بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

در جبهه غرب خبری نیست

در جبهه  غرب خبری نیست

در جبهه غرب خبری نیست

3.9
45 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

76

خواهم خواند

72

از نظر بسیاری، این کتاب بزرگترین رمانی ست که درباره ی جنگ نوشته شده است. کتاب "در غرب خبری نیست" شاهکار اریش ماریا رمارک درباره ی تجربه ی آلمان در طول جنگ جهانی اول است. «من جوان هستم، من بیست ساله هستم؛ با این حال من از زندگی چیزی جز ناامیدی، مرگ، ترس و سطحی نگری پر ا غم و اندوه نمی دانم...» این وصیت نامه «پل باومر» است که در جنگ جهانی اول با همکلاسی های خود برای حضور در ارتش آلمان ثبت نام می کند. آنها با شور و شوق جوانی به سرباز تبدیل می شوند آماده ی جنگیدن، اما دنیای وظیفه، فرهنگ و پیشرفت، که به آنها آموزش داده شده بود، در زیر اولین بمباران در سنگرها شکسته شده و قطعه قطعه می شود. طی سال ها وحشتی که با پوست و گوشت حس می شود، پل به یک اعتقاد واحد پایبند است: مبارزه با اصل نفرت که سبب می شود جوانانی از یک نسل با لباس های متفاوت، به طور معناداری در برابر هم قرار بگیرند و دست به کشتن یکدیگر بزنند The New York Times Book Review درباره ی اریش ماریا رمارک نویسنده ی این کتاب نوشته است: "جهان با وجود اریش ماریا رمارک نویسنده ی بزرگی در خود دارد. او یک نویسنده ی درجه یک است، مردی که می تواند زبانش را به خواست خود به کار گیرد. خواه از انسان ها و خواه از طبیعت بی جان بنویسد، نوشته ی او حساس، محکم و مطمئن است. ”

لیست‌های مرتبط به در جبهه غرب خبری نیست

پست‌های مرتبط به در جبهه غرب خبری نیست

یادداشت‌های مرتبط به در جبهه غرب خبری نیست

            برای کسانی که خود مستقیم با پدیده ای روبرو نشده اند درک چیستی آن پدیده نه تنها امکان پذیر نیست بلکه غیر قابل تصور نیز خواهد بود. جنگ یکی از آن پدیده های دهشتناک است به خصوص جنگ مدرن و روایت نویسنده این کتاب که خود نیز در جنگ جهانی اول به جبهه رفته بوده است عمیقا تکان دهنده است. کمتر نوشته ای را دیده ام که این چنین بتواند خواننده را با لحظاتی مواجه کند که حتی از خواندن آنها نیز وحشت و ترس به انسان دست می دهد. توصیفات جزئی نویسنده از جان دادن انسان ها، اعضای قطع شده بدن، خون و باقی مانده های گوشتی که چنان پخش شده که می توان آنها را با قاشق از روی دیوار جمع کرد و ... تنها گوشه ای از وحشت جنگ است. در حقیقت سربازان حاضر در جنگ همچون موجودی جدا افتاده از سایر انسان ها خواهند شد و همین است که پس از جنگ آنها توان همزیستی خودشان را با بقیه از دست می دهند. گویی در هنگام جنگ تنها زنده ماندن است که مهم است و بدن هایی آلوده، گرسنه، غرق در خون و لجن به چیزی جز نجات جان خود نمی اندیشند. در جنگ همه چیز جز زنده ماندن رنگ می بازد و دیگر زندگی معنایش را از دست می دهد. صحنه های حضور راوی داستان در بیمارستان، انتظار کشیدن برای فرا رسیدن مرگ، دیدن هم تختی هایی که یک به یک می میرند و پیکرهای نیمه جانی که التماس می کنند تا نجاتشان دهند تنها بخشی از حقیقت عریان جنگ است. جنگ هیچ نکته مثبتی ندارد، شجاعت و دلیری و این دست شعارها همه برای تهییج مردمانی است که خود مستقیم در جبهه نیستند. هیچ حماسه ای در کار نیست بلکه تنها مرگ و وحشت است که گریبان حاضران در جنگ را گرفته است و چه نام سنگینی بر کتاب نهاده شده : در غرب خبری نیست. گویی خبر در جبهه ی غربی مرگ و میر و از بین رفتن جان انسان ها نیست، گویی سربازان نه یک انسان که تنها یک عدد هستند که باید جای خالی شان را به سرعت پر کرد ولی اینها ظاهرا برای حاکمان خبر خاصی به حساب نمی آیند. 
ادبیات راهیست تا ما بتوانیم از طریق قوه تخیل چیزی و حسی و جایی را تصور کنیم که مستقیم در آن حضور نداریم. اگر کسی هست که از عفریت جنگ حمایت می کند و از درون خانه بی آنکه جنگ را بفهمد و ابعاد دهشتناکش را درک کند از جنگاوری سخن می گوید این کتاب متن مناسبی برای اوست تا وحشت جنگ را عمیقا حس کند.

#در_غرب_خبری_نیست
          
            «در جبهه‌ی غرب خبری نیست!!»
کتاب را از نمایشگاه کتاب در سال نود و هفت خریده بودم!هیچ وقت نمی‌دانستم اینقدر فوق العاده است و اِلا چهارسال، خاک خوردن در کتابخانه را برایش انتخاب نمی‌کردم! 
در تمام هشت روزی که کتاب دستم بود، با تمام وجود وارد داستانش می‌شدم و تمام تصاویر مهیبش را تصور می‌کردم!
کتاب، درباره‌ی چند جوان نوزده ساله‌ی آلمانی است که به تحریک معلم‌شان و با جملات شورانگیز او وارد نظام وظیفه می‌شوند و میز و نیمکت را رها می‌کنند!هفت جوانی که در خلال جنگ ،خودِ قبل از جنگ‌ و رویاهایشان را فراموش می‌کنند و دیگر نمی‌دانند قبل از آن چگونه بودند! ‌
کتاب عمیق است،مهیب است و غم انگیز...مقدمه‌ی کتاب  که درباره‌ی نویسنده است،به ما کمک می‌کند تا فضای کتاب را بهتر درک کنیم!
 به طور کلی،این کتاب در جریان جنگ جهانی اول روایت می‌شود و برایمان از نابودی یک نسل سخن می‌گوید!نسلی که در آغاز جوانی و وقت بافتن رویاها،درگیر برهه‌ای دهشتناک می‌شود و حالا زندگی پس از جنگ برایش در هاله‌ای از ابهام است! نسلی که جوان‌ترهای  بعد از آن ‌ها هیچ درکی از آن‌ها ندارند و حتی پیرتر‌هایشان ریشه‌ای مانند خانواده و زندگی و همسر و فرزند دارند و دلبستگی‌ای برای ادامه دادن، پس با این نسل متفاوتند!!
کتاب ملموس،عینی و تلخ است و خواننده را عمیقا درگیر می‌کند...من گریه کردم!برای لحظاتی که پل بومر از مادرش می‌گفت،برای لحظه‌ی آخری که از دوستش کات می‌گفت،برای خودش و آن روزی که دیگر نبود،روزی که فقط از گزارش نظامی رادیویی شنیده می‌شد:
در جبهه‌ی غرب خبری نیست!
در حالی‌که آخرینِ آن هفت نفر، با صورت ،روی خاک افتاده بود!
برای تمام جنگ زده‌های بی پناه!
برای همسایه‌های غریبِ وطنم...‌
#در_جبهه‌ی_غرب_خبری_نیست
          
            #یادداشت_کتاب 
#در_غرب_خبری_نیست
#در_جبهه_غرب_خبری_نیست
کتابی جالب درباره جنگ جهانی اول از نگاه یک سرباز آلمانی خصوصا برای ما که معمولا این روایتها را از نگاه انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها دیده‌ایم. مثلا یک نکته جالبش این بود که آلمانی‌ها بارها از گاز سمی یا همان شیمیایی خودمان در جبهه مورد هجوم قرار گرفته‌اند. درصورتی که من تا قبل از این کتاب فکر می‌کردم ساخت گاز سمی یا شیمیایی فقط کار آلمان‌ها و نهایتا ژاپنی‌ها بوده است! ببینید چه می‌کند رسانه!!
این کتاب جنگ غربی‌ها را بدون روتوش و با نگاهی کاملا رئال و حتی به دور از تکنیک‌های داستان‌نویسی همینگوی ای روایت می‌کند. سرنوشت یک سرباز آلمانی در مدت سه سال در جبهه تا زمانی که خبر متارکه و صلح در تابستان ۱۹۱۸ به گوشش می‌رسد...

کتاب بخش‌های جان خراشی دارد و قسمت‌هایی که از نظر اخلاقی به فرهنگ ما نمی‌خورد اما خواننده با خودش می‌گوید "خب، در شرایط آن‌ها طبیعی است."

جالب است که این کتاب بعد از جنگ جهانی اول و از مشاهدات مستقیم نویسنده‌اش نوشته شده، ولی در زمان نازی‌ها در آلمان سوزانده می‌شود و باعث لغو تابعیت نویسنده‌اش می‌شود.

@macktubat
          
            
اریش ماریا رمارک، نویسنده و داستان نویس آلمانی است که در قرن بیستم میلادی ، درست در قرنی که دو جنگ جهانی بزرگ را در خود داشت، زیسته است. او کتاب در جبهه غرب خبری نیست را با الهام از زمانی نوشته که خود در جریان جنگ جهانی اول به جبهه فرا خوانده شد. قطعا حضور در فضای جنگ برای افرادی که تفکر خیال پردازانه تری دارند، مانند داستان نویسان و کتابخوانان، تجربه متفاوتی از دیگران حاضر در صحنه های جنگ است. اریش ماریا رمارک، این کتاب را برای آن نوشته است که چهره زشت و حقیقی جنگ را به مخاطبان خود نشان دهد. او داستان یک گروه آلمانی و سربازان جوانش را روایت می‌کند که در واپسین روزهای جنگ، می‌جنگند، رنج می‌کشند و میمیرند در حالی که می‌دانند شکست نزدیک است. 
کتاب در جبهه غرب خبری نیست، که از مهم ترین و بهترین کتاب های مرتبط با جنگ است، برای آن نوشته شده است تا نشان دهد که جنگ، چه بلایی بر سر سربازان آن می‌آورند. گروهی از مردان بر سر یک میز برگه ای را امضا می‌کنند که جنگ را آغاز می‌کند اما کسان دیگری باید به جبهه ها بروند، آدم های دیگری را بکشند و خود نیز کشته شوند درحالی که هردو خانواده ای را دارند که چشم انتظار آن ها هستند. 
این کتاب، چهره وحشتناک و غم انگیز جنگ را نشان می‌دهد که چگونه خوی وحشی گری انسان را به صحنه واقعی می‌کشاند، انسان هایی که در جنگ نه شهامت بلکه تنها ترس را تجربه می‌کنند. سربازانی که در زیر خمپاره ها نمی‌میرند و سالم به خانه‌هایشان برمی‌گردند اما هیچ کس نمی‌داند که آن ها واقعا تا پایان عمر چگونه زندگی می‌کنند. سربازان جوانی که پس از جنگ ، در اوج جوانی در نهایت پیری باز می‌گردند و دیگر آدمی نیستند که روز اول پا به جبهه گذاشتند.

          
            اریش ماریا رمارک داستان عده‌ای از سربازان جوان آلمانی در جنگ جهانی اول را روایت می‌کند که با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کنند. جنگ پوچ و مسخره و باطلی که جز بدبختی و درد و مرگ چیزی برای سربازان بی‌نوا ندارد.

 جوانان نوزده تا بیست و یک ساله‌ای که حتی نمی‌دانند برای چه هدفی دارند می‌جنگند. چرا باید روستا و پدرومادر و درس و کار و زندگی خودشان را رها کنند و در سخت‌ترین و فاجعه‌بارترین شرایط به جنگی ادامه بدهند که بسیار بی‌معنی و توخالی به نظر می‌رسد.

پُل، سربازی که داستان خود و هم‌کلاسی‌هایش را تعریف می‌کند، خالی از احساسات انسانی نیست و وقتی اسرای روس را می‌بیند و یا با سرباز فرانسوی روبه‌رو می‌شود، نمی‌تواند حس هم‌ذات‌پنداری و ترحم و عواطف انسانی خود را پنهان یا انکار کند. 

یکی از دوستانش می‌گوید اگر این جنگ نبود ما به کشاورزی و مزرعه‌داری می‌پرداختیم، فرانسوی‌ها و روس‌ها هم همین‌طور‌ و شاید اگر باهم برخورد می‌کردیم، دوست و برادر هم می‌شدیم. اما این جنگ که نمی‌خواهیمش ما را بی‌خود و بی‌جهت باهم دشمن کرده‌است. 
دوست دیگرش پاسخ می‌دهد که این مردم نیستند که باهم در جنگند بلکه دولت‌ها و حکومت‌ها هستند که برای رسیدن به اهداف احمقانه‌ی توسعه‌طلبانه‌ی خود مردم سرزمین‌ها را به جان هم انداخته‌اند.

نویسنده نگاه ضدجنگ و صلح‌طلبانه‌ای دارد و آن‌قدر وضعیت فجیع جنگ جهانی اول را خوب توصیف می‌کند که واقعاً از جنگ متنفر می‌شوی. جنگی پوچ و تهی از هدف مقدس که هزاران نفر را و هزاران زندگی را به نابودی می‌کشاند و جز نفرت و خرابی نتیجه‌ای به بار نمی‌آورد.

مقایسه‌ی این رمان با کتاب‌های دفاع مقدسی خودمان حقایق زیادی را برایم آشکار می‌کند. معنویت‌، خداجویی و انسان‌دوستی که در جبهه‌های ما وجود داشت، جنگ را برای رزمنده‌های ما مقدس کرده‌بود اما حیف و صد حیف که نتوانسته‌ایم از زبان هنر و رمان برای به تصویر کشیدن آن صحنه‌های زیبا بهره ببریم.

تصویر روی جلد کتاب مشمئزکننده و وحشتناک است و بر عمق پیام کتاب می‌افزاید. براساس این رمان، فیلمی هم به همین نام ساخته شده که دیدنش خالی از لطف نیست.
کتاب را با ترجمه‌ی رضا جولایی از نشر چشمه خواندم که خوب بود و خواندنی.

          
alef

1402/04/14

            برای کسانی که به ادبیات پایداری علاقه دارند خواندن این کتاب توصیه می شود. چراکه به راحتی می توان تفاوت داشتن، نگاه معنوی و مذهبی به مفاهیم گوناگون ایثار و فداکاری و جانبازی برای وطن یا برای آرمان را با زمانی که چنین دیدگاهی برای فدا شدن برای وطن و آرمان نیست متوجه شد.  
"اریش ماریا رمارک" آلمانی در این کتاب خاطرات سالهای جنگ و حضور خود در جبهه ها را در طول جنگ جهانی اول  بیان می کند. جوانی 18 ساله که کشورش درگیر جنگ جهانی اول می شود و حالا او برای دفاع از کشورش به جبهه می رود. اما به مرور زمان دچار بحران روحی و روانی می شود و به همین دلیل جنگ به معضلی فکری و ذهنی و جسمی برای او  تبدیل می شود به همین خاطر خودش و جوانی اش را از دست رفته می بیند. او در ابتدا تصمیم دارد برای کشورش جانفشانی کند اما به مرور خود را یک قربانی می بیند یک شخصی که تحت تاثیر شرایط تصمیم به این کار گرفته ولی حالا پشیمان است.
کتاب از این نظر به خصوص برای کسانی که خاطرات رزمنده ها و اسرای ایرانی را خوانده اند جالب است چرا که با بعدی جدید و حتی شاید بتوان گفت واقعی از جنگ روبه رو می شوند. خواهشاً این خوانندگان جبهه گیری نکنند باید قبول کنیم که چهره واقعی جنگ همین است ولی آنچه که در این میان به کمک رزمندگان عزیز ما و حتی اکثر مردم کشور، که در پشت جبهه به خدمت رسانی می پرداختند آمد و آنها را از دچار شدن به چنین بحران های نجات داد داشتن اعتقادات و آرمان های مذهبی بود که سبب می شد آنها به جنگ این واقعه تلخ با نگاهی دیگر بنگرند و به همین خاطر بتوانند برای وطن و آرمان هایشان از خود گذشتگی کنند و حتی به جبهه ها به عنوان مکتب انسان سازی بنگرند.
این کتاب شاید هیچ جذابیتی برای علاقه مندان به ادبیات پایداری کشور ما نداشته باشد اما خواندن آن برای درک این تفاوت ها و آشنا شدن  با این بعد جنگ توصیه می شود.
          
            کتابی تلخ و دردناک پر از جملات و توصیفات زیبا و درخشان و ادبیاتی قوی
داستان چند همکلاسی که تحت تاثیر معلم مدرسه شان راهی جبهه(جنگ جهانی اول) میشوند.
رمارک که خود سربازی در جنگ جهانی اول بوده به خوبی آنچه که از نزدیک لمس کرده را برای مخاطب بیان میکند و آنقدر اینکار را  خوب انجام میدهد که خواننده بارها خودش را وسط گلوله و خمپاره و گل و خون حس میکند! 
در بین مطالعه کتاب بارها به صحنه های مشابه فیلمها و سریالها و حتی کتب جنگی برخورد کردم که بنظرم خیلی از نویسنده ها و فیلمسازها برای خلق آثار خود از این کتاب الهام گرفته اند.
تنها اشکال و نقدی که به این اثر داشتم روایت تماما سیاه از جنگ است،حال اینکه هر جنگی فارغ از اهداف پشت پرده آن پر از حماسه ، ایثار، وطن دوستی ، استقامت و مبارزه است؛اما آنچه رمارک  روایت کرده چیزی جز سیاهی،انسانهای فریب خورده،نا امید ، پشیمان و منفعت طلب نیست!
و همین دلیلم از حذف دو ستاره از این کتاب پنج ستاره است.
در کل اگر به داستانهای جنگی علاقه مند هستید قطعا از مطالعه "در غرب خبری نیست" پشیمان نمیشوید.

پ.ن: این کتاب در سال ۱۹۳۳ ممنوع الچاپ و نسخه های آن توسط انجمن دانشجویان آلمان در میدان اپرای برلین سوزانده شد. همچنین حکومت نازی آلمان چندسال بعد (۱۹۳۸) تابعیت آلمانی نویسنده را از وی گرفت!
          
            در جبهه‌ی غرب خبری نیست
All quiet on the western Frnot

1)
"در جبهه‌ی غرب خبری نیست" (All quiet on the western Frnot) داستان بلندی است از نویسنده‌ی آلمانی؛ "اریش ماریا رِمارک" (Erich Maria Remarque)؛ که در سال 1929 میلادی نگاشته شده است. این کتاب یکی از مشهورترین آثار ادبی جهان است.
سه فیلم سینمایی با اقتباس از این کتاب در سال‌های 1930 میلادی (به کارگردانی "لوئیس مایلستون"  Lewis Milestone)، در سال 1979 میلادی (به کارگردانی "دلبرت من" Delbert Mann) و در سال 2022 به کارگردانی"ادوارد برگر" (Edward Berger) ساخته‌شده‌اند.
فیلم ساخته‌شده توسط "مایلستون" موفق به کسب جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی در سال 1930 میلادی شد.

2)
کتاب "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" تاکنون توسط مترجمان گوناگونی به فارسی ترجمه‌شده و ناشران متفاوتی آن را به چاپ رسانده‌اند.
یکی از نسخه‌های چاپی موجود در بازار کتاب، ترجمه‌ی "سیروس تاجبخش" و چاپ‌شده توسط انتشارات "ناهید" در سال 1385 است. نسخه‌ی ترجمه‌شده توسط "سیروس تاجبخش" اولین بار در سال 1346 و در نمایندگی انتشارات آمریکایی "فرانکلین" (Franklin Book Program) در تهران به چاپ رسید. انتشارات "فرانکلین" بعد از انقلاب اسلامی منحل شد.
ظاهراً برخی از مترجمین چه پیش از انقلاب اسلامی و چه پس‌ازآن به صلاح دیده‌اند که از ترجمه‌ی عنوان کتاب، واژه‌ی "جبهه" را حذف کنند و عنوان کتاب را به این شکل درآورند: "در غرب خبری نیست". از قرار معلوم این قرائت که به لحاظ مفهومی با عنوان اصلی کتاب تفاوت فاحشی دارد، به مذاق خیلی‌ها خوش‌تر آمده است.

 3)
"اریش ماریا رِمارک" که خود کهنه سرباز جنگ جهانی اول به شمار می‌رود، در شاهکار خود یعنی داستان "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" تلخی جنگ و مصائب آن را در قالب داستانی روان تشریح می‌کند. او انسانیت را چیزی فراتر از ملیت و مذهب می‌داند و جنگ را یکی از اساسی‌ترین دشمن‌های انسانیت برمی‌شمرد. 
در سال 1933 میلادی و باقدرت گرفتن "آدولف هیتلر" (Adolf Hitler) و حزب "ناسیونال سوسیالیسم" (National Socialism) آلمان، "یوزف گوبلز" (Joseph Goebbels) وزیر تبلیغات آلمان، آثار "رِمارک" را ممنوع اعلام کرد و مأموران حزب تمام کتاب‌های او را معدوم کردند. در سال 1939 میلادی، تابعیت آلمانی "رِمارک" از او سلب شد و خانواده‌اش به داشتن تبار یهودی متهم شدند. "رِمارک" از آلمان خارج شد و نهایتاً در سال 1947 به تابعیت ایالات‌متحده‌ی آمریکا درآمد.
اما هیچ‌کدام از این اتفاقات نتوانست چیزی از شاهکار بودن کتاب "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" بکاهد و ماهیت ضد انسانی جنگ را نفی کند.

 4)
"در جبهه‌ی غرب خبری نیست" در حقیقت خبری است که ستاد فرماندهی نیروهای آلمانی در جنگ جهانی اول و در روز 11 اکتبر سال 1918 میلادی به‌عنوان گزارش از جبهه‌ی جنگ مخابره می‌کند، همان روزی که قهرمان داستان؛ "پل بومر" (Paul Bäumer)؛ کشته می‌شود. البته "پل بومر" واقعی در جنگ نمرد. او یک خلبان ارتش آلمان بود که بعد از جنگ دندان‌پزشک شد، سپس شرکت هواپیماسازی خودش را تأسیس کرد و درنهایت در سال 1927 میلادی و در یک حادثه‌ی هوایی کشته شد. زمانی که او به‌عنوان دندان‌پزشک فعالیت می‌کرد بیماری داشت به نام "اریش ماریا رِمارک" که بعدها کتاب "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" را نگاشت و از نام "پل بومر" افسانه‌ای برای نوشتن رُمانش استفاده کرد.
          
                تلخی و پوچی آخر کتاب تا مدتها فراموشم نمیشد...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.