یادداشت
1402/2/1
احمد مطر، زاده ۱۹۵۶م (۱۳۳۴ش) در روستای تنومه از توابع شهر بصره در کشور عراق است. دیوان اشعار احمد مطر که مجموعه کتاب های شعر اوست، بیش از ۵۰۰ صفحه است. عنوان هفت دفتر شعر احمد مطر از میان ده دفتر شعر او که همگی به صورت یک جا در دیوان او چاپ شده است، «لافتات» است که به معنی «پلاکاردها» است و تاکیدی است بر جنبه سیاسی اشعار او و کوتاهی و انتقادهای صریح و گزنده آنها. در اینجا شعری را از نخستین مجموعه شعر او به نام «لافتات۱» برگزیده ام که در سال ۱۹۸۴م به چاپ رسیده است. در اینجا ترجمه خود از یکی از شعرهای او را به شما تقدیم می کنم: «مفقودات» زار الرییس الموتمن بعض ولایات الوطن. و حین زار حینا قال لنا: هاتوا شکواکم بصدق فی العلن و لا تخافوا احدا.. فقد مضی ذاک الزمن. فقال صاحبی "حسن": یا سیدی این الرغیف و اللبن؟ و این تامین السکن؟ و این توفیر المهن؟ ... «سربه نیست شدگان» رییسجمهور امین ما به دیدار یکی از استانهای سرزمین ما رفت و هنگامی که پای بر کوی و برزن ما نهاد ما را گفت: هان! شمایان! آشکارا، بی گزند، پرده از سر درون و شکوه هاتان برگشایید و از دیار و یاری بیم بر خود منهید، که ساز روزگار و روزگاران دیگر شده است. یار و همنشینم، حسن، گفت: آقای من! آن وعده های نان و ماست ما چه شد؟ و آن قول و قرارهای خانه دارشدنمان چه شد؟ و آن نشاندنمان بر مرکب آمال و آرزوی کار و بار و شغل و پیشه دار شدن چه شد؟ و آنکه می خواست که داروی فقیران را رایگان بدهد کجاست؟ آقای من! نمی بینیم هرگز از این آمال و امیدها چیزی. رییسجمهور، اندوهناک، گفت: «خداوندا مرا در آتشی از خشم خود بسوزان! این همه دشواری و مشکل در کشورم(حقا که بس ناباورانه است)؟!! پسرم! از صدق و راستی ات بسی سپاس دارم. مرا از پندار باطل دور کردی. فردا رفاه و آسایش و آسودگی را به چشم خود خواهی دید.» پس از یک سال، دیگر بار به دیدارمان آمد. و دیگر بار ما را گفت: هان! شمایان! آشکارا، بی گزند، پرده از سر درون و شکوه هاتان برگشایید. و از دیار و یاری بیم بر خود منهید، که ساز روزگار و روزگاران دیگر شده است. مردم لب به شکوه نگشودند! رسا و آشکارا گفتم: آن وعده های نان و ماست ما چه شد؟ و آن قول و قرارهای خانه دار شدنمان چه شد؟ و آن نشاندنمان بر مرکب آمال و آرزوی کار و بار و شغل و پیشه دار شدن چه شد؟ و آن که می خواست که داروی فقیران را رایگان بدهد کجاست؟ بر من مگیر آقای من! .. دوست و همنشینم، حسن، کجا شد؟! ترجمه شعری دیگر: «عدالت» مرا دشنام می گوید و می گوید خموشی ام پرده از سستی او برمی دارد! سیلی ام می زند و می گوید دهان من بر دستان او مشت کوبیده است! بر من تیر طعنه می گشاید و می گوید خون من تیزی شمشیرش را آلوده است! پس، «قانون» را از دیرینکده اش بیرون می کشم و گرد و خاک قرون و اعصار را از چهره اش پاک می کنم می خواهمش اندکی با من مهر ورزد اما دریغا دریغ، (قانون) به سوی کشنده من می گریزد و در آغوش او پناه می جوید و در صفی (از چاپلوسان) در برابر او تعظیم می کند. مرکب و خونم می گویند: در شگفت مشو! در سرزمین ما، هر کس ساز و طلسم جادویی «قانون» در دستانش باشد، تنها اوست که حق نواختن آن را دارد! نکته: «قانون» ایهام دارد؛ هم به معنای کتاب قانون است و هم به معنای یکی از آلات موسیقی.
15
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.