بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

علی اکبر محسنی

@mohseni.ali

36 دنبال شده

18 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

این کاربر هنوز یادداشتی ثبت نکرده است.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            📚 مـرا با خودتـــ ببــر
دمشــق، ســال ۲۱۸
📖صفحه۲۹

_ راستی مـادر! فرشته‌ها اسم دارند؟
مادر پشت چشم نـازک کرد و رو برگرداند.
_ من از کجا بدانـم! وقتی عزرائیـل به دیدنم آمد، ازش می پرسم!
_ دور از جان، مـادر!
ابراهیم پشت در اتاق‌، دستار به سر انداخت.
کفش چرمی‌اش را پوشید و بندهایش را دور ساقش پیچید و گره زد.
_ فرشته‌ها هم لابد اسم دارند؛ مثل منا، طوبا، ایما، سما، علیا، حلما، لعبا، شیما، آمال.
_ نادان! مگر فرشته‌ها دختــرند.
_ می دانم. آنها زن و مرد ندارند، اما من دوست دارم اسم فرشته‌اند «آمال» باشد.
مادر بالش را خواباند و دراز کشید.
_ اگر تو در این دنیا فرشته‌ای داشته باشی، اسمش «حبه» است.
ابراهیم با بدگمانی به مادر نگاه کرد.
_ حبه؟
_ دختر عبدالکریم بازرگان را می گویم...

🔴 بخشی از ابتدای کتاب مسابقه کتابخوانی مرا با خودت ببر را خواندید، اگر دوست دارید در قرعه کشی 
🎊 ۹کمک هزینه سفر به عتبات و عالیات و زیارت مرقد "امام جواد علیه السلام"، باشید این کتاب را با تخفیف از سایت به‌نشـر تهیه کنید.
📨 www.behnashr.com
          
ماجراهای تام سایرسرگذشت هکلبری فینشاهزاده و گدا

کتاب‌هایی که حالمان را خوش می‌کنند

22 کتاب

این کتابها سه نوع و گروه هستند: اولین گروه، آنهایی هستند که نویسنده‌شان لحن طناز و سرخوشی دارد. آنهایی که از یک موقعیت معمولی، طنزی درخشان درمی‌آورند و می‌توانند هر جمله عادی را طور دیگری بنویسند. مثلاً جای اینکه بگویند چرا ناراحت هستید؟ بگویند: «مایه تأسف است که پشت سرتان بیشتر از این طاقت پس‎گردنی خوردن ندارد! می‌دانم، می‌دانم. احساس کوزت بودن می‌کنید و دنیا را مهمانخانه تناردیه‌‎ای بیش نمی‎‌بینید. بغض بیخ گلویتان را گرفته. چشم‎هایتان می‌‎سوزد. این‌‎همه سال تمرین ضددموکراسی و تحمل استبداد، تمرین منت‌کشی، عدم مقاومت و گریه کردن‌های ساکت شبانه زیر لحاف ... واقعاً حق شما نبود!» در این گروه علاوه بر نمونه‌های قدیمی‌تر مثل مارک تواین و کورت ونه‌گات که معروف هستند، نویسندگان جدید و به‌روز هم داریم. مثلاً رومن پوئرتولاس فرانسوی که حتی تلخ‌ترین اتفاقات را هم با لحنی سرخوش روایت می‌کند. رمان «دختری که ابری به بزرگیِ برج ایفل را بلعیده بود» از پوئرتولاس یکی از غم‌انگیز‌ترین سوژه‌های ممکن را دارد: دختربچه‌ای مریض که مبتلا به یک بیماری صعب‌العلاج است و مادرخوانده‌اش هم به خاطر بسته شدن فرودگاه‌ها نمی‌تواند پیش او برود. اما پوئرتولاس همین وضعیت رقت‌انگیز را با سرخوشی برای ما تعریف می‌کند. پرستارهای بیمارستان محل بستری کودک به او می‌گویند خلطهای خونی که با سرفه بالا می‌آورد، نوعی مربا هستند و هزار ترفند دیگر. (چیزی شبیه فیلم «زندگی زیباست» روبرتو بنینی.) طنز پوئرتولاس البته خواننده را به قاه‌قاه نمی‌اندازد، ولی مدام روی لبتان لبخند می‌کارد. از او چند رمان به فارسی ترجمه شده، که به ترتیب علاقه شخصی خودم اینها هستند: «همۀ تابستان بدون فیسبوک»، «مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود»، «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» و «دختری ...» (همگی با ترجمه ابوالفضل الله‌دادی). یک نمونۀ دیگر، یوناس یوناسن سوئدی است. او با کتاب «پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره پرید و ناپدید شد» معروف شد. روایتی از ماجراجویی‌های مردی که به خاطر عمر صدساله‌اش، تاریخ قرن بیستم را هم مرور می‌کرد. ادامه ماجراهای پیرمرد هم با عنوان «باز هم ماجراجویی‌های تصادفی پیرمرد صدساله» که دیگر صدویک‌ساله است منتشر شده. بجز این دو اثر، یوناسن در «دختر بیسوادی که حساب و کتاب بلد بود» نگرانی‌اش از بمب اتم را بیان کرده. (هر سه اینها را با ترجمۀ شادی حامدی خوانده‌ام.) برای اینکه بدانید یوناسن چطور همه چیز را به شوخی می‌گیرد، داشته باشید که او در رمان دیگرش «قاتلی که در آرزوی جایی در بهشت بود» (ترجمۀ ابوالفضل الله‌دادی) شخصیتی به اسم پر پرسون خلق کرده و با همین شخصیت که شبیه اسم خودش است، شوخی می‌کند. اما فقط لحن طنز نویسنده نیست که می‌تواند ما را شاد کند. دستۀ دوم از کتابهای باعث شادی و امیدواری، آنهایی هستند که بینش و نگرش جدیدی برای تحمل سختی‌ها به خواننده می‌دهند. معروفترین نمونه، رمان کوتاه اما بسیار تحسین‌شدۀ «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی است (حتماً با ترجمۀ استاد نجف دریابندری بخوانید). این رمان می‎گوید که نکتۀ مهم در زندگی، دنبال کردن رویاهایمان است حتی اگر نتوانیم آن رویا را مال خود کنیم اما همان تلاش برای به دست آوردنش، ارزشمند است. ماجرای رمان، پیرمردی است که برای شکار بزرگترین ماهی دریا به آب می‌زند و شکارش هم می‌کند اما در حین برگشت کوسه‌ها ماهی را می‌خورند. یک نمونۀ دیگر، رمان «انجمن شاعران مرده» نوشتۀ ان. اچ. کلاین‎‌بام است. از این رمان فیلم معروفی هم با بازی رابین ویلیامز ساخته شده. ماجرای بچه‌های یک مدرسه شبانه‌روزی سخت‌گیر که معلم ادبیات جدید به آنها یاد می‌دهد دنیا را طور دیگری ببینند. این نگاه متفاوت، در نسخۀ سینمایی در صحنۀ بالای میز رفتن دانش‌آموزها به خوبی تصویر شده. یک نمونۀ دیگر از این آثار «رهایی از شاوشنگ» است. باز هم روایت ماجرایی در دل سختی و مشکلات (اینجا: یک حبس طولانی‌مدت) که از همان دل مصایب، مفهوم جدیدی از امیدواری ساخته می‌شود. از این رمان استیفن کینگ فیلم معروفی هم ساخته شده. هم فیلمنامۀ این اثر ترجمه شده (ترجمۀ حمیدرضا گرشاسبی) و هم رمان استیفن کینگ (ترجمۀ علی کاوسی). اتفاقاً مقایسه اصل اثر و فیلمنامه‌اش هم می‌تواند جذاب باشد. اما دستۀ سوم از آثاری که خواندنشان موجب امیدواری است و تا حدی شبیه گروه بالا هستند، آثار مربوط به یک ژانر هستند. ژانر فانتزی، یعنی دسته‌ای از آثار ادبی که در آنها قواعد و قوانینی غیر از زندگی معمول جریان دارد (از دیو و غول تا تخیل‌های دیگر). این گونۀ ادبی، چند زیرشاخه دارد که مهمترینش، ژانر فانتزی حماسه یا فانتزی شمشیر است (بعضی منتقدها به آن High fantasy هم می‌گویند). فرمول اصلی این آثار، تبدیل یک فرد ضعیف، معمولی یا نوجوان به قهرمان و انجام کاری بزرگ به دست اوست. نمونۀ عالی این آثار، «ارباب حلقه‌ها» جی. آر. آر. تالکین و مجموعه «نارنیا» از سی. اس. لوییس است. احتمالاً نسخه سینمایی این دو اثر را بارها پخش کرده، دیده‌اید. هر دو روایتی دیگر از مبارزۀ دایمی خیر و شر هستند که جبهۀ نیروهای خیر به شدت ضعیف است، اما تسلیم نشدن و تلاش آنها در نهایت باعث پیروزی می‌شود. یک نویسندۀ دیگر اژانر فانتزی حماسه که آثار خوب و خواندنی دارد، دیوید گِمِل است. برای شروع گمل «شوالیه‌‎های بدنام» (ترجمۀ طاهره صدیقیان) و «اسطوره» (ترجمۀ سهیلا فرزین‌نژاد) را پیشنهاد می‌کنم. در «اسطوره» یک ارتش بزرگ دارد به شهری بی دفاع حمله می‌کند، ولی یک پیرمرد، مردی که روزگاری قهرمانشان بوده پا پس نمی‌کشد، می‌آید و سپاهی از کشاورزها و کارگرها می‌سازد و جلوی یک ارتش تا بن دندان مسلح ایستادگی می‌کنند. در «شوالیه‌های بدنام» وضع از این هم خرابتر است. همۀ شوالیه‌های قهرمان یک سرزمین از بین رفته‌اند و حالا قرار است چند ضدقهرمان، یعنی چند دزد و آدم بدنام، جایشان را بگیرند و برای مردم امنیت و امید بیاورند. اما نکته همانی است که گفتیم: ناامید نشدن.

            ارکان داستان بر مفهوم اعتراض و مطالبه گری بنا شده است و نویسنده می کوشد در کنار این دو مقوله، کرامت انسان را نیز در داستانش ساخته و پرداخته نماید. بنا براین موقعیت هایی را خلق می کند که چاره ای جز انتخاب وجود نداشته باشد.
فضا و لوکیشن داستان از همان ابتدا سبب می شود که یاد رمان آتش به دود از نادر ابراهیمی زنده شود. «یموت ها» و «گوکلان ها»
اما داستان « ماتی خان» حس و حال متفاوتی دارد. میخ داستان در همان فصل اول، محکم کوبیده می شود و مخاطب را به وسط قصه پرتاب می کند. بعد از آن نویسنده برمیگردد و به ایجاد لایه های شناختی داستان، در ذهن مخاطب می پردازد و قدم به قدم از نقطه صفر، خط روایت داستان را میپیماید.
قصه را دانای کل روایت می کند و اتمسفر داستانی خوبی از معیشت ترکمن ها می سازد. اگر چه در آغاز قصه مخاطب با واژه های غریبی مواجه می شود اما رفته رفته واژگان عادی می شود و در پایان او از  زندگی ترکمن ها اطلاعات خوبی به دست آورده است.
نویسنده در داستانش از عناصری یاد می کند که در حیات ترکمن ها نقش اساسی دارند. با این همه مخاطب ایرانی از ماجرای آن خبر دارد. اسکان اجباری ترکمنها در حوالی رود اترک و از قدرت افتادن خان های ترکمن، در زمان رضا خان، داستان نا آشنایی نیست اما تصویر کردن این  داستان بر اساس موقعیت های دراماتیک تازه، حرف های نو و جذابی برای گفتن دارد.
نویسنده در بیان شخصیت اصلی داستان، دست خود را باز میگذارد و داستان را بر مدار شخصیت اصلیاش میچرخاند. ماتی خان، تاثیرگزار و منعطف ساخته و پرداخته می شود. با این همه گاهی نیز می بینیم که پیاز داغش را زیاد می کند و مخاطب با خود می گوید: « که چنین خوب چرایی؟ ماتی خان!»
با این حال اصلی ترین نقطه قوت داستان شخصیت ماتی خان است. سعی شده است که شخصیت بر اساس واقعیت حتی عینیت ترسیم گردد. بنابراین مخاطب می تواند او را حس کند و با همذات پنداری نماید و در فراز و فرود داستان اتصال حسیاش را با او از دست ندهد.
جز شخصیت، میزانسن صحنه هم برای مخاطب عام نو و خاص است. نویسنده دری از تاریخ را به روی مخاطب میگشاید که جز گذشت زمان، فرهنگ خاصی نیز دارد. معیشت و آداب و سنن مردم ترکمن با واژگانی برخواسته از زبان و معیشت ترکمن ها، بر جذابیت قصه می افزاید.
نویسنده به خوبی تجربه زیستی خود و مردمان هم ریشه اش را دراماتیزه می کند و از دل آن داستانی بیرون میکشد تا ضمن پرداختن به قومیت خویش و معرفی آن به عنوان فرهنگ، بتواند دغدغه هایش را مطرح کند و به مفاهیم عالی انسانی نیز بپردازد.
از دیگر ویژگی های فرمی داستان، قصه پر افت و خیز مبتنی بر پیرنگ منسجم آن است.
داستان منسجم پیش می رود و عناصرش بهم وفادارند. یعنی در داستان خرده روایت هایی را نمی بینم که از خط داستانی بیرون زده باشند. و خرده روایت ها همجهت با قصه و در تکمیل آن از پی هم گفته میشوند.
داستان ماتی خان بر اساس یک مطالبهگری اجتماعی پیش میرود . جامعه ای که بر افراد خاصش تاکید می کند. یعنی در داستان ماتی خان هم فردیت مطرح می شود و هم جمعیت.
دوره زمانی که داستان را در بر می گیرد. دوره گذر و پوست اندازی است. انسان هایی که کم کم به باور و بیداری می رسند و با مفهموم « مطالبه» آشنا می شوند. به همین دلیل است که می گویم داستان از فردیت و احساس برخورداری از حقوق فردی، ریشه می گیرد تا به اعتراض و خواسته های اجتماعی و رسیدن به حقوق و کرامت انسان در نوع خود می رسد.
ریتم داستان با داده های داستان متناسب است. این که بگویم قلم ساده و روانی دارد البته حرف مهمی نیست در مورد این داستان اما نویسنده توانسته است ریتم را بر فرم سوار کند پس مخاطب در مواجهه با داستان به دردسر نمی افتد و مخاطب عام را نیز به دنبال خود می کشاند. در حال مخاطب خاص هم حرف های تازه ای برای خواندن پیدا میکند.
از سوی دیگر چالشی که در دل داستان مطرح می شود و قهرمان را میان سپیدی و سیاهی می اندازد، باز هم از دل فرم داستان بیرون می آید و نتیجه اش همان حسی است که کلمات در مخاطب می نشانند. مخاطب به لحاظ حسی درگیر شخصیت می شود و به نظر من این مهمترین دستاورد داستان است. زیرا حس زبان هنر است و رمان عرضه هنر.
مخاطب هم به لحاظ شهودی و هم به لحاظ عینی، قهرمان داستان را همراهی می کند.
به همین دلیل است که می گویم ارکان داستان ماتی خان بر شانه های « ماتی خان» استوار است و حتی از دل این همه حادثه نشسته در داستان می خواهم ادعا کنم که با یک رمان شخصیت محور روبه رو هستیم تا حادثه محور.
حادثه های داستان همه آمده اند که شخصیت اصلی خود را به رخ بکشد و دست به انتخاب بزند.
یکی از شکوهمندترین تصاویری را که میتوان در داستان ها پیاده کرد، خلق موقعیت انتخاب و قرار دادن قهرمان در تنگناست که  آقای اونق به خوبی در داستان پیاده اش می کند.
در دنیای امروز، از آنجا که مخاطب بیش از قبل به معنا گرایش پیدا کرده است، داستان هایی با گره های انسانشناختی مورد پذیرش بیشتری از سوی مخاطب جدی ادبیات قرار می گیرند.
در داستان ماتی خان هم همین انتخاب و گذر از میان بدنامی و نیک نامی مردی که همه ما به ایمان داریم، داستان را غنی میسازد.
با تمام ویژگی های خوب داستان کاش به جنبه بصری هنر در انتخاب و طراحی جلد رمان بیشتر پرداخته میشد و کمی نیز از اطناب واژگان در بیان صحنه صرف نظر میگردید.
و مهمتر از این دو نکته هر چقدر نویسنده در بیان مکان موفق و موثر حرف می زند، در بعد زمان کمیت داستانش می لنگد. بهتر می دانم بگویم ،رمان ماتی خان لازمان است.
«در میانه فصل برف، بهار بود انگار. لبها خودبهخود به خنده باز میشد و اشک ها بیاختیار از چشم ها می جوشید. پسری در آغوش پدر، با خنده میگریست. مادری دخترانش را در زیر بالهایش گرفتهبود. کینهها رفته بود. عید بودعید.»
          
            چند روزی هست تمامش کرده‌ام اما سرماخوردگی ناگهانی کار دستم داد و از همه چیز افتادم!
یک داستان علمی‌تخیلی در زیرگونه بازگشت به گذشته که دغدغه و تمرکزش تغییر هوشمندانه تاریخ جنگ جهانی دوم است. ماجرای کتاب از میانه اتفاقات آغاز می‌شود و ما خُردخُرد با پیش‌داستان و اتفاقات قبلش آماده می‌شویم و کتاب که از نیمه می‌گذرد دیگر سرتاسر درگیر اصل داستان هستیم.
قهرمان داستان، هیو استنتن، از سال 2025 به گذشته برمیگردد، به سال 1914. تا جلوی اتفاقاتی را که منجر به جنگ جهانی اول شد  بگیرد. تمرکز اصلی کتاب تا سه چهارم کتاب، بر همین نقشه هیو و اتفاقات پیرامونش است اما به هفتاد هشتاد صفحه آخر که نزدیک می‌شویم چیز دیگری انتظارمان را می‌کشد!
ورای فرم و شخصیت پردازی و تحقیقات نویسنده در نشان دادن اروپای ابتدای قرن بیستم، که خوب و استاندارد و قابل قبول است مسئله فلسفه تاریخی است که در زیرمتن کتاب جریان داد. فلسفه تاریخی که در فرم داستان هم اثر خودش را گذاشته و دو چیز جدا از هم نیستند. با این حال، رویکرد محتوایی کتاب در زمینه فلسفه تاریخ گرچه واقع‌بینانه است اما به مذاق محتوایی من یکی که خوش نیامد. گرچه از اصل قصه خوشم آمد و از خواندنش لذت بردم.
کتابی است که طرح جلد غلط‌اندازی دارد و نمی‌دانی پشت این طرح جلد ضعیف، چه داستان جذابی قرار دارد! البته فکر نکنید طرح جلد اصلی خوب بوده است! نه! همان هم چنگی به دل نمی‌زند اما طرح جلد ایرانی برای خودش نوبر است.
در کل خواندنش را توصیه می‌کنم؟ اگر به این زیرگونه از ادبیات علمی‌تخیلی و اروپای قرن بیستم علاقه دارید، بله. گزینه مناسبی است.