر و درست تر آن  است که «سر کشیدن» به کار رود. بر طبق «فرهنگ عامیانه فارسی»، «سر کشیدن» پنج معنا دارد که معنای مناسب در اینجا این است:

 مجازا  کنجکاوی کردن(در کار کسی). مثال:
او پدری است وسواسی که به گوشه کار بچه اش سر می کشد و به زودی او را از دست آقا بالا سری های خودش فراری خواهد داد(مدیر مدرسه، ۷۳).

سخن ابوالحسن نجفی در معنای «سر کشیدن» در کتاب فرهنگ عامیانه فارسی دقیق تر است، زیرا کسی که به میان مردم می رود، دزدیده در کار و بار آنان نمی نگرد، بلکه با آنان سخن می گوید، گوش می دهد، همانگونه که در متن انگلیسی به تفصیل آمده است.