معرفی کتاب در جبهه غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک مترجم رضا جولایی

در جبهه  غرب خبری نیست

در جبهه غرب خبری نیست

4.0
172 نفر |
73 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

28

خوانده‌ام

269

خواهم خواند

199

شابک
9786220110743
تعداد صفحات
196
تاریخ انتشار
1401/9/30

توضیحات

        از نظر بسیاری، این کتاب بزرگترین رمانی ست که درباره ی جنگ نوشته شده است. کتاب "در غرب خبری نیست" شاهکار اریش ماریا رمارک درباره ی تجربه ی آلمان در طول جنگ جهانی اول است.
«من جوان هستم، من بیست ساله هستم؛ با این حال من از زندگی چیزی جز ناامیدی، مرگ، ترس و سطحی نگری پر ا غم و اندوه نمی دانم...»
این وصیت نامه «پل باومر» است که در جنگ جهانی اول با همکلاسی های خود برای حضور در ارتش آلمان ثبت نام می کند. آنها با شور و شوق جوانی به سرباز تبدیل می شوند آماده ی جنگیدن، اما دنیای وظیفه، فرهنگ و پیشرفت، که به آنها آموزش داده شده بود، در زیر اولین بمباران در سنگرها شکسته شده و قطعه قطعه می شود.
طی سال ها وحشتی که با پوست و گوشت حس می شود، پل به یک اعتقاد واحد پایبند است: مبارزه با اصل نفرت که سبب می شود جوانانی از یک نسل با لباس های متفاوت، به طور معناداری در برابر هم قرار بگیرند و دست به کشتن یکدیگر بزنند
The New York Times Book Review درباره ی اریش ماریا رمارک نویسنده ی این کتاب نوشته است:
"جهان با وجود اریش ماریا رمارک نویسنده ی بزرگی در خود دارد. او یک نویسنده ی درجه یک است، مردی که می تواند زبانش را به خواست خود به کار گیرد. خواه از انسان ها و خواه از طبیعت بی جان بنویسد، نوشته ی او حساس، محکم و مطمئن است. ”
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به در جبهه غرب خبری نیست

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به در جبهه غرب خبری نیست

نمایش همه
خنده سرخسفر به انتهای شبدر جبهه  غرب خبری نیست

ادبیات ضدجنگ

69 کتاب

قرار است وجود خود را بفروشم. قرار است نیست شوم، غرق در شومی و پلیدیِ جنگ. می‌خواهم خود را فدا کنم. از وجودم چیزی نخواهد ماند. نمی‌دانم این کار را چرا انجام می‌دهم، می‌دانم وجودم زخم خواهد دید. شاید زخمش هیچگاه التیام نیابد. اما انجامش می‌دهم. چرا؟ ضروری است؟ برای روحم تحمل این زجرِ مطالعه‌ٔ ادبیات ضدجنگ ضروری شده است. چرا؟ معمولا شرح علتِ امورِ ضروری کارِ سختی است. علتی ندارم برایش. توجه‌ام به آن جلب شده است، قوای ذهن‌ام را اشغال کرده است و وجودم معطوف به آن شده است. پس انجامش می‌دهم و زجر می‌کشم. اینجا لیستِ آثار ادبیات ضدجنگی که پیدا کرده ام را قرار می‌دهم (مشخصا ترجمه‌ها و آثار فارسی را. چون هدفم فهم جامعهٔ ایران است). حتما برای هرکدام از این کتاب‌ها که بخوانم، مرور خواهم نوشت و سعی خواهم کرد تکه تکه تصویرِ کلیِ ادبیات ضدجنگی را که می‌خواهم معطوف به فهمِ جامعهٔ ایران باشد را تکمیل کنم. اصلا ادعا چیه؟ باور دارم که ادبیات تصویری از جامعه را نشان می‌دهد، این بدان معنا نیست که تصویرِ تمام جامعه در ادبیات منعکس می‌شود (هیچ اثر و روایتی نمی‌تواند همه‌چی را به تمامه در خود بازنمایی کند) و این گزاره بدان معنا نیز نیست که ادبیات چیزی جز بازنمایی جامعه نیست، یعنی کارکردهای دیگری نیز برای متنِ ادبی قابل تصور است. در کنار این، باور ندارم که برای فهمِ جامعه نوعی متن‌بسندگیِ ادبیات‌پایه مکفی و از قضی حتی ممکن است؛ یعنی ادبیات مفری برای فکر در باب جامعه است و فهمِ جامعه طبیعتا و قطعا منحصر در متنِ ادبی نیست. پس، متنِ ادبی به فراتر از خود (تاریخ و جامعه) ارجاع دارد و از این حیث منطقی است که برای فهمِ جامعه بتوانیم ادبیات را فراخوانی کنیم. در این لیست، که تا اینجا بدونِ جست‌وجوی روشمند و صرفا با پرسان پرسان گشتن، سرچرخاندن و بُر خوردن میانِ کتاب‌ها تشکیل شده است، سعی کردم به جوانب مختلفِ چیزی که بهش "ادبیات ضدجنگ" می‌گیم توجه داشته باشم. در نهایت هیچ ادعایی ندارم و با تمام وجود گشوده هستم به هر اتفاقی که در این مسیر بیافتد. هیچ چیز را مفروض نخواهم گرفت جز اینکه "جنگ سراسر پلیدی است و چیزی در جنگ پرتویی از روشنایی ندارد." این لیست را بسیار ادیت/ویرایش خواهم کرد. حتما اگه نکته‌ای هست، اثری را جا انداخته ام، اثری را به اشتباه در لیست قرار داده و خلاصه هرچه بود خیلی خوشحالم می‌کنید بهم اطلاع بدید. اگر در این مسیر به هر کدام از کتاب‌ها رسیدم که دوست داشتید همخوانی کنیم، البته باید جدی و ضربتی باشید، بهم خبر بدید. شاید بتونیم هماهنگ کنیم و هم‌فهمی کنیم با کتاب‌ها. جا دارد از همهٔ کسانی که در مورد این دغدغه باهاشون حرف زدم و توی پیدا کردن آثار بهم کمک کردن تشکر کنم. مشخصا از علی آقای عقیلی‌نسب عزیز که واقعا زیادی کمکم کرد. دمت‌گرم مرد 🙏✌️ پی‌نوشت: لیست ابتدایی است و هرچی ایراد است برگردهٔ منه و حتما بهم اطلاع بدید. خوشحال می‌شم.

84

پست‌های مرتبط به در جبهه غرب خبری نیست

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          برای کسانی که خود مستقیم با پدیده ای روبرو نشده اند درک چیستی آن پدیده نه تنها امکان پذیر نیست بلکه غیر قابل تصور نیز خواهد بود. جنگ یکی از آن پدیده های دهشتناک است به خصوص جنگ مدرن و روایت نویسنده این کتاب که خود نیز در جنگ جهانی اول به جبهه رفته بوده است عمیقا تکان دهنده است. کمتر نوشته ای را دیده ام که این چنین بتواند خواننده را با لحظاتی مواجه کند که حتی از خواندن آنها نیز وحشت و ترس به انسان دست می دهد. توصیفات جزئی نویسنده از جان دادن انسان ها، اعضای قطع شده بدن، خون و باقی مانده های گوشتی که چنان پخش شده که می توان آنها را با قاشق از روی دیوار جمع کرد و ... تنها گوشه ای از وحشت جنگ است. در حقیقت سربازان حاضر در جنگ همچون موجودی جدا افتاده از سایر انسان ها خواهند شد و همین است که پس از جنگ آنها توان همزیستی خودشان را با بقیه از دست می دهند. گویی در هنگام جنگ تنها زنده ماندن است که مهم است و بدن هایی آلوده، گرسنه، غرق در خون و لجن به چیزی جز نجات جان خود نمی اندیشند. در جنگ همه چیز جز زنده ماندن رنگ می بازد و دیگر زندگی معنایش را از دست می دهد. صحنه های حضور راوی داستان در بیمارستان، انتظار کشیدن برای فرا رسیدن مرگ، دیدن هم تختی هایی که یک به یک می میرند و پیکرهای نیمه جانی که التماس می کنند تا نجاتشان دهند تنها بخشی از حقیقت عریان جنگ است. جنگ هیچ نکته مثبتی ندارد، شجاعت و دلیری و این دست شعارها همه برای تهییج مردمانی است که خود مستقیم در جبهه نیستند. هیچ حماسه ای در کار نیست بلکه تنها مرگ و وحشت است که گریبان حاضران در جنگ را گرفته است و چه نام سنگینی بر کتاب نهاده شده : در غرب خبری نیست. گویی خبر در جبهه ی غربی مرگ و میر و از بین رفتن جان انسان ها نیست، گویی سربازان نه یک انسان که تنها یک عدد هستند که باید جای خالی شان را به سرعت پر کرد ولی اینها ظاهرا برای حاکمان خبر خاصی به حساب نمی آیند. 
ادبیات راهیست تا ما بتوانیم از طریق قوه تخیل چیزی و حسی و جایی را تصور کنیم که مستقیم در آن حضور نداریم. اگر کسی هست که از عفریت جنگ حمایت می کند و از درون خانه بی آنکه جنگ را بفهمد و ابعاد دهشتناکش را درک کند از جنگاوری سخن می گوید این کتاب متن مناسبی برای اوست تا وحشت جنگ را عمیقا حس کند.

#در_غرب_خبری_نیست
        

19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «در جبهه‌ی غرب خبری نیست!!»
کتاب را از نمایشگاه کتاب در سال نود و هفت خریده بودم!هیچ وقت نمی‌دانستم اینقدر فوق العاده است و اِلا چهارسال، خاک خوردن در کتابخانه را برایش انتخاب نمی‌کردم! 
در تمام هشت روزی که کتاب دستم بود، با تمام وجود وارد داستانش می‌شدم و تمام تصاویر مهیبش را تصور می‌کردم!
کتاب، درباره‌ی چند جوان نوزده ساله‌ی آلمانی است که به تحریک معلم‌شان و با جملات شورانگیز او وارد نظام وظیفه می‌شوند و میز و نیمکت را رها می‌کنند!هفت جوانی که در خلال جنگ ،خودِ قبل از جنگ‌ و رویاهایشان را فراموش می‌کنند و دیگر نمی‌دانند قبل از آن چگونه بودند! ‌
کتاب عمیق است،مهیب است و غم انگیز...مقدمه‌ی کتاب  که درباره‌ی نویسنده است،به ما کمک می‌کند تا فضای کتاب را بهتر درک کنیم!
 به طور کلی،این کتاب در جریان جنگ جهانی اول روایت می‌شود و برایمان از نابودی یک نسل سخن می‌گوید!نسلی که در آغاز جوانی و وقت بافتن رویاها،درگیر برهه‌ای دهشتناک می‌شود و حالا زندگی پس از جنگ برایش در هاله‌ای از ابهام است! نسلی که جوان‌ترهای  بعد از آن ‌ها هیچ درکی از آن‌ها ندارند و حتی پیرتر‌هایشان ریشه‌ای مانند خانواده و زندگی و همسر و فرزند دارند و دلبستگی‌ای برای ادامه دادن، پس با این نسل متفاوتند!!
کتاب ملموس،عینی و تلخ است و خواننده را عمیقا درگیر می‌کند...من گریه کردم!برای لحظاتی که پل بومر از مادرش می‌گفت،برای لحظه‌ی آخری که از دوستش کات می‌گفت،برای خودش و آن روزی که دیگر نبود،روزی که فقط از گزارش نظامی رادیویی شنیده می‌شد:
در جبهه‌ی غرب خبری نیست!
در حالی‌که آخرینِ آن هفت نفر، با صورت ،روی خاک افتاده بود!
برای تمام جنگ زده‌های بی پناه!
برای همسایه‌های غریبِ وطنم...‌
#در_جبهه‌ی_غرب_خبری_نیست
        

16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در غرب خبری نیست
نوشته اریش ماریا رمارک
ترجمه سیروس تاجبخش

.
بخشی از رمان:

"یک فرمان نظامی این انسانهای ساکت و آرام را دشمن ما کرده است و فرمان دیگری می‌تواند آنها را دوست ما کند. بر سر میزی چند نفر که ما آنها را نمی‌شناسیم ورقه‌ای را امضا کردند و سالیان دراز آدمکشی و جنایت را برجسته‌ترین شغل و هدف زندگی ما ساختند. همان جنایتی که همۀ مردم دنیا محکومش می‌کردند و آن را مستحق شدیدترین مجازاتها می‌دانستند، ولی کیست که این انسانهای آرام و صورته‌ای بچگانه آنها را که ریشی چون حواریون عیسی دارند ببیند و کشتن آنها را جنایت نداند؟ هر گروهیانی در نظر سرباز و هر معلمی در نظر شاگرد دشمن‌تر از اینها در نظر ما هستند. با این وصف اگر اینها آزاد بودند به طرف ما و ما به طرف آنها تیراندازی می‌کردیم و یکدیگر را می‌کشتیم." صفحه ۱۷۱

.

اریش ماریا رمارک، با رمان جاودانه در جبهه غرب خبری نیست، نه تنها یکی از تأثیرگذارترین آثار ادبیات ضدجنگ را خلق کرد، بلکه تصویری عریان و فراموش‌نشدنی از وحشت‌های جنگ جهانی اول ارائه داد. این رمان، با نثری ساده اما پرصلابت، زندگی سربازان جوانی را روایت می‌کند که با شور وطن‌پرستی به جبهه می‌روند، اما به زودی در گرداب خون و رنج، تمام آرمان‌هایشان به پوچی می‌گراید. رمارک با تمرکز بر شخصیت‌های معمول و عادی، نشان می‌دهد که جنگ چگونه انسانیت را می‌بلعد و چگونه حتی بازماندگان آن، هرگز به زندگی عادی بازنمی‌گردند. صحنه‌های وهمناک و توصیف‌های بی‌پرده او از مرگ، ترس و تنهایی، چنان زنده و ملموس هستند که خواننده را تا اعماق وجود می‌لرزاند. 

این اثر نه تنها به دلیل قدرت ادبی‌اش، بلکه به خاطر صدای رسای ضدجنگش مورد تحسین جهانی قرار گرفته است. منتقدان ادبی آن را هم‌تراز با شاهکارهایی مانند وداع با اسلحه اثر همینگوی و می‌دانند. رمارک در این رمان، بی‌آنکه به شعارزدگی یا احساسات‌گرایی سقوط کند، با روایتی صادقانه و بی‌پرده، پوچی و بی‌معنایی جنگ را عریان می‌کند. تأثیر این کتاب چنان عمیق بود که به سرعت به ده‌ها زبان ترجمه شد و به نمادی از ادبیات اعتراضی قرن بیستم تبدیل گشت. 

اریش ماریا رمارک (۱۸۹۸-۱۹۷۰)، نویسنده آلمانی، خود تجربه مستقیمی از جنگ جهانی اول داشت و این رمان را در سال ۱۹۲۹ منتشر کرد. او با قلمی روان و تأثیرگذار، توانست درد نسل گم‌شده‌ای را که در جنگ نابود شد، به تصویر بکشد. 

در غرب خبری نیست نه فقط یک رمان بلکه فریادی است علیه خشونت و بی‌عدالتی، اثری است که تا امروز تازگی و قدرت خود را حفظ کرده و هر خواننده‌ای را به تفکر وامیدارد.

در پناه خرد.
        

6

alef

alef

1402/4/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          برای کسانی که به ادبیات پایداری علاقه دارند خواندن این کتاب توصیه می شود. چراکه به راحتی می توان تفاوت داشتن، نگاه معنوی و مذهبی به مفاهیم گوناگون ایثار و فداکاری و جانبازی برای وطن یا برای آرمان را با زمانی که چنین دیدگاهی برای فدا شدن برای وطن و آرمان نیست متوجه شد.  
"اریش ماریا رمارک" آلمانی در این کتاب خاطرات سالهای جنگ و حضور خود در جبهه ها را در طول جنگ جهانی اول  بیان می کند. جوانی 18 ساله که کشورش درگیر جنگ جهانی اول می شود و حالا او برای دفاع از کشورش به جبهه می رود. اما به مرور زمان دچار بحران روحی و روانی می شود و به همین دلیل جنگ به معضلی فکری و ذهنی و جسمی برای او  تبدیل می شود به همین خاطر خودش و جوانی اش را از دست رفته می بیند. او در ابتدا تصمیم دارد برای کشورش جانفشانی کند اما به مرور خود را یک قربانی می بیند یک شخصی که تحت تاثیر شرایط تصمیم به این کار گرفته ولی حالا پشیمان است.
کتاب از این نظر به خصوص برای کسانی که خاطرات رزمنده ها و اسرای ایرانی را خوانده اند جالب است چرا که با بعدی جدید و حتی شاید بتوان گفت واقعی از جنگ روبه رو می شوند. خواهشاً این خوانندگان جبهه گیری نکنند باید قبول کنیم که چهره واقعی جنگ همین است ولی آنچه که در این میان به کمک رزمندگان عزیز ما و حتی اکثر مردم کشور، که در پشت جبهه به خدمت رسانی می پرداختند آمد و آنها را از دچار شدن به چنین بحران های نجات داد داشتن اعتقادات و آرمان های مذهبی بود که سبب می شد آنها به جنگ این واقعه تلخ با نگاهی دیگر بنگرند و به همین خاطر بتوانند برای وطن و آرمان هایشان از خود گذشتگی کنند و حتی به جبهه ها به عنوان مکتب انسان سازی بنگرند.
این کتاب شاید هیچ جذابیتی برای علاقه مندان به ادبیات پایداری کشور ما نداشته باشد اما خواندن آن برای درک این تفاوت ها و آشنا شدن  با این بعد جنگ توصیه می شود.
        

20

راستش نمی
          راستش نمی خواستم بنویسم
ولی به یک دلیل می‌نویسم
چه دلیلی؟
بماند...

کتاب را با تعریف و تمجید های یادداشت‌های همینجا شناختم
جستجو کردم و متوجه شدم نسبت به وقایع جنگ جهانی اول رمان مشهوری است ...
معرفی کتاب هم بسیار جذبم کرد و احساس کردم از همون رمان هاست
از همونایی که وقتی می خونی از تاریخ و جغرافیای خودت خارج میشی و وارد یک تاریخ و جغرافیای دیگه میشی و برای چند روز اونجا زندگی می‌کنی

ولی راستش هر چی از مطالعه کتاب بیشتر گذشت، از این "فهم" خودم بیشتر پشیمون شدم
چون اصلا نگاه تاریخی و جغرافیایی متفاوتی به من نداد و چیز جدیدی ازش نشناختم
قلم نویسنده هم متوسط بود
یا حداقل اینکه ترجمه مترجم ضعیف بود

البته نامردی نکنم
یک چیز را خوب متوجه شدم
هر چه در دفاع مقدس‌ ما ارزش ها بین رزمندگان استوار بوده و همینها رمان‌ها و خاطرات‌شان را مفید و ارزنده کرده، رزمندگان جبهه غرب اریش ماریا، فقط چند درگیری ذهنی دارند
شکم و خوراک و مسائل سخیف تر از این‌ها...

رزمندگانی که به زور و تمسخر به جنگ رفته اند و با وجود اینکه نوجوان بوده اند، جنگ آنها را مرد کرده است
ولی مردانی که دیگر جامعه آنها را نمی پذیرد
مردانی که با جامعه فاصله فکری گرفته اند
و همه چیز برایشان مسخره است...
        

5

Mahsa Dmi

Mahsa Dmi

1403/12/2

        نویسنده روایتی رو تعریف می‌کنه از سربازی که وسط جنگ و خرابی با دیدن یک درخت گیلاس که پر از شکوفه بوده دیوانه میشه و از جبهه به قصد رفتن به خانه فرار می‌کنه. اون رو دستگیر می‌کنن و نمی‌فهمن که چه بر سرش میاد. انقدر تضاد این صحنه عجیب بود که مدت‌هاست دارم به اتفاقی که اون لحظه در درون اون سرباز افتاد فکر می‌کنم!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتابی تلخ و دردناک پر از جملات و توصیفات زیبا و درخشان و ادبیاتی قوی
داستان چند همکلاسی که تحت تاثیر معلم مدرسه شان راهی جبهه(جنگ جهانی اول) میشوند.
رمارک که خود سربازی در جنگ جهانی اول بوده به خوبی آنچه که از نزدیک لمس کرده را برای مخاطب بیان میکند و آنقدر اینکار را  خوب انجام میدهد که خواننده بارها خودش را وسط گلوله و خمپاره و گل و خون حس میکند! 
در بین مطالعه کتاب بارها به صحنه های مشابه فیلمها و سریالها و حتی کتب جنگی برخورد کردم که بنظرم خیلی از نویسنده ها و فیلمسازها برای خلق آثار خود از این کتاب الهام گرفته اند.
تنها اشکال و نقدی که به این اثر داشتم روایت تماما سیاه از جنگ است،حال اینکه هر جنگی فارغ از اهداف پشت پرده آن پر از حماسه ، ایثار، وطن دوستی ، استقامت و مبارزه است؛اما آنچه رمارک  روایت کرده چیزی جز سیاهی،انسانهای فریب خورده،نا امید ، پشیمان و منفعت طلب نیست!
و همین دلیلم از حذف دو ستاره از این کتاب پنج ستاره است.
در کل اگر به داستانهای جنگی علاقه مند هستید قطعا از مطالعه "در غرب خبری نیست" پشیمان نمیشوید.

پ.ن: این کتاب در سال ۱۹۳۳ ممنوع الچاپ و نسخه های آن توسط انجمن دانشجویان آلمان در میدان اپرای برلین سوزانده شد. همچنین حکومت نازی آلمان چندسال بعد (۱۹۳۸) تابعیت آلمانی نویسنده را از وی گرفت!
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در جبهه‌ی غرب خبری نیست
All quiet on the western Frnot

1)
"در جبهه‌ی غرب خبری نیست" (All quiet on the western Frnot) داستان بلندی است از نویسنده‌ی آلمانی؛ "اریش ماریا رِمارک" (Erich Maria Remarque)؛ که در سال 1929 میلادی نگاشته شده است. این کتاب یکی از مشهورترین آثار ادبی جهان است.
سه فیلم سینمایی با اقتباس از این کتاب در سال‌های 1930 میلادی (به کارگردانی "لوئیس مایلستون"  Lewis Milestone)، در سال 1979 میلادی (به کارگردانی "دلبرت من" Delbert Mann) و در سال 2022 به کارگردانی"ادوارد برگر" (Edward Berger) ساخته‌شده‌اند.
فیلم ساخته‌شده توسط "مایلستون" موفق به کسب جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی در سال 1930 میلادی شد.

2)
کتاب "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" تاکنون توسط مترجمان گوناگونی به فارسی ترجمه‌شده و ناشران متفاوتی آن را به چاپ رسانده‌اند.
یکی از نسخه‌های چاپی موجود در بازار کتاب، ترجمه‌ی "سیروس تاجبخش" و چاپ‌شده توسط انتشارات "ناهید" در سال 1385 است. نسخه‌ی ترجمه‌شده توسط "سیروس تاجبخش" اولین بار در سال 1346 و در نمایندگی انتشارات آمریکایی "فرانکلین" (Franklin Book Program) در تهران به چاپ رسید. انتشارات "فرانکلین" بعد از انقلاب اسلامی منحل شد.
ظاهراً برخی از مترجمین چه پیش از انقلاب اسلامی و چه پس‌ازآن به صلاح دیده‌اند که از ترجمه‌ی عنوان کتاب، واژه‌ی "جبهه" را حذف کنند و عنوان کتاب را به این شکل درآورند: "در غرب خبری نیست". از قرار معلوم این قرائت که به لحاظ مفهومی با عنوان اصلی کتاب تفاوت فاحشی دارد، به مذاق خیلی‌ها خوش‌تر آمده است.

 3)
"اریش ماریا رِمارک" که خود کهنه سرباز جنگ جهانی اول به شمار می‌رود، در شاهکار خود یعنی داستان "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" تلخی جنگ و مصائب آن را در قالب داستانی روان تشریح می‌کند. او انسانیت را چیزی فراتر از ملیت و مذهب می‌داند و جنگ را یکی از اساسی‌ترین دشمن‌های انسانیت برمی‌شمرد. 
در سال 1933 میلادی و باقدرت گرفتن "آدولف هیتلر" (Adolf Hitler) و حزب "ناسیونال سوسیالیسم" (National Socialism) آلمان، "یوزف گوبلز" (Joseph Goebbels) وزیر تبلیغات آلمان، آثار "رِمارک" را ممنوع اعلام کرد و مأموران حزب تمام کتاب‌های او را معدوم کردند. در سال 1939 میلادی، تابعیت آلمانی "رِمارک" از او سلب شد و خانواده‌اش به داشتن تبار یهودی متهم شدند. "رِمارک" از آلمان خارج شد و نهایتاً در سال 1947 به تابعیت ایالات‌متحده‌ی آمریکا درآمد.
اما هیچ‌کدام از این اتفاقات نتوانست چیزی از شاهکار بودن کتاب "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" بکاهد و ماهیت ضد انسانی جنگ را نفی کند.

 4)
"در جبهه‌ی غرب خبری نیست" در حقیقت خبری است که ستاد فرماندهی نیروهای آلمانی در جنگ جهانی اول و در روز 11 اکتبر سال 1918 میلادی به‌عنوان گزارش از جبهه‌ی جنگ مخابره می‌کند، همان روزی که قهرمان داستان؛ "پل بومر" (Paul Bäumer)؛ کشته می‌شود. البته "پل بومر" واقعی در جنگ نمرد. او یک خلبان ارتش آلمان بود که بعد از جنگ دندان‌پزشک شد، سپس شرکت هواپیماسازی خودش را تأسیس کرد و درنهایت در سال 1927 میلادی و در یک حادثه‌ی هوایی کشته شد. زمانی که او به‌عنوان دندان‌پزشک فعالیت می‌کرد بیماری داشت به نام "اریش ماریا رِمارک" که بعدها کتاب "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" را نگاشت و از نام "پل بومر" افسانه‌ای برای نوشتن رُمانش استفاده کرد.
        

0

          در جبهه‌ی غرب خبری نیست، با عنوان اصلی «در غرب خبری نیست» اثری ضدجنگ است. اریش ماریا رمارک این رمان را بر اساس تجربه‌ی خود در جنگ جهانی اول و در جبهه آلمان نوشته است و گویا بین شخصیت‌های داستان و دوستان و همرزمانش، تشابهاتی هست.
رمارک داستان را از زبان پُل پسر جوانی که در حوالی هجده سالگی و در روزهای اول جنگ با تشویق مدرسه همراه با گروهی از هم‌کلاسی‌هایش راهی جنگ می‌شود، روایت می‌کند. اریش رمارک با توصیفی جان‌دار، از بحران‌هایی که پل در طول سال‌های با آن روبرو می‌شود و او را از جوانی سرزنده به روحی فرسوده و دور از زندگی عادی تبدیل می‌کند، می‌گوید، بحران‌هایی که ساده‌ترین آن مرگ دوستان و سفیر خبر مرگ آن‌ها برای خانواده‌هایشان بودن است. در این داستان با جوان‌هایی روبرو می‌شویم که قبل از این که فرصت تجربه زندگی جوانی را داشته باشند وارد جنگی می‌شوند که حتی به درستی علت آن را نمی‌دانند و حتی آرمانی ندارند که آن‌ها را از پوچی و بی‌هویتی این جنگ نجات دهد، جنگی که به خاطر آن، مجبورند برای دفاع از وطن، زندگی خود را تباه کنند و برای آن‌ها سوالاتی بی‌پاسخ از دلیل شروع و چرایی این جنگ ایجاد می‌شود. زمانی می‌رسد که متوجه هویت انسانی دشمنان‌شان می‌شوند و فقط غریزه‌ی حیوانی دفاع از خود، می‌تواند آنها را به کشتن دشمن، وادارد.
گم شدن زندگی، در جنگی بی‌معنا، نکته‌ی کلیدی این رمان است که به نظر من نویسنده در انتقال آن بسیار موفق بوده است.
این کتاب با دو عنوان «در جبهه غرب خبری نیست» و «در غرب خبری نیست» که دومی عنوان اصلی کتاب است، توسط مترجمان و ناشران مختلف در ایران چاپ شده است. من ترجمه رضا جولایی از نشر چشمه را خواندم که ترجمه خوب و روانی هم بود.
        

15