بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کتاب خوان

@dsatu2345

4 دنبال شده

6 دنبال کننده

                      تمامی نسخه ها و بریده های کتاب که در این صفحه به اشتراک گذاشته می‌شود ، متعلق به برنامه ی طاقچه می باشد.
                    

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

کتاب خوان پسندید.
مطالعه‌ی چند رسانه‌ای!

نکته جالبِ این پرتره برای من این بود که به هنگام مطالعه‌ی کتاب، مجبور بودی برای ساختن بهتر تصویرِ اثر، بسیاری اسم هنرمند، شهر، منطقه، غذا و اثر هنری را سرچ بکنی، تا بتوانی از خاطرات وهم‌آلود و تکه‌تکه‌ی نویسنده به تصویری تا حدی منسجم برسی...
گوگل کردنِ فعال در حین مطالعه، تجربه‌ی جدیدی بود که سر مطالعه این اثر برایم اتفاق افتاد.
وقتی جمله‌ی آخر این پازل را خواندم، تنها یکسری روایتِ چهل‌تیکه را مطالعه نکرده‌بودم، بلکه در بولونیا چرخ زدم و تعدادی چند نقاشی از کاراواجو و موراندی دیدم، تصاویری از مجسمه‌های نیکولو دل‌آرکا در بولونیا را دیدم و لذتی چند حسی بردم.

چقدر مقدمه‌ی آزرم به اول کتاب، هم‌قواره‌ی کتاب بود و خوب نوشته شده‌بود.


این کتاب را در لحظه‌ای از زندگی‌‌ام خواندم که غرق در استرس کاری بودم که می‌دانستم اهمیت ندارد، اما نمی‌توانستم کنترلش کنم. کار انجام شد، اما استرس آن ماند تا زمانی که این کتاب را خواندم. اتفاق جالبی بود! State1midterm


پی‌نوشت: نقاشی ضمیمه شده به این نوشته، برای کاراواجو است. نقاشیِ "فراخواندن قدیس متیو" . فکر کنم ترجمه‌اش این بشه. اسم انگلیسی اثر The calling of saint Matthew که به سال 1600 کشیده‌ شده‌است. معرب متیو، متی می‌شود.
            مطالعه‌ی چند رسانه‌ای!

نکته جالبِ این پرتره برای من این بود که به هنگام مطالعه‌ی کتاب، مجبور بودی برای ساختن بهتر تصویرِ اثر، بسیاری اسم هنرمند، شهر، منطقه، غذا و اثر هنری را سرچ بکنی، تا بتوانی از خاطرات وهم‌آلود و تکه‌تکه‌ی نویسنده به تصویری تا حدی منسجم برسی...
گوگل کردنِ فعال در حین مطالعه، تجربه‌ی جدیدی بود که سر مطالعه این اثر برایم اتفاق افتاد.
وقتی جمله‌ی آخر این پازل را خواندم، تنها یکسری روایتِ چهل‌تیکه را مطالعه نکرده‌بودم، بلکه در بولونیا چرخ زدم و تعدادی چند نقاشی از کاراواجو و موراندی دیدم، تصاویری از مجسمه‌های نیکولو دل‌آرکا در بولونیا را دیدم و لذتی چند حسی بردم.

چقدر مقدمه‌ی آزرم به اول کتاب، هم‌قواره‌ی کتاب بود و خوب نوشته شده‌بود.


این کتاب را در لحظه‌ای از زندگی‌‌ام خواندم که غرق در استرس کاری بودم که می‌دانستم اهمیت ندارد، اما نمی‌توانستم کنترلش کنم. کار انجام شد، اما استرس آن ماند تا زمانی که این کتاب را خواندم. اتفاق جالبی بود! State1midterm


پی‌نوشت: نقاشی ضمیمه شده به این نوشته، برای کاراواجو است. نقاشیِ "فراخواندن قدیس متیو" . فکر کنم ترجمه‌اش این بشه. اسم انگلیسی اثر The calling of saint Matthew که به سال 1600 کشیده‌ شده‌است. معرب متیو، متی می‌شود. 
          
کتاب خوان پسندید.
بهت‌آور این کتاب را دوست داشتم. 
یعنی اینکه نویسنده توانست بعد از دیوار گذر باری دیگر مرا مجذوبِ رقت قلم، طنز درگیرکننده و مضامین اخلاقی والای اثر خود بکند نشان می‌دهد امه نویسنده کار بلدی است.
کلا نحوهٔ رئالیسم جادويی مارسل امه برایم باورپذیر است و همراه می‌شوم با اثر. مثلا با پدرو پارامو با اینکه اثر مهمی است نتوانستم ارتباط برقرار کنم، ولی جهان امه را درک می‌کنم. 
طنز این داستان کوتاه و مختصر کمی پخته‌تر و رندانه‌تر بود نسبت به طنز «دیوار گذر». یک خاصیت طنز این اثر، این بود که هرچی به پایان داستان نزدیک‌تر می‌شدی غلظت و چگالی طنز بیشتر می‌شد و زمانی که بحث از «ملی‌سازی لافلور» به میان آمد و خرابکاری دخالت دولت در اقتصاد! و «ملی‌زادیی از لافلور» به وجود آمد، چند صفحه ممتد داشتم می‌خندیدم.
در جایی، یکی از کاربران در نقد این اثر نوشته‌بود که شخصیت‌پردازی قوی ندارد، اما به نظرم با نگاه به حجم کم اثر، شخصیت‌سازی‌های خوبی انجام داده‌بود. یعنی کاراکتر پیرزن بازنشسته که بسیار فرعی بود و نهایتا 3یا4 صفحه حیات داشت تا حد خوبی پرداخت شده‌بود و می‌توانست حسِ انزجاری را که باید منتقل کند. البته شاید یک علت آن تیپیک بودن آن شخصیت باشد، اما به هر طریق نویسنده توانسته‌بود گلیم خود را از آب بیرون بکشد.
مضمون اخلاقی و کنایه‌های امه به ثروتمندان و «دلالان» واقعا بجا و درست بود. با اینکه اگر به خودم باشد شاید با برخی کنایه‌های مارسل امه زاویه داشته‌باشم، اما چه کنم که خوب پرداخت شده‌بودند و نمی‌توان در مذمتشان چیزی گفت. کنایه‌ها و تمسخرِ روشنفکران و نویسندگان توسط امه بی‌نظیر بود، مخصوصا وقتی داشت نقد روزنامه‌نگاران و منتقدان را به آثار لافلور ردیف می‌کرد. نقدش هم که به فضای بروکراتیک دولتی و یقه سفیدها بسیار جذاب بود. اصلا فرض کن، یهو یه عده در مجلس کشور تصمیم می‌گیرند یک فرد، بخوان آثارش، را ملی اعلام کنند و رهسپار خانه‌ی وی شوند و او را ملی کنند. جالبه واقعا!

البته الان در حین نگارش این مرور این ایده به ذهنم آمد که یک ایرادی که شاید برای برخی داستان را از تب‌وتاب و هیجان بندازد این باشد که پیرنگِ داستان پرخروش نیست  و اتفاق شگفتی  در سیر داستان رخ نمی‌دهد؛ اما به نظر من تا مادامی که نویسنده بتواند با هنر داستان‌سرایی خود میزانسن‌ها و موقعیت‌های جذاب و درگیر کننده ایجاد کند، نبود پیرنگ خیلی آسیب‌زا نیست. مارسل امه خوب می‌نویسد و بلد است کاری کند که از مسیر لذت ببری! خلاصه داستان گره‌های داستانی عجیب یا پایان غیرمنتظره‌ای ندارند، اما همین مختصر عالی تراشکاری شده‌است.

در پایان دو تا نوشته مختصری که در حین مطالعه‌ی کتاب نوشتم را می‌آورم(این بار خیلی مختصر است چون خیلی وقت نداشتم میان‌مطالعه یادداشتی داشته‌باشم) :
{پس از مطالعه 16 صفحه‌ی نخست}
واقعا این مارسل امه نویسنده‌ی در حدی است.
یعنی در همین مختصر صفحه‌ای که خوندم یک موقعیت طنز بی‌نظیر خلق کرد، شخصیت‌‌سازی مناسبی را سامان داد و دارد تکه‌های نانِ راهنما را روبروی خواننده می‌گذارد تا به اصل داستان برسد.
خلاصه نمی‌خواستم فعلا این کتاب رو بخونم،ولی باز کردمش و شروع کردم به خوندن و شوربختانه الان درحال مطالعه‌اش هستم :)

ترجمه هم واقعا روان است. ویراستاری کتاب هم عالی است، به همراه طرح جلدی زیبا. جالبه نشر پرکاری نیست، و به نظرم بهش می‌خوره نشر جوانی باشه این انتشارات مد، ولی واقعا تمیز کار کرده.

{پس از مطالعه‌ تا صفحه70}

      وای که چقدر این پیرزن بازنشسته کاراکتر رو مخی است. چقدر خوب شخصیت‌پردازی شده. درجه یک. یعنی تو 3 صفحه خلق همچین جرثومه‌ی تنفری، هنر می‌خواد که مارسل امه در اعلی درجه‌ی این توانایی در خلق شخصیت است.

ولی مودرو کجا رفت؟ (در ادامه‌ی داستان برگشت این کاراکتر)
اگر از منطق عقلایی و اقتصادی به داستان نگاه کنیم، لافلور نباید اینجوری بذل و بخشش کنه تابلوهایش را. بالاخره هنوز کمبود منابع موضوع مهمی است. بی‌نهایت نقاشی که نداره با این ویژگی زندگی‌بخش! :) 
اینم باید بالاخره یه روز مدل کنیم یا براش مکانيسم دیزاینی انجام بدیم. 

بازم می‌گم،مطایبه‌ها و طنز اِمه مثال‌زدنی است. 

الان همین کتاب یک ترجمه‌ی دیگر بنام رستوران نقاشی دارد که نشر ققنوس منتشر کرده‌است، اما این دو ترجمه در کنار هم قرار نگرفته‌اند. یه ذره باید سامان‌ بگیرد مخزن کتاب‌های بهخوان.

عکس ضمیمه شده به متن هم خود نگاره (Self-portrait یا auto-portrait)دیگری از نقاش طرح جلد کتاب است. اثری از فرانسوا بارو (François Barraud) که به تاریخ 1930 کشیده شده‌است.
            بهت‌آور این کتاب را دوست داشتم. 
یعنی اینکه نویسنده توانست بعد از دیوار گذر باری دیگر مرا مجذوبِ رقت قلم، طنز درگیرکننده و مضامین اخلاقی والای اثر خود بکند نشان می‌دهد امه نویسنده کار بلدی است.
کلا نحوهٔ رئالیسم جادويی مارسل امه برایم باورپذیر است و همراه می‌شوم با اثر. مثلا با پدرو پارامو با اینکه اثر مهمی است نتوانستم ارتباط برقرار کنم، ولی جهان امه را درک می‌کنم. 
طنز این داستان کوتاه و مختصر کمی پخته‌تر و رندانه‌تر بود نسبت به طنز «دیوار گذر». یک خاصیت طنز این اثر، این بود که هرچی به پایان داستان نزدیک‌تر می‌شدی غلظت و چگالی طنز بیشتر می‌شد و زمانی که بحث از «ملی‌سازی لافلور» به میان آمد و خرابکاری دخالت دولت در اقتصاد! و «ملی‌زادیی از لافلور» به وجود آمد، چند صفحه ممتد داشتم می‌خندیدم.
در جایی، یکی از کاربران در نقد این اثر نوشته‌بود که شخصیت‌پردازی قوی ندارد، اما به نظرم با نگاه به حجم کم اثر، شخصیت‌سازی‌های خوبی انجام داده‌بود. یعنی کاراکتر پیرزن بازنشسته که بسیار فرعی بود و نهایتا 3یا4 صفحه حیات داشت تا حد خوبی پرداخت شده‌بود و می‌توانست حسِ انزجاری را که باید منتقل کند. البته شاید یک علت آن تیپیک بودن آن شخصیت باشد، اما به هر طریق نویسنده توانسته‌بود گلیم خود را از آب بیرون بکشد.
مضمون اخلاقی و کنایه‌های امه به ثروتمندان و «دلالان» واقعا بجا و درست بود. با اینکه اگر به خودم باشد شاید با برخی کنایه‌های مارسل امه زاویه داشته‌باشم، اما چه کنم که خوب پرداخت شده‌بودند و نمی‌توان در مذمتشان چیزی گفت. کنایه‌ها و تمسخرِ روشنفکران و نویسندگان توسط امه بی‌نظیر بود، مخصوصا وقتی داشت نقد روزنامه‌نگاران و منتقدان را به آثار لافلور ردیف می‌کرد. نقدش هم که به فضای بروکراتیک دولتی و یقه سفیدها بسیار جذاب بود. اصلا فرض کن، یهو یه عده در مجلس کشور تصمیم می‌گیرند یک فرد، بخوان آثارش، را ملی اعلام کنند و رهسپار خانه‌ی وی شوند و او را ملی کنند. جالبه واقعا!

البته الان در حین نگارش این مرور این ایده به ذهنم آمد که یک ایرادی که شاید برای برخی داستان را از تب‌وتاب و هیجان بندازد این باشد که پیرنگِ داستان پرخروش نیست  و اتفاق شگفتی  در سیر داستان رخ نمی‌دهد؛ اما به نظر من تا مادامی که نویسنده بتواند با هنر داستان‌سرایی خود میزانسن‌ها و موقعیت‌های جذاب و درگیر کننده ایجاد کند، نبود پیرنگ خیلی آسیب‌زا نیست. مارسل امه خوب می‌نویسد و بلد است کاری کند که از مسیر لذت ببری! خلاصه داستان گره‌های داستانی عجیب یا پایان غیرمنتظره‌ای ندارند، اما همین مختصر عالی تراشکاری شده‌است.

در پایان دو تا نوشته مختصری که در حین مطالعه‌ی کتاب نوشتم را می‌آورم(این بار خیلی مختصر است چون خیلی وقت نداشتم میان‌مطالعه یادداشتی داشته‌باشم) :
{پس از مطالعه 16 صفحه‌ی نخست}
واقعا این مارسل امه نویسنده‌ی در حدی است.
یعنی در همین مختصر صفحه‌ای که خوندم یک موقعیت طنز بی‌نظیر خلق کرد، شخصیت‌‌سازی مناسبی را سامان داد و دارد تکه‌های نانِ راهنما را روبروی خواننده می‌گذارد تا به اصل داستان برسد.
خلاصه نمی‌خواستم فعلا این کتاب رو بخونم،ولی باز کردمش و شروع کردم به خوندن و شوربختانه الان درحال مطالعه‌اش هستم :)

ترجمه هم واقعا روان است. ویراستاری کتاب هم عالی است، به همراه طرح جلدی زیبا. جالبه نشر پرکاری نیست، و به نظرم بهش می‌خوره نشر جوانی باشه این انتشارات مد، ولی واقعا تمیز کار کرده.

{پس از مطالعه‌ تا صفحه70}

      وای که چقدر این پیرزن بازنشسته کاراکتر رو مخی است. چقدر خوب شخصیت‌پردازی شده. درجه یک. یعنی تو 3 صفحه خلق همچین جرثومه‌ی تنفری، هنر می‌خواد که مارسل امه در اعلی درجه‌ی این توانایی در خلق شخصیت است.

ولی مودرو کجا رفت؟ (در ادامه‌ی داستان برگشت این کاراکتر)
اگر از منطق عقلایی و اقتصادی به داستان نگاه کنیم، لافلور نباید اینجوری بذل و بخشش کنه تابلوهایش را. بالاخره هنوز کمبود منابع موضوع مهمی است. بی‌نهایت نقاشی که نداره با این ویژگی زندگی‌بخش! :) 
اینم باید بالاخره یه روز مدل کنیم یا براش مکانيسم دیزاینی انجام بدیم. 

بازم می‌گم،مطایبه‌ها و طنز اِمه مثال‌زدنی است. 

الان همین کتاب یک ترجمه‌ی دیگر بنام رستوران نقاشی دارد که نشر ققنوس منتشر کرده‌است، اما این دو ترجمه در کنار هم قرار نگرفته‌اند. یه ذره باید سامان‌ بگیرد مخزن کتاب‌های بهخوان.

عکس ضمیمه شده به متن هم خود نگاره (Self-portrait یا auto-portrait)دیگری از نقاش طرح جلد کتاب است. اثری از فرانسوا بارو (François Barraud) که به تاریخ 1930 کشیده شده‌است. 
          
کتاب خوان پسندید.
            یاوه‌های ارجاع‌دار، در بستری ایدئولوژیک! 

اصل کتاب که "گویی" گفت‌وگوی دیتریش اکارت با هیتلر است را نتوانستم بخوانم، از بس ثقیل و پر از ارجاعات تاریخی بود. واقعا اکارت به عنوان مغز متفکرِ پروپاگاندای نازیست‌ها، خوب می‌توانسته‌است سلسله‌ای از واقعیات و افسانه‌های تاریخی را در تار و پودی شبه‌معنادار به یکدیگر ببافد؛ به گونه‌ای که خواننده‌ی از همه جا بی‌خبر مجذوب این حجم از داده‌ها و اطلاعاتی باشد که بر سرش خراب می‌شود. البته می‌دانیم که نتیجه‌ی این‌گونه فهم از تاریخ، چه فجایع اخلاقی و انسانی‌ای ایجاد کرد و جهانی را به ورطه‌ی جنگ کشاند.


اما، امان از آن "پانوشت بلند و نامعمولِ" مترجم، مهدی تدینی، بر اول این کتاب. 
از حدود 410 صفحه‌ی کتاب که باز 35 صفحه پی‌نوشت و نمایه دارد، حدود 250 صفحه متن مقدمه‌ای است که تدینی نوشته‌است. در این 250 صفحه، خواننده با شمه‌ای از ادبیات یهودی‌ستیزانه آن عصر، چه در اروپا چه در بقیه نقاط دنیا، آشنا می‌شود و به نیکی در می‌یابد که یک جامعه، تماماً در "لحظه تاریخی" یا یک "نقطه‌ی عطف" تاریخی نیست که دچار دگردیسی‌های عمیق می‌شود، به‌گونه‌ای که گناهکارِ یکی از بزرگترین  قتل‌های  انسانی-نژادی تاریخ شود، بلکه ادراک می‌کند که جامعه در سیر تکوین خود، اینگونه می‌"شود". در نتیجهٔ این برداشت خوانندهٔ فعال و موشکاف، زین‌پس وقایع بزرگ اجتماعی را به صورت اعم و این رخداد خاص را به صورت اخص تاریخ‌مند درک می‌کند.
خلاصه مقدمه تدینی به اول کتاب را بسیار خوب و مفید یافتم. ولی وقتی به باتلاق این گفت‌وگوی مالامال از دروغ و ایدئولوژی رسیدم، باره‌ی خوانش‌اَم در گلِ پروپاگاندا گیر کرد و متوقف شد! برای همین 1 و نیم ستاره کم دادم، و الا مقدمه‌ی تدینی خیلی خوب بود. 

حالا روزی سراغ خود متن می‌روم و نقدی برایش می‌نویسم.
فعلا اوصیکم به مقدمه‌ی اول کتاب. 
          
کتاب خوان پسندید.
            مجذوبِ غنای ادبی تالستوی.


تا حدود نیمه یا یک‌سوم اول کتاب، این سوال در ذهنم بود که چگونه تالستوی را چنین نویسنده و ادیب والا شوکتی می‌نامند. بعضا گمان می‌کردم که این عظمت‌بخشی به تالستوی بخاطر این است که کتاب‌خوانْ جماعت برای خودش ارج و قربی بخرد و با سینه‌ی ستبر بگوید: آهای اهل فرهنگ و هنر، منم می‌فهمم  دُر و گهر یعنی چه!
تا اینکه اثر خود را اثبات کرد. منِ عجولِ قطعِ امید کرده، فقط می‌خواستم کتاب را تمام کنم که ننگ اینکه تابحال چیزی از "غول ادبیات روسیه" نخوانده‌ام را پاک کنم، تا اینکه ظرافت این اثر مرا مجذوب کرد. این وقایع نگاری یک مرگ از پیش "معلوم" شده، چقدر خوب ساخته و پرداخته شده‌بود.

عظمت قلم تالستوی را از آنجا متوجه شدم که نویسنده دنبال این نبود که با تعلیق‌های داستانی و فروشِ پیرنگِ داستانِ خود کاری بکند که خواننده همراه باشد، بلکه تالستوی به نیکی می‌دانسته است که خوب می‌نویسد و خواننده همراه می‌شود. پیرمرد خوب می‌دانسته که خوشْ تراشکاری است.

در اولین مرتبهٔ خوانش، به نحوی مجذوب قلم این بشر شدم که به صورت آگاهانه نتوانستم بن مایهٔ مفهومی داستان را درک کنم؛ البته قطع به یقین در عمق وجودم ته‌نشین شده‌است. برای همین نیم‌ستاره را می‌گذارم برای اینکه باری دیگر بخوانم و بفهمم این تراشکاری برای چه گوهری بوده‌است.

جالب است؛ وقتی داشتم نقد‌های کتاب را می‌خواندم، سهیلِ خرسند گفته‌بود که سرِ موقعیتی که پسر ایوان ایلیچ داشت دست پدرِ رو به موت خود را می‌بوسید گریه سر داده‌است. عجیبه، وقتی این مرور  را خواندم فهمیدم که خود من نیز اشک ریختم سر این موقعیت! واقعا این پیرمرد در جایی نشسته‌است که ادعای الوهیت تواند کرد...

کتاب را با ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌برآب خواندم. چقدر مترجم خوبی است. تمیز، دقیق و با عشق و علاقه ترجمه می‌کند. یعنی این نسخه که نشر کتاب پارسه منتشر کرده‌است به نحوی به زیور تبع آراسته شده‌است که کتاب، فراتر از خود متن، جذابیت‌های بصری و ادبی بسیار دارد. مقدمه آتش‌برآب بر اول کتاب عالی بود. دو داستان کوتاه که بازنویسیِ منثورِ تالستوی از دو شعر ویکتور هوگو است به کتاب ضمیمه شده‌است. همین کار خیلی قشنگ بود، همین کار نشان می‌دهد که عطفِ این کتاب با شیرازه‌ی علاقه به ادبیات منسجم شده‌است. در پایان هم زندگی‌نامه‌ای از تالستوی آورده شده‌است.
خلاصه،خوب بود!

در ادامه یادداشتِ اولین برداشتم از کتاب را می‌آورم:
{پس از پایان مرگ ایوان ایلیچ}
«خود داستان تمام شد.
واقعا تالستوی تراشکار است، به نحوی جزئیات را پرداخت می‌کند که مرگ یک دادرس قضایی با زندگی‌ای عادی نیز، از بیاد ماندنی‌ترین جان‌کندن‌های تاریخ ادبیات باشد.
اثر ادعای داستان پر فراز و نشیب، شخصیت‌های بسیار و هزار و یک المان دیگر داستانی را ندارد، اما آنچه را بروی آن دست گذاشته درست و بجا انجام می‌دهد.
تا نیمه اول کتاب گارد داشتم و نمی‌فهمیدم تالستوی چرا تالستوی شده‌است، اما خب بنده عجول بودم و حضرت تالستوی صبورانه بر تختِ رفیعِ خود تکیه زده‌بود فارغ از حماقت‌های من. به نظرم پیرمرد داشت بهم می‌خندید، خب به من چه سلیقه و قد ادبی بلندی ندارم، تو که نباید مسخره کنی!

ترجمه آتش‌برآب واقعا عالی بود. یکی دو بار کتاب رو شروع کردم با ترجمه‌ی سروش حبیبی بخوانم، اما نتوانستم. وقتی با ترجمه آتش‌برآب شروع به مطالعه کردم، لاینقطع خوندم تا آخِر... 

در نهایت، الان این اثر با ترجمه حمیدرضا آتش برآب رو نشر کتاب پارسه منتشر کرده‌است، این نسخه  کتاب در بهخوان موجود است اما در کنار دیگر نسخ مرگ ایوان ایلیچ نیست. من فعلا یادداشت‌های خودم رو ذیل این عنوان  در نشر هرمس می‌نویسم، ولی باید اصلاح بشه جایابی این کتاب. ایمیل هم زدم به پشتیبان نرم‌افزار ولی جواب نشنیدم.»
          
کتاب خوان پسندید.
کتاب خوان پسندید.
            به نام خدا

از دید ناشر

این یادداشت امروز به‌صورت خلاصه‌شده (البته نمی‌دانم چرا :)) در روزنامه جام جم منتشر شد.

ما ایرانی‌ها در بین خودمان معروف هستیم که چرخ را دوباره یا حتی چندباره اختراع می‌کنیم. شاید یکی از مهمترین دلایلش این باشد که اعتقادی به اشتراک‌گذاری تجربیات خود با دیگران نداریم یا برای انجام کاری به‌جای پرس‌وجو از اهل فن به آزمون و خطا روی می‌آوریم و از این جهت است که تجربیات افراد در فنون مختلف ثبت نمی‌شود و فرصتی را برای اهل علم فراهم نمی‌آورد که آن‌ را تئوریزه کرده و در اختیار علاقمندان به آن فن قرار دهند. یکی از فن‌ها یا کسب و کارهایی که علی‌رغم پیشینه طولانی و خوبی که در کشور ما دارد هنوز که هنوز است مورد مطالعه جدی قرار نگرفته است صنعت چاپ و نشر کتاب است. 
یکی از افرادی که در طول سه دهه اخیر تلاش کرده که کاستی‌های این حوزه پژوهشی یعنی ثبت تجربیات اهل فن در صنعت نشر و تئوریزه‌کردن آن‌ را جبران کند. جناب آقای عبدالحسین آذرنگ است. به ‌بهانه چاپ دو عنوان کتاب جدید و یک تجدید چاپ از آثار ایشان توسط نشر ققنوس، می‌خواهم یکی از این کتاب‌ها را معرفی کنم. کتاب‌های «نگاهی از چند سو به ویراستار و ویراستاری» و «نگاهی از چند سو به نشر کتاب» برای اولین‌بار منتشر می‌شود و کتاب «تاریخ شفاهی نشر ایران» که در ادامه معرفی می‌شود و آقای آذرنگ به‌همراه آقای علی دهباشی آن را سامان داده‌ است، بعد از گذشت یک‌دهه از چاپ اول به‌تازگی به چاپ سوم خود رسیده است. 
«تاریخ شفاهی نشر ایران» مجموعه‌ای از گفتگوهای آقای آذرنگ و دهباشی با ناشران و فعالان حوزه کتاب است که تمامی‌شان بین سال‌های 78 تا 80 انجام شده است، یعنی تازه‌ترین گفتگو برای 22 سال پیش است. این امر  هم می تواند نقص کتاب باشد و هم حُسن آن. حسن از این جهت که گفتگوگرها در آن سال به‌سراغ افراد قدیمی نشر رفته‌اند و تجربیات آنها را ثبت کرده‌اند، کسانی که دیگر زنده نیستند و در آن سالِ مصاحبه هم در دوره افول نشر خود و یا بازنشستگی به‌سر می‌برده‌اند. خوشبختانه عمده گفتگوها از این افراد است. کسانی چون: عبدالرحیم جعفری (بنیانگذار انتشارات امیرکبیر)، بیژن ترقی (فرزند محمدعلی ترقی بنیانگذار انتشارات خیام)، محسن رمضانی (مدیر انتشارات پدیده و فرزند محمد رمضانی بنیانگذار انتشارات کلاله خاور)، محمود علمی (مدیر نشر جاویدان و از اعضای خانواده علمی)، جهانگیر منصور (از افراد موثر در نشر ایران و یکی از اعضای فعال دو نشر مهم نیل و کتاب زمان)، علیرضا حیدری (مدیر انتشارات خوارزمی) و دیگرانی که به‌جهت پرهیز از اطاله کلام از آوردن نامشان صرف نظر می‌کنم.
از طرفی گفتگوگرها با ناشرانی مصاحبه کرده‌اند که در آن زمان اوج فعالیت‌های خود را ندیده بودند. مثلا نیاز است که بار دیگر با افرادی چون علی‌اصغر علمی (مدیر نشر سخن)، علیرضا رمضانی (مدیر نشر مرکز)، محمدرضا جعفری (مدیر نشر نو)، جعفر همایی (مدیر نشر نی) و داود موسایی (مدیر نشر فرهنگ معاصر) گفتگو شود تا از چالش‌هایی که از سرگذرانده‌اند و یا موفقیت‌ها و تجربه‌هایی که در سال‌های اخیر کسب کرده‌اند بگویند. از این جهت «تاریخ شفاهی نشر ایران» کتاب تاریخ‌گذشته‌ای است. در عین اینکه اطلاعات بسیار خوبی از پیشینه نشر و کتابفروشی در ایران می‌دهد به‌خصوص در مصاحبه با افرادی چون داود رمضان‌شیرازی (مدیر نشر سنایی)، محمود باقری (از ناشران بساطی، اطلاعات این گفتگو برای خواننده امروز تازگی دارد)، کریم امامی، محسن رمضانی و جهانگیر منصور.
مشکل عمده کتاب عنوان آن است که توقع ما را بالا می‌برد و کاستی‌های آن را بیش از پیش جلوه می‌دهد. تاریخ شفاهی نشر ایران چیزی نیست که در یک کتاب پانصد صفحه‌ای خلاصه شود. با این عنوان جای خالی بسیاری از ناشرها نظیر نشر اسلامیه (خاندان کتابچی)، نشر طهوری، نشر زوار از قدیمی‌ها و مروارید، ققنوس، نیلوفر، سروش، هرمس، نشر دانشگاهی، آگاه، قدیانی، چشمه از ناشران شاخص بعد از انقلاب و دیگرانی که الان در خاطر بنده هم نیست، به چشم می‌آید. اگر عنوان چیز دیگری بود چنین توقعی پیش نمی‌آمد یا حداقل در مقدمه کتاب باید به این نکته اشاره می‌شد. البته ذکر این نکته ضروری است که موسسه «خانه کتاب» (وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) در سال‌های اخیر عناوین زیادی کتاب درباره تاریخ نشر ایران منتشر کرده که دو جلد از این کتاب‌ها با عنوان «تاریخ شفاهی کتاب» گفتگوهایی است که آقای نصرالله حدادی با ناشران و سایر فعالان حوزه کتاب داشته است که البته با توجه به اینکه با تعداد بیشتری از ناشران گفتگو کرده و تاریخ گفتگوها هم برای سال‌های اخیر است باز تعداد زیادی از افراد جزو غایبین هستند. ولی مشکل کتابهای «خانه کتاب» این است که در معرض دید مخاطب عام کتاب نیست.
مشکل دیگری که این کتاب و البته کتاب آقای حدادی که در بالا به آن اشاره شد دارد این است که در انتخاب افراد فقط به‌سراغ ناشران خصوصی رفته‌اند در صورتی که حداقل در بعد از انقلاب تجربه‌های موفقی در فعالیتهای ناشران وابسته به سازمان‌های حکومتی و دولتی دیده می‌شود. مثلا بخشی از فعالیت‌های انتشارات سروش، علمی و فرهنگی، نشردانشگاهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، سوره مهر و یا هرمس (که حداقل در بادی امر از کمکهای دولتی بهره‌مند بود) در زمینه چاپ و نشر بی‌بدیل و قابل مطالعه است. ولی گویا دوستان با این حکم کلی که وابسته‌بودن به دولت بد است به‌سراغ این نشرها نرفته‌اند و مخاطب را از خواندن تجربیات مدیران موفق دولتی محروم کرده‌اند. البته گویا برخی وابسته‌بودن به دولت را برای بعد از انقلاب بد می‌دانند وگرنه در تجلیل از افرادی چون آقای همایون صنعتی‌زاده از هیچ کاری فروگذار نمی‌کنند. چهره‌ای که در پیش از انقلاب با حمایت دولت و موسسه‌ آمریکایی فرانکلین به فعالیت پرداخت و توفیقاتی را در زمینه نشر کتاب کسب کرد.

پاراگراف آخر در اولین کامنت:
          
کتاب خوان پسندید.
            اونطور که وبگاه متمم نوشته است کتاب آن چنان علمی نیست و منبعی برای حرف های خود ارائه نمی دهد ولی دارد حداقل اکثرا. اطلاعات جالبی به شما می دهد که باید دست به عصا آن را بپذیرید یا گوشه ذهنتان نگه دارید.

کتاب ۱۱ فصل است:
فصل اول درباره خطاهای شناختی ما است که بعضا از گذشتگان به ما ارث رسیده است صحبت می کند. این خطاها شاید در زمان خودشان کمک کننده بودند اما امروزه ممکن است سبب اشتباه ما شوند(خطاهای شناختی همان توابعی هستند که در ذهن ما شکل گرفته اند مثلا شما تابع سهی را در نظر بگیرید. شما هر چقدر هم که عدد منفی بدهید خودکار عدد مثبت می گیرید. مانند برنامه های کامپیوتری منتها در ذهن ماست که در ازای یک ورودی یک خروجی معین می گیرید. برای مثلا خطای لنگر انداختن که در آن فرد به اولین اطلاعاتی که دست پیدا کند همان را درست و تمام شده می داند.).
فصل دوم به کارهایی که انسان ها کردند و موجب نابودی محیط زیست و به طبع آن نابودی خودشان شده است می پردازد. بعضی از مثال ها واقعا جالب بودند البته جالبی که خوب نیست(تقریبا بیشتر مثال های کتاب خوب نیست به هر حال تاریخ گندزدن را روایت می کند).
فصل سوم هم به کشاورزی می پردازد که حداقل به شکل کنونی منجر به صدمات زیادی شده است. البته باز هم سیاست های اشتباه افراد در آن دخیل است.
فصل چهارم بعضی از پادشاهان بی کفایت که منجر به صدمات زیادی به مردم شدند را لیست می کند(اصولا کتاب یک لیست با توضیحات زیاد است!)
فصل پنجم به نوعی گریز از دیکتاتوری به دموکراسی است که باز هم از ابله بودن مردم(البته کتاب می گوید دموکراسی به شعور رای دهنده بستگی دارد) استفاده کردند و یک احمق دیگر به دیکتاتوری رسید و همان سیکل دوباره تکرار شد.
فصل ششم به جنگ های بی خود و بی جهت می پردازد
فصل هفتم به استعمار می پردازد که ابتدا با آمریکا شروع می کند. نکته جالب این بود که اگر کلمب با اشتباه محاسباتی به آمریکا نمی رسید باز هم این قاره توسط اسپانیایی ها 8-9 سال بعد کشف می شد. در ادامه به کاوشگران بخت برگشته که در مسیر کاوش مردند می پردازد. در آخر هم به ویلیام پترسون که با رویافروشی اسکاتلند را به باد داد اشاره می کند.
فصل هشتم به دیپلماسی می پردازد و عنوان می کند که اولا آدم باشید و دوما در دیپلماسی اعتماد نکنید و نمونه می آورد.«اعتماد نکنید». یک قسمت درباره آمریکا است که می گوید آمریکا به افغانستان/ویتنام که حامی آن بود برای سنگر جلوی شوروی حمله کرد، اول از ایران حمایت کرد چون سنگر جلوی شوروی بود بعد از انقلاب از عراق که دشمن ایران بود حمایت کرد و بعد دشمن شد و به خود عراق هم حمله کرد بعد داعش و القاعده و ... پیچیده شد. منظورش این است که از هرکس که حمایت کرده است بالاخره بهش حمله کرده است نمونه آخرش هم اوکراین و خط لوله نورد استریم2 که فرستاد هوا و اروپایی ها جیکشون در نیامد.
فصل نهم به فناوری هایی که به زندگی ما گند زدند مانند بنزین سرب دار می پردازد و البته اشتباهات علمی مانند اشعه N که وجود نداشتند ولی مدتی مورد وثوق بودند.
فصل دهم هم لیست پیش بینی ها غلط افراد، سیاستمداران و دانشمندان است که غلط از آب درآمدند فلذا توصیه می کند زیاد پیش بینی نکنید.
فصل یازدهم هم به تغییرات اقلیمی، بیت کوین، هوش مصنوعی و ... می پردازد و توصیه می کند حواسمان به این دست مسائل جدید باشد تا طبق روال گذشته نسبت به چیزهای جدید دچار اشتباه نشویم.

کتاب جالب و روانی بود ولی ترجمه بعضی جاها به نظرم خوب نبود همچنین به نظر چند غلط نگارشی در تاریخ ها بود.
          
کتاب خوان پسندید.